Mohsenzadeh (بحث | مشارکت‌ها)
صفحه‌ای تازه حاوی «نانسی چودروف<ref>Nancy Chodorow.</ref> پرونده:چودروف.png|بندانگشتی|نانسی چودروف؛ فمینیس...» ایجاد کرد
 
Mohsenzadeh (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۲: خط ۲:
[[پرونده:چودروف.png|بندانگشتی|نانسی چودروف؛ فمینیسم روانکاو]]
[[پرونده:چودروف.png|بندانگشتی|نانسی چودروف؛ فمینیسم روانکاو]]
در تاریخ 20 ژانویه 1944 در نیویورك متولد شد لیسانس خود را در دانشکده رادکلیف دریافت کرد در سال 1975 و در 31 سالگی در مقطع دکتري جامعه شناسی فارغ التحصیل شد. در سال 1972 به تدریس [[مطالعات زنان]] در ولسلی پرداخت و تا سال 2005 که بازنشسته شد به تدریس جامعه شناسی در دانشگاه کالیفرنیا
در تاریخ 20 ژانویه 1944 در نیویورك متولد شد لیسانس خود را در دانشکده رادکلیف دریافت کرد در سال 1975 و در 31 سالگی در مقطع دکتري جامعه شناسی فارغ التحصیل شد. در سال 1972 به تدریس [[مطالعات زنان]] در ولسلی پرداخت و تا سال 2005 که بازنشسته شد به تدریس جامعه شناسی در دانشگاه کالیفرنیا
مشغول بود. به علت کارهاي علمی که انجام داده جوایز بسیاري دریافت کرده است از جمله جایزه [[جسی برنارد]]. نانسی اثر [[کارن هورنای]] پیرامون شکل گیري خود در دوران کودکی را شرح و بسط داد و از سایر فمنیست‌ها مانند [[ملانی کلاین]] الهام گرفت او به شدت تحت تاثیر نظریه‌های فمنیستی [[فیلیپ اسلاتر]] و [[بئاتریس وایتینگ]] بود و به کسب شخصیت از منظر روانشناسی پرداخت و دست به بازبینی، گسترش و در مواردي مخالفت با عقاید [[فروید]]ی زد.  
مشغول بود. به علت کارهاي علمی که انجام داده جوایز بسیاري دریافت کرده است از جمله جایزه [[جسی برنارد]]. نانسی اثر [[کارن هورنای]] پیرامون شکل گیري خود در دوران کودکی را شرح و بسط داد و از سایر فمنیست‌ها مانند [[ملانی کلاین]] الهام گرفت او به شدت تحت تاثیر نظریه‌های فمنیستی [[فیلیپ اسلاتر]] و [[بئاتریس وایتینگ]] بود و به کسب شخصیت از منظر روانشناسی پرداخت و دست به بازبینی، گسترش و در مواردي مخالفت با عقاید [[فروید]] ی زد.  
== زندگینامه ==
== زندگینامه ==
نانسی چودروف یا نانسی چودور در ۲۰ ژانویه ۱۹۴۴ درمیان خانواده یهودی در نیویورک متولد شد که پدر خانواده به‌عنوان پروفسور فیزک کاربردی در دانشگاه مشغول به کار بود. نانسی چودروف در کالج رادکلیف تحصیلات کارشناسی خود را انجام داد و در همین زمان بود که تحت تعلیم [[بئاتریس وایتینگ]] و [[جان وایتینگ]] قرار گرفت. [[بئاتریس وایتینگ]]  و [[جان وایتینگ]] هر دو از [[جامعه‌شناسان]] و [[انسان‌شناسان]] برجسته‌ای بودند که مطالعه شش فرهنگی از اجتماعی شدن را در شش نقطه متفاوت از جهان سازماندهی کردند. مطالعه شش فرهنگی بزرگ‌ترین و کامل‌ترین پژوهش تطبیقی تربیت و رشد کودک در زمان خود برای شکوفایی روانشناسی کودک و نوجوان بود.  
نانسی چودروف یا نانسی چودور در ۲۰ ژانویه ۱۹۴۴ درمیان خانواده یهودی در نیویورک متولد شد که پدر خانواده به‌عنوان پروفسور فیزک کاربردی در دانشگاه مشغول به کار بود. نانسی چودروف در کالج رادکلیف تحصیلات کارشناسی خود را انجام داد و در همین زمان بود که تحت تعلیم [[بئاتریس وایتینگ]] و [[جان وایتینگ]] قرار گرفت. [[بئاتریس وایتینگ]]  و [[جان وایتینگ]] هر دو از [[جامعه‌شناسان]] و [[انسان‌شناسان]] برجسته‌ای بودند که مطالعه شش فرهنگی از اجتماعی شدن را در شش نقطه متفاوت از جهان سازماندهی کردند. مطالعه شش فرهنگی بزرگ‌ترین و کامل‌ترین پژوهش تطبیقی تربیت و رشد کودک در زمان خود برای شکوفایی روانشناسی کودک و نوجوان بود.  
خط ۲۱: خط ۲۱:


