Najafi (بحث | مشارکت‌ها)
Najafi (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۶: خط ۶:


==ازدواج هاجر با حضرت ابراهیم==
==ازدواج هاجر با حضرت ابراهیم==
برخی مفسران معتقدند: چون ساره همسر حضرت ابراهیم، زنی سالخورده و عقیم بوده و فرزنددار نمی‌شد، از این رو ساره ، کنیزش (هاجر) را به ابراهیم فروخت تا با او ازدواج کند، شاید صاحب فرزندی بشود.  در گزارشی از متون تاریخی آمده است. خود حضرت ابراهیم از ساره خواست که هاجر را به او ببخشد تا با او ازدواج کند و صاحب فرزندی بشوند.  در روایتی از امام صادق علیه‌السلام در این رابطه نقل شده است: چون فرزندی برای ابراهیم نبود، ابراهیم به ساره گفت اگر دوست داری، هاجر را به من بده، شاید خداوند از او به ما فرزندی عطا کند و جانشین هر دو گردد. سپس ابراهیم هاجر را، از ساره خریداری کرد و به‌دنبال آن اسماعیل متولد شد.
برخی مفسران معتقدند: چون ساره همسر حضرت ابراهیم، زنی سالخورده و عقیم بوده و فرزنددار نمی‌شد، از این رو ساره ، کنیزش (هاجر) را به ابراهیم فروخت تا با او ازدواج کند، شاید صاحب فرزندی بشود.<ref>طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، 1417ش، ج7، ص231.</ref> در گزارشی از متون تاریخی آمده است. خود حضرت ابراهیم از ساره خواست که هاجر را به او ببخشد تا با او ازدواج کند و صاحب فرزندی بشوند.<ref>ر.ک. رسولی محلاتی، تاریخ انبیاء، 1392ش، بخش نهم.</ref> در روایتی از امام صادق علیه‌السلام در این رابطه نقل شده است: چون فرزندی برای ابراهیم نبود، ابراهیم به ساره گفت اگر دوست داری، هاجر را به من بده، شاید خداوند از او به ما فرزندی عطا کند و جانشین هر دو گردد. سپس ابراهیم هاجر را، از ساره خریداری کرد و به‌دنبال آن اسماعیل متولد شد.<ref>کلینی، الکافی، 1407ق، ج8، ص373.</ref>
 
==هجرت هاجر و اسماعیل در مکه==
==هجرت هاجر و اسماعیل در مکه==
در مورد هجرت هاجر به همراه اسماعیل در مکه، در متون تفسیری از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است: وقتی که هاجر، حضرت اسماعیل را به‌‌دنیا آورد، ساره همسر اول ابراهیم، بر اثر رشک و احساسات زنانه ناشی از عدم فرزندآوری، از آنها دل‌گیر و ناراحت شد و همسرش ابراهیم را با رفتار خود می‌آزرد. حضرت ابراهیم برای رفع  نگرانی و ناراحتی خود، از خداوند استعانت جُست و خداوند به ابراهیم دستور داد که هاجر و اسماعیل را از اطراف ساره دور سازد و به مکان دور و ناشناخته که حرم و اولین بقعه روی زمین (مکه) است، انتقال دهد. پس از آن، ابراهیم دستور الهی را انجام داد و هاجر و فرزندش را در سرزمین دور و بیگانه (مکه) و در مکان خانه خدا اسکان داد. در هنگام بازگشت ابراهیم، هاجر با حالت اندوه فراوان به ابراهیم گفت. آیا ما را در این بیابان غریب و دهشتناک، بی‌یار و آب و خوراکی رها می‌کنی و می‌روی؟ ابراهیم فرمود: من به دستور الهی این عمل را انجام داده‌ام و خداوند حافظ و کفایت کننده شماست.  ابراهیم در راه بازگشت از مکه، در منطقه ذی‌طوی متوقف شد و از خداوند با حالت عاجزانه استعانت جست و فرمود: «خداوندا من فرزندم را در بیابان خشک و در کنار خانه تو اسکان داده‌ام. تا ذکر و نماز تو بر پا دارند. پس دل‌های مردم را به‌سوی آنها متوجه کن و از نعمت‌هایت بهره‌مندشان گردان، شاید از سپاسگزاران باشند.  بعد از بازگشت ابراهیم، هاجر به همراه اسماعیل تنها ماند و وقتی روز به بلندی رسید.اسماعیل دچار عطش شدیدی شد. هاجر در محل سعی، از تپه صفا بالا رفت و به گمان اینکه آبی در دورتر وجود دارد، به پایین آمد و به سوی آن شتافت، ولی جز سراب چیزی نیافت. وقتی هم به تپه مروه می‌رسید، اسماعیل از دیدش پنهان می‌‍شد. لذا وی باز به سمت قله صفا باز می‌گشت. باز از دوباره از ثپه صفا منظره سراب‌گونه آب را می‌دید و به سمتش می‌شتافت. هاجر این منظره را هفت مرتبه تکرار نمود و در مرتبه هفتم، هنگامی که نگاهش به اسماعیل دوخت، مشاهده کرد که آبی از زیر پای اسماعیل جوشش دارد. شتابان به سمت اسماعیل دوید و با شن‌ها اطراف آب را جمع می‌کرد.  در برخی متون تفسیری آمده است چون آب جریان داشت هاجر سعی می‌کرد با شن‌ها آن را نگه‌دارد و پر کند. به همین جهت نام چشمه به زمزم معروف شده است.     
