زن: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌جنسیت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳: خط ۳:
==فرهنگ لغت عمید==
==فرهنگ لغت عمید==


۱. [مقابلِ مرد] انسان ماده.
۱. [مقابلِ مرد] [[انسان ماده]].
۲. [مقابلِ شوهر] جفت مرد؛ زوجه.<ref>[https://www.ashja.com/fa/amidonliedictionary/?srchamid,%d8%b2%d9%861|d,20861|o,1/%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d9%88-%d9%84%d8%ba%d8%aa%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a2%d9%86%d9%84%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%81%d8%a7%d8%b1%d8%b3%db%8c-%d8%b9%d9%85%db%8c%d8%af.html فرهنگ لغت عمید]</ref>
۲. [مقابلِ شوهر] [[جفت]] [[مرد]]؛ [[زوجه]].<ref>[https://www.ashja.com/fa/amidonliedictionary/?srchamid,%d8%b2%d9%861|d,20861|o,1/%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d9%88-%d9%84%d8%ba%d8%aa%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a2%d9%86%d9%84%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%81%d8%a7%d8%b1%d8%b3%db%8c-%d8%b9%d9%85%db%8c%d8%af.html فرهنگ لغت عمید]</ref>


==فرهنگ لغت دهخدا==
==فرهنگ لغت دهخدا==


نقیض مرد باشد. (برهان). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه. (آنندراج). مادینهٔ انسان. بشر ماده. امرأة. مقابل مرد. مقابل رجل. (فرهنگ فارسی معین). انسان و ماده ای از نوع بشر و مرأة و نساء و خاتون و بانو. ج، زنان. (ناظم الاطباء). مادینه از آدمی. با ژینای یونانی از یک اصل است. پهلوی «ژن» (زن. زوجه)، اوستا «جنی» و «جنی»...، هندی باستان «جنی» و «جنی» (زن، زوجه)، ارمنی «کین» (زن، بانو)، کردی «ژین»(زن)...، افغانی «جینه ای» و «جونه ای»، بلوچی «جن» و «غین»، سریکلی «غین» و «ژین»، منجی «ژینگا» و اورامانی «ژن». (حاشیهٔ برهان چ معین): زن پاراو، چون بیابد بوق سر ز شادی کشد سوی عیوق.منجیک. ز بوی زنان موی گردد سپید سپیدی کند زین جهان ناامید.فردوسی. زن ارچه زیرک و هشیار باشد زبون مرد خوش گفتار باشد. (ویس و رامین). زن ارچه خسرو است ار شهریاری و یا چون زاهدان پرهیزکاری بر آن گفتار شیرین رام گردد نیندیشد کز آن بدنام گردد.(ویس و رامین). بلای زن در آن باشد که گویی تو چون خور روشنی چون مه نکوئی. (ویس و رامین). که زن را دو دل باشد و ده زبان وفا را عوض هم جفا از زنان.اسدی. که با زن در راز هرگز مزن.اسدی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان هیشتر. اسدی (از امثال و حکم ص ۹۰۶). یوسف مصری ده سال ز زن زندان بود پس ز تو کی خطری دارند این بی خطران آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران حجرهٔ عقل ز سودای زنان خالی کن تا به جان پند تو گیرند همه پرعبران بند یک ماده مشو تا بتوانی چو خروس تا بوی تاجور و پیشرو تاجوران.سنائی. خادمانند و زنان دولتیار چون مرا آن نشد آسان چه کنم دولت از خادم و زن چون طلبم کاملم میل به نقصان چه کنم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص ۲۵۳). گفت پیغمبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحبدلان باز بر زن جاهلان غالب شوند زآنکه ایشان تند و بس خیره سرند.مولوی. لیک آخر زنی و هیچ زنی نتوان داشت محرم سخنی زن که در عقل باکمال بود راز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو. از زنان جهان خوش آینده دوست دارنده ست و زاینده.مکتبی.<ref>[https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/174161/ فرهنگ لغت دهخدا]</ref>