== دیدگاه‌ها ==
== دیدگاه‌ها ==
نانسی چودروف از روانکاوانی است که در جهت تعدیل نظریه فروید کوشیده است. برخلاف فروید که بر جنبه های منفی ویژگی های زنانه- به ویژه فقدان آلت رجولیت و در نتیجه- ضعف اخلاقی و منشی زنان تاکید می کرد- چودروف بر جنبه های مثبت ویژگی های سنتی زنانه و از سوی دیگر- ضعف قابلیت دوست داشتن و پرورش دهندگی در مردان تاکید کرد. براساس نظریه وی- از آنجا که اولین مرحله جامعه پذیری پسرها و دخترها توسط مادر انجام می گیرد- کودکان هر دو جنس در بدو امر با مادر همانندسازی شخصی می کنند- ولی در ادامه- پسر ناگزیر می شود با همانندسازی با پدر- نقش های مردانه را پذیرا شود. در طی فرایند جامعه پذیری- مادران پسران خود را تشویق می کنند که از آنان جدا می شوند و به آنها کمک می کنند تا هویتی مردانه را در خود بسط دهند که متکی به پدر یا جایگزین پدر است- اما دوری پدر از خانه و نپرداختن او به بچه داری موجب می گردد که همانندسازی با پدر به جای آنکه همانندسازی شخصی با پدر و ارزش ها و ویژگی های رفتاری او به عنوان فرد واقعی باشد- به صورت همانندسازی موقعیتی- یعنی همانندسازی با نقش های مردانه پدر به عنوان مجموعه ای از عناصر انتزاعی در آید. در فرایند دشوار انفکاک پسر از مادر- او- هم ابعاد زنانه خود را سرکوب می کند و هم یاد می گیرد که زنانگی را کم ارزش بداند- اما در مورد دختر بچه ها- همانندسازی شخصی با مادر می تواند تا تکمیل فرایند یادگیری هویت زنانه و نقش های وابسته به آن تداوم یابد و این شخصی بودن را حضور مادر در کنار دختر در طی این فرایند تضمین می کند.
=== دیدگاه نانسی پیرامون نقش‌های جنسیتی ===
 
درباره‌ی شکل‌گیری نقش‌های جنسیتی نظریه‌های گوناگونی وجود دارد که از میان نظریه‌های روان‌شناختی، نظریه‌ی نانسی چودورف، اهمیتی ویژه دارند. بنابر این نظریه، در نخستین مرحله‌ی جامعه‌پذیری کودکان هر دو جنس نخست با مادر همانند‌سازی می‌کنند، ولی در ادامه پسر ناگزیر می‌شود با همانند‌سازی با پدر، نقش‌های مردانه را بپذیرد. مادر برای کسب هویت مستقل به پسران کمک می‌کند. پسران نیز به جای همانند‌سازی با شخص پدر با موقعیت او، یعنی نقش‌های مردانه‌ی وی همانند‌سازی می‌کنند. دلیل این مسئله نیز حضور نداشتن پدر در خانه و کنار کودک است.
از پیامدهای مهم این دو الگوی جامعه پذیری آن است که دختران درجه ضعیف تری از فردیت یافتن را نسبت به پسران تجربه می کنند- از این رو مرزهای خودی را به طور انعطاف پذیرتری توسعه می دهند که این امر پیش شرط های روان شناختی برای باز تولید فرودستی زنان نسبت به مردان را فراهم می آورد. در نتیجه- تقسیم کار جنسی در خانه از راه دو الگوی مذکور به طور مستمر باز تولید می شود و حاصل آن عبارت خواهد بود از تولید مردانی که بیشتر انرژی خود را صرف جهان کار غیر خانوادگی می کنند و از بدری کردن خودداری می ورزند و نیز تولید زنانی که انرژی خود را متوجه پرورش دادن و مراقبت از فرزندان می نمایند.
نانسی چودروف از روانکاوانی است که در جهت تعدیل نظریه [[فروید]] کوشیده است. برخلاف [[فروید]] که بر جنبه های منفی ویژگی‌های زنانه- به ویژه فقدان آلت رجولیت و در نتیجه- ضعف اخلاقی و منشی زنان تاکید می کرد- چودروف بر جنبه‌های مثبت ویژگی های سنتی زنانه و از سوی دیگر- ضعف قابلیت دوست داشتن و پرورش دهندگی در مردان تاکید کرد. براساس نظریه وی- از آنجا که اولین مرحله جامعه‌پذیری پسرها و دخترها توسط مادر انجام می گیرد- کودکان هر دو جنس در بدو امر با مادر همانندسازی شخصی می کنند- ولی در ادامه- پسر ناگزیر می شود با همانندسازی با پدر- نقش های مردانه را پذیرا شود. در طی فرایند جامعه پذیری- مادران پسران خود را تشویق می کنند که از آنان جدا می شوند و به آنها کمک می کنند تا هویتی مردانه را در خود بسط دهند که متکی به پدر یا جایگزین پدر است- اما دوری پدر از خانه و نپرداختن او به بچه داری موجب می گردد که همانندسازی با پدر به جای آنکه همانندسازی شخصی با پدر و ارزش ها و ویژگی های رفتاری او به عنوان فرد واقعی باشد- به صورت همانندسازی موقعیتی- یعنی همانندسازی با نقش های مردانه پدر به عنوان مجموعه ای از عناصر انتزاعی در آید. در فرایند دشوار انفکاک پسر از مادر- او- هم ابعاد زنانه خود را سرکوب می کند و هم یاد می گیرد که زنانگی را کم ارزش بداند- اما در مورد دختر بچه ها- همانندسازی شخصی با مادر می تواند تا تکمیل فرایند یادگیری هویت زنانه و نقش های وابسته به آن تداوم یابد و این شخصی بودن را حضور مادر در کنار دختر در طی این فرایند تضمین می کند.
 
