زن: تفاوت میان نسخهها
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
*آلمانی: Frau | *آلمانی: Frau | ||
*ارمنی: կին | *ارمنی: կին | ||
اسپانیایی: mujer | *اسپانیایی: mujer | ||
اسلواکیایی: žena | *اسلواکیایی: žena | ||
انگلیسی: woman | *انگلیسی: woman | ||
ایتالیایی: donna | *ایتالیایی: donna | ||
پرتغالی: mulher | *پرتغالی: mulher | ||
تاجیکی: зан | *تاجیکی: зан | ||
ترکی استانبولی: kadın | *ترکی استانبولی: kadın | ||
چکی: žena | *چکی: žena | ||
روسی: женщина | *روسی: женщина | ||
عبری: he throat | *عبری: he throat | ||
فرانسوی: femme | *فرانسوی: femme | ||
گیلکی: ژنا | *گیلکی: ژنا | ||
مازندرانی: زنا | *مازندرانی: زنا | ||
هلندی: vrouw | *هلندی: vrouw | ||
یونانی:γυναίκα <ref>[https://fa.wiktionary.org/wiki/ ویکیواژه]</ref> | *یونانی:γυναίκα <ref>[https://fa.wiktionary.org/wiki/ ویکیواژه]</ref> | ||
==پانویس== | ==پانویس== |
نسخهٔ ۱ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۰۵
زن /zan/
فرهنگ لغت عمید
۱. [مقابلِ مرد] انسان ماده. ۲. [مقابلِ شوهر] جفت مرد؛ زوجه.[۱]
فرهنگ لغت دهخدا
نقیض مرد باشد. (برهان). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه. (آنندراج). مادینهٔ انسان. بشر ماده. امرأة. مقابل مرد. مقابل رجل. (فرهنگ فارسی معین). انسان و ماده ای از نوع بشر و مرأة و نساء و خاتون و بانو. ج، زنان. (ناظم الاطباء). مادینه از آدمی. با ژینای یونانی از یک اصل است. پهلوی «ژن» (زن. زوجه)، اوستا «جنی» و «جنی»...، هندی باستان «جنی» و «جنی» (زن، زوجه)، ارمنی «کین» (زن، بانو)، کردی «ژین»(زن)...، افغانی «جینه ای» و «جونه ای»، بلوچی «جن» و «غین»، سریکلی «غین» و «ژین»، منجی «ژینگا» و اورامانی «ژن». (حاشیهٔ برهان چ معین): زن پاراو، چون بیابد بوق سر ز شادی کشد سوی عیوق.منجیک. ز بوی زنان موی گردد سپید سپیدی کند زین جهان ناامید.فردوسی. زن ارچه زیرک و هشیار باشد زبون مرد خوش گفتار باشد. (ویس و رامین). زن ارچه خسرو است ار شهریاری و یا چون زاهدان پرهیزکاری بر آن گفتار شیرین رام گردد نیندیشد کز آن بدنام گردد.(ویس و رامین). بلای زن در آن باشد که گویی تو چون خور روشنی چون مه نکوئی. (ویس و رامین). که زن را دو دل باشد و ده زبان وفا را عوض هم جفا از زنان.اسدی. که با زن در راز هرگز مزن.اسدی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان هیشتر. اسدی (از امثال و حکم ص ۹۰۶). یوسف مصری ده سال ز زن زندان بود پس ز تو کی خطری دارند این بی خطران آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران حجرهٔ عقل ز سودای زنان خالی کن تا به جان پند تو گیرند همه پرعبران بند یک ماده مشو تا بتوانی چو خروس تا بوی تاجور و پیشرو تاجوران.سنائی. خادمانند و زنان دولتیار چون مرا آن نشد آسان چه کنم دولت از خادم و زن چون طلبم کاملم میل به نقصان چه کنم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص ۲۵۳). گفت پیغمبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحبدلان باز بر زن جاهلان غالب شوند زآنکه ایشان تند و بس خیره سرند.مولوی. لیک آخر زنی و هیچ زنی نتوان داشت محرم سخنی زن که در عقل باکمال بود راز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو. از زنان جهان خوش آینده دوست دارنده ست و زاینده.مکتبی.[۲]
فرهنگ لغت معین
(زَ) [ په . ] 1 - انسان ماده . 2 - همسر.[۳]
فرهنگ فارسی
انسان ماده، مقابل مرد، جفت مرد ( اسم ) ۱ - مادینه انسان بشر ماده امرا مقابل مرد رجل . ۲ - جفت مرد همسر مرد زوجه مقابل شوهر زوج . یا زن اول زنی که رل اول را بازی میکند مقابل مرد اول . یا به زن خواستن خواستگاری کردن . خشک شدن پی یا گمان کردن کسی را به خیر یا شر و تهمت نمودن .[۴]
مترادف و متضاد
۱. امراء، نسا ۲. بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر ۳. پردگی، مستوره ≠ مرد، همسر [۵]
انگلیسی
female, lady, mate, partner, she, spouse, squaw, wife, woman, womanhood [۶]
ترجمهها
- آلمانی: Frau
- ارمنی: կին
- اسپانیایی: mujer
- اسلواکیایی: žena
- انگلیسی: woman
- ایتالیایی: donna
- پرتغالی: mulher
- تاجیکی: зан
- ترکی استانبولی: kadın
- چکی: žena
- روسی: женщина
- عبری: he throat
- فرانسوی: femme
- گیلکی: ژنا
- مازندرانی: زنا
- هلندی: vrouw
- یونانی:γυναίκα [۷]