نقیض [[مرد]] باشد. (برهان). مطلق فردی از افراد [[اناث]] خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه. (آنندراج). [[مادینهٔ انسان]]. [[بشر ماده]]. [[امرأة]]. مقابل مرد. مقابل رجل. (فرهنگ فارسی معین). انسان و ماده ای از نوع بشر و [[مرأة]] و [[نساء]] و [[خاتون]] و [[بانو]]. ج، [[زنان]]. (ناظم الاطباء). [[مادینه از آدمی]]. با [[ژینای]] یونانی از یک اصل است. پهلوی [[«ژن»]] (زن. زوجه)، اوستا [[«جنی»]] و [[«جنی»]]...، هندی باستان [[«جنی»]] و [[«جنی»]] ([[زن]]، [[زوجه]])، ارمنی «[[کین]]» ([[زن]]، [[بانو]])، کردی «[[ژین]]»([[زن]])...، افغانی «[[جینه ای]]» و «[[جونه ای]]»، بلوچی «[[جن]]» و «[[غین]]»، سریکلی «[[غین]]» و «[[ژین]]»، منجی «[[ژینگا]]» و اورامانی «[[ژن]]». (حاشیهٔ برهان چ معین): [[زن]] پاراو، چون بیابد بوق سر ز شادی کشد سوی عیوق.منجیک. ز بوی [[زنان]] موی گردد سپید سپیدی کند زین جهان ناامید.فردوسی. [[زن]] ارچه زیرک و هشیار باشد زبون مرد خوش گفتار باشد. (ویس و رامین). [[زن]] ارچه خسرو است ار شهریاری و یا چون زاهدان پرهیزکاری بر آن گفتار شیرین رام گردد نیندیشد کز آن بدنام گردد.(ویس و رامین). بلای [[زن]] در آن باشد که گویی تو چون خور روشنی چون مه نکوئی. (ویس و رامین). که [[زن]] را دو دل باشد و ده زبان وفا را عوض هم جفا از [[زنان]].اسدی. که با [[زن]] در راز هرگز مزن.اسدی. هنرها ز [[زن]] مرد را بیشتر ز [[زن]] مرد بد در جهان هیشتر. اسدی (از امثال و حکم ص ۹۰۶). یوسف مصری ده سال ز زن زندان بود پس ز تو کی خطری دارند این بی خطران آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران حجرهٔ عقل ز سودای [[زنان]] خالی کن تا به جان پند تو گیرند همه پرعبران بند یک ماده مشو تا بتوانی چو خروس تا بوی تاجور و پیشرو تاجوران.سنائی. خادمانند و [[زنان]] دولتیار چون مرا آن نشد آسان چه کنم دولت از خادم و [[زن]] چون طلبم کاملم میل به نقصان چه کنم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص ۲۵۳). گفت پیغمبر که [[زن]] بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحبدلان باز بر [[زن]] جاهلان غالب شوند زآنکه ایشان تند و بس خیره سرند.مولوی. لیک آخر [[زنی]] و هیچ زنی نتوان داشت محرم سخنی [[زن]] که در عقل باکمال بود راز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو. از زنان جهان خوش آینده دوست دارنده ست و [[زاینده]].مکتبی.<ref>[https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/174161/ فرهنگ لغت دهخدا]</ref>


==فرهنگ لغت معین==
==فرهنگ لغت معین==


(زَ) [ په . ] 1 - انسان ماده . 2 - همسر.<ref>[https://abadis.ir/fatofa/%D8%B2%D9%86/ لغت‌نامه آن‌لاین آبادیس]</ref>
(زَ) [ په . ] 1 - [[انسان ماده]] . 2 - [[همسر]].<ref>[https://abadis.ir/fatofa/%D8%B2%D9%86/ لغت‌نامه آن‌لاین آبادیس]</ref>