نظریه چودروف علی رغم نفوذ قابل توجه خود- از نقد منتقدان به دور نمانده است. پیش از هرچیز باید به جرح و تعدیل هایی اشاره کرد که خود او در دهه 1990 در نظریه اش اعمال کرده است. او پیشتر مدعی شده بود پسرانی که با شخص پدر همانندسازی می کنند- انعطاف پذیرتر از آنهایی هستند که به دلیل عدم حضور پدر- تنها بر کلیشه های فرهنگی نقش پدری تکیه می کنند- ولی شواهدی که خود وی در نوشته های جدیدش به آنها استناد می کند- نشان می دهند که پدران بیش از مادران- هویت جنسی سنتی را در کودکان ایجاد می کنند. چودروف اینک برای زنانگی- مردانگی و جنسیت- تعریف هایی چند جانبه تر ارایه می دهد و واکنش های محتمل افراد نسبت به تربیت اولیه خودشان را به جای آنکه در دو الگوی کلی خلاصه کند- متعدد تشخیص می دهد.


بعضی منقدان چودروف- اطلاعات مربوط به غیبت پدر از خانه را متناقض دانسته اند- مثلا کودکان دور از پدر که افزون بر مادر- با عمه ها و مادربزرگ ها زندگی می کنند- از کودکانی که تنها با مادران خود زندگی می کنند بهترند- لذا به جای غیبت پدر احتمالا باید بر اضافه بار مادری به عنوان مشکل اصلی- تاکید کرد. همچنین در مورد نقش پدر در تربیت فرزندان- تحقیقات نظام مند به قدری کم انجام شد که به جز حدس و گمان سخن چندانی برای گفتن وجود ندارد.
از پیامدهای مهم این دو الگوی جامعه‌پذیری آن است که دختران درجه ضعیف تری از فردیت یافتن را نسبت به پسران تجربه می کنند- از این رو مرزهای خودی را به طور انعطاف پذیرتری توسعه می دهند که این امر پیش شرط های روان شناختی برای باز تولید فرودستی زنان نسبت به مردان را فراهم می آورد. در نتیجه- تقسیم کار جنسی در خانه از راه دو الگوی مذکور به طور مستمر باز تولید می شود و حاصل آن عبارت خواهد بود از تولید مردانی که بیشتر انرژی خود را صرف جهان کار غیر خانوادگی می کنند و از بدری کردن خودداری می ورزند و نیز تولید زنانی که انرژی خود را متوجه پرورش دادن و مراقبت از فرزندان می نمایند.


ادعاهای کلی نگر در مورد دوره اودیپی و دوره پیش از آن و غفلت از اینکه این مراحل- به زمان و مکان خاص -دوران جدید و جوامع غربی- اختصاص دارند و نیز مبنا قرار دادن شکل واحدی از خانواده- یعنی خانواده هسته ای- سفید پوست و متعلق به طبقات متوسط و سرمایه دار به عنوان الگوی تمام انواع خانواده- از انتقادات دیگری هستند که بر این نظریه وارد شده اند.
نظریه چودروف علی رغم نفوذ قابل توجه خود- از نقد منتقدان به دور نمانده است. پیش از هرچیز باید به جرح و تعدیل هایی اشاره کرد که خود او در دهه 1990 در نظریه اش اعمال کرده است. او پیشتر مدعی شده بود پسرانی که با شخص پدر همانندسازی می کنند- انعطاف پذیرتر از آنهایی هستند که به دلیل عدم حضور پدر- تنها بر کلیشه‌های فرهنگی نقش پدری تکیه می کنند- ولی شواهدی که خود وی در نوشته