در مورد هجرت هاجر به همراه اسماعیل در مکه، در متون تفسیری از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است: وقتی که هاجر، حضرت اسماعیل را به‌‌دنیا آورد، ساره همسر اول ابراهیم، بر اثر رشک و احساسات زنانه ناشی از عدم فرزندآوری، از آنها دل‌گیر و ناراحت شد و همسرش ابراهیم را با رفتار خود می‌آزرد. حضرت ابراهیم برای رفع  نگرانی و ناراحتی خود، از خداوند استعانت جُست و خداوند به ابراهیم دستور داد که هاجر و اسماعیل را از اطراف ساره دور سازد و به مکان دور و ناشناخته که حرم و اولین بقعه روی زمین (مکه) است، انتقال دهد. پس از آن، ابراهیم دستور الهی را انجام داد و هاجر و فرزندش را در سرزمین دور و بیگانه (مکه) و در مکان خانه خدا اسکان داد. در هنگام بازگشت ابراهیم، هاجر با حالت اندوه فراوان به ابراهیم گفت. آیا ما را در این بیابان غریب و دهشتناک، بی‌یار و آب و خوراکی رها می‌کنی و می‌روی؟ ابراهیم فرمود: من به دستور الهی این عمل را انجام داده‌ام و خداوند حافظ و کفایت کننده شماست.  ابراهیم در راه بازگشت از مکه، در منطقه ذی‌طوی متوقف شد و از خداوند با حالت عاجزانه استعانت جست و فرمود: «خداوندا من فرزندم را در بیابان خشک و در کنار خانه تو اسکان داده‌ام. تا ذکر و نماز تو بر پا دارند. پس دل‌های مردم را به‌سوی آنها متوجه کن و از نعمت‌هایت بهره‌مندشان گردان، شاید از سپاسگزاران باشند.  بعد از بازگشت ابراهیم، هاجر به همراه اسماعیل تنها ماند و وقتی روز به بلندی رسید.اسماعیل دچار عطش شدیدی شد. هاجر در محل سعی، از تپه صفا بالا رفت و به گمان اینکه آبی در دورتر وجود دارد، به پایین آمد و به سوی آن شتافت، ولی جز سراب چیزی نیافت. وقتی هم به تپه مروه می‌رسید، اسماعیل از دیدش پنهان می‌‍شد. لذا وی باز به سمت قله صفا باز می‌گشت. باز از دوباره از ثپه صفا منظره سراب‌گونه آب را می‌دید و به سمتش می‌شتافت. هاجر این منظره را هفت مرتبه تکرار نمود و در مرتبه هفتم، هنگامی که نگاهش به اسماعیل دوخت، مشاهده کرد که آبی از زیر پای اسماعیل جوشش دارد. شتابان به سمت اسماعیل دوید و با شن‌ها اطراف آب را جمع می‌کرد.  در برخی متون تفسیری آمده است چون آب جریان داشت هاجر سعی می‌کرد با شن‌ها آن را نگه‌دارد و پر کند. به همین جهت نام چشمه به زمزم معروف شده است.