== فرهنگ فارسی==
== فرهنگ فارسی==


انسان ماده، مقابل مرد، جفت مرد
[[انسان ماده]]، مقابل مرد، [[جفت مرد]]
( اسم ) ۱ - مادینه انسان بشر ماده امرا مقابل مرد رجل . ۲ - جفت مرد همسر مرد زوجه مقابل شوهر زوج . یا زن اول زنی که رل اول را بازی میکند مقابل مرد اول . یا به زن خواستن خواستگاری کردن .
( اسم ) ۱ - [[مادینه انسان]] [[بشر ماده]] امرا [[مقابل مرد]] رجل . ۲ - [[جفت مرد]] [[همسر مرد]] [[زوجه]] مقابل شوهر زوج . یا [[زن]] اول زنی که رل اول را بازی میکند مقابل مرد اول . یا به [[زن]] خواستن [[خواستگاری]] کردن .
خشک شدن پی یا گمان کردن کسی را به خیر یا شر و تهمت نمودن .<ref>[https://abadis.ir/fatofa/%D8%B2%D9%86/ همان]</ref>
خشک شدن پی یا گمان کردن کسی را به خیر یا شر و تهمت نمودن .<ref>[https://abadis.ir/fatofa/%D8%B2%D9%86/ همان]</ref>


==مترادف و متضاد==
==مترادف و متضاد==
۱. امراء، نسا
۱. [[امراء]]، [[نسا]]
۲. بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر
۲. [[بانو]]، [[جفت]]، [[حرم]]، [[زوجه]]، [[عیال]]، [[متعلقه]]، [[منکوحه]]، [[همسر]]
۳. پردگی، مستوره ≠ مرد، همسر <ref>[https://www.vajehyab.com/?q=%D8%B2%D9%86+&d=en لغت‌ نامه آن‌لاین واژه‌یاب]</ref>
۳. پردگی، مستوره ≠ [[مرد]]، [[همسر]] <ref>[https://www.vajehyab.com/?q=%D8%B2%D9%86+&d=en لغت‌ نامه آن‌لاین واژه‌یاب]</ref>


== انگلیسی==
== انگلیسی==
female, lady, mate, partner, she, spouse, squaw, wife, woman, womanhood <ref>[https://www.vajehyab.com/?q=%D8%B2%D9%86+&d=en همان]</ref>
[[female]], [[lady]], [[mate]], [[partner]], [[she]], [[spouse]], [[squaw]], [[wife]], [[woman]], [[womanhood]] <ref>[https://www.vajehyab.com/?q=%D8%B2%D9%86+&d=en همان]</ref>


==ترجمه‌ها==
==ترجمه‌ها==
*آلمانی: Frau  
*آلمانی: [[Frau]]
*ارمنی: կին  
*ارمنی: [[կին]]
*اسپانیایی: mujer  
*اسپانیایی: [[mujer]]
*اسلواکیایی: žena  
*اسلواکیایی: [[žena]]
*انگلیسی: woman  
*انگلیسی: [[woman]]
*ایتالیایی: donna  
*ایتالیایی: [[donna]]
*پرتغالی: mulher  
*پرتغالی: [[mulher]]
*تاجیکی: зан  
*تاجیکی: [[зан]]
*ترکی استانبولی: kadın
*ترکی استانبولی: [[kadı]]n
*چکی: žena  
*چکی: [[žena]]
*روسی: женщина  
*روسی: [[женщина]]
*عبری: he throat
*عبری: [[he throat]]
*فرانسوی: femme  
*فرانسوی: [[femme]]
*گیلکی: ژنا
*گیلکی: [[ژنا]]
*مازندرانی: زنا
*مازندرانی: [[زنا]]
*هلندی: vrouw  
*هلندی: [[vrouw]]
*یونانی:γυναίκα  <ref>[https://fa.wiktionary.org/wiki/ ویکی‌وا‍ژه]</ref>
*یونانی:[[γυναίκα]] <ref>[https://fa.wiktionary.org/wiki/ ویکی‌وا‍ژه]</ref>


