زن: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌جنسیت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۳: خط ۱۳:
{{پانویس}}
{{پانویس}}
== منابع==
== منابع==
*[https://www.ashja.com/fa/amidonliedictionary/?srchamid,%d8%b2%d9%861|d,20861|o,1/%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d9%88-%d9%84%d8%ba%d8%aa%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%87-%d8%a2%d9%86%d9%84%d8%a7%db%8c%d9%86-%d9%81%d8%a7%d8%b1%d8%b3%db%8c-%d8%b9%d9%85%db%8c%d8%af.html فرهنگ لغت عمید]
*فرهنگ لغت عمید
*[https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/174161/ فرهنگ لغت دهخدا]
* فرهنگ لغت دهخدا
*[https://abadis.ir/fatofa/%D8%B2%D9%86/ لغت‌نامه آن‌لاین آبادیس]
*لغت‌نامه آن‌لاین آبادیس


[[رده: ویکی‌جنسیت]]  
[[رده: ویکی‌جنسیت]]  
[[رده: مفاهیم و اصطلاحات]]
[[رده: مفاهیم و اصطلاحات]]
[[رده: واژه‌شناسی]]
[[رده: واژه‌شناسی]]

نسخهٔ ‏۱۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۳۱

زن [۱]

مفهوم واژگانی زن

۱. مقابلِ مرد، انسان ماده. ۲. مقابلِ شوهر، جفت، مرد؛ زوجه.[۲] نقیض مرد باشد. (برهان). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه. (آنندراج). مادینهٔ انسان. بشر ماده. امرأة. مقابل مرد. مقابل رجل. (فرهنگ فارسی معین). انسان و ماده ای از نوع بشر و مرأة و نساء و خاتون و بانو. ج، زنان. (ناظم الاطباء). مادینه از آدمی. با ژینای یونانی از یک اصل است. پهلوی «ژن» (زن. زوجه)، اوستا «جنی» و «جنی»...، هندی باستان «جنی» و «جنی» (زن، زوجه)، ارمنی «کین» (زن، بانو)، کردی «ژین»(زن)...، افغانی «جینه‌ای» و «جونه‌ای»، بلوچی «جن» و «غین»، سریکلی «غین» و «ژین»، منجی «ژینگا» و اورامانی «ژن». (حاشیهٔ برهان چ معین): زن پاراو، چون بیابد بوق سر ز شادی کشد سوی عیوق.منجیک. ز بوی زنان موی گردد سپید سپیدی کند زین جهان ناامید.فردوسی. زن ارچه زیرک و هشیار باشد زبون مرد خوش گفتار باشد. (ویس و رامین). زن ارچه خسرو است ار شهریاری و یا چون زاهدان پرهیزکاری بر آن گفتار شیرین رام گردد نیندیشد کز آن بدنام گردد.(ویس و رامین). بلای زن در آن باشد که گویی تو چون خور روشنی چون مه نکوئی. (ویس و رامین). که زن را دو دل باشد و ده زبان وفا را عوض هم جفا از زنان.اسدی. که با زن در راز هرگز مزن.اسدی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان هیشتر. اسدی (از امثال و حکم ص ۹۰۶). یوسف مصری ده سال ز زن زندان بود پس ز تو کی خطری دارند این بی خطران آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران حجرهٔ عقل ز سودای زنان خالی کن تا به جان پند تو گیرند همه پرعبران بند یک ماده مشو تا بتوانی چو خروس تا بوی تاجور و پیشرو تاجوران.سنائی. خادمانند و زنان دولتیار چون مرا آن نشد آسان چه کنم دولت از خادم و زن چون طلبم کاملم میل به نقصان چه کنم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص ۲۵۳). گفت پیغمبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحبدلان باز بر زن جاهلان غالب شوند زآنکه ایشان تند و بس خیره سرند.مولوی. لیک آخر زنی و هیچ زنی نتوان داشت محرم سخنی زن که در عقل باکمال بود راز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو. از زنان جهان خوش آینده دوست دارنده ست و زاینده.مکتبی.[۳] (زَ) [ په . ] 1 - انسان ماده . 2 - همسر.[۴] انسان ماده، مقابل مرد، جفت مرد ( اسم ) ۱ - مادینه انسان، بشر ماده، امرا، مقابل مرد، رجل . ۲ - جفت مرد، همسر مرد، زوجه، مقابل شوهر، زوج . یا زن اول زنی که رل اول را بازی میکند مقابل مرد اول . یا به زن خواستن خواستگاری کردن . خشک شدن پی یا گمان کردن کسی را به خیر یا شر و تهمت نمودن .[۵]

پانویس

منابع

  • فرهنگ لغت عمید
  • فرهنگ لغت دهخدا
  • لغت‌نامه آن‌لاین آبادیس