==پانویس==
==پانویس==

نسخهٔ ‏۱ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۲۴

زن /zan/

فرهنگ لغت عمید

۱. [مقابلِ مرد] انسان ماده. ۲. [مقابلِ شوهر] جفت مرد؛ زوجه.[۱]

فرهنگ لغت دهخدا

نقیض مرد باشد. (برهان). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه. (آنندراج). مادینهٔ انسان. بشر ماده. امرأة. مقابل مرد. مقابل رجل. (فرهنگ فارسی معین). انسان و ماده ای از نوع بشر و مرأة و نساء و خاتون و بانو. ج، زنان. (ناظم الاطباء). مادینه از آدمی. با ژینای یونانی از یک اصل است. پهلوی «ژن» (زن. زوجه)، اوستا «جنی» و «جنی»...، هندی باستان «جنی» و «جنی» (زن، زوجه)، ارمنی «کین» (زن، بانو)، کردی «ژین»(زن)...، افغانی «جینه ای» و «جونه ای»، بلوچی «جن» و «غین»، سریکلی «غین» و «ژین»، منجی «ژینگا» و اورامانی «ژن». (حاشیهٔ برهان چ معین): زن پاراو، چون بیابد بوق سر ز شادی کشد سوی عیوق.منجیک. ز بوی زنان موی گردد سپید سپیدی کند زین جهان ناامید.فردوسی. زن ارچه زیرک و هشیار باشد زبون مرد خوش گفتار باشد. (ویس و رامین). زن ارچه خسرو است ار شهریاری و یا چون زاهدان پرهیزکاری بر آن گفتار شیرین رام گردد نیندیشد کز آن بدنام گردد.(ویس و رامین). بلای زن در آن باشد که گویی تو چون خور روشنی چون مه نکوئی. (ویس و رامین). که زن را دو دل باشد و ده زبان وفا را عوض هم جفا از زنان.اسدی. که با زن در راز هرگز مزن.اسدی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان هیشتر. اسدی (از امثال و حکم ص ۹۰۶). یوسف مصری ده سال ز زن زندان بود پس ز تو کی خطری دارند این بی خطران آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران حجرهٔ عقل ز سودای زنان خالی کن تا به جان پند تو گیرند همه پرعبران بند یک ماده مشو تا بتوانی چو خروس تا بوی تاجور و پیشرو تاجوران.سنائی. خادمانند و زنان دولتیار چون مرا آن نشد آسان چه کنم دولت از خادم و زن چون طلبم کاملم میل به نقصان چه کنم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص ۲۵۳). گفت پیغمبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحبدلان باز بر زن جاهلان غالب شوند زآنکه ایشان تند و بس خیره سرند.مولوی. لیک آخر زنی و هیچ زنی نتوان داشت محرم سخنی زن که در عقل باکمال بود راز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو. از زنان جهان خوش آینده دوست دارنده ست و زاینده.مکتبی.[۲]

فرهنگ لغت معین

(زَ) [ په . ] 1 - انسان ماده . 2 - همسر.[۳]

فرهنگ فارسی

انسان ماده، مقابل مرد، جفت مرد ( اسم ) ۱ - مادینه انسان بشر ماده امرا مقابل مرد رجل . ۲ - جفت مرد همسر مرد زوجه مقابل شوهر زوج . یا زن اول زنی که رل اول را بازی میکند مقابل مرد اول . یا به زن خواستن خواستگاری کردن . خشک شدن پی یا گمان کردن کسی را به خیر یا شر و تهمت نمودن .[۴]

مترادف و متضاد

۱. امراء، نسا ۲. بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر ۳. پردگی، مستوره ≠ مرد، همسر [۵]

انگلیسی

female, lady, mate, partner, she, spouse, squaw, wife, woman, womanhood [۶]

ترجمه‌ها

پانویس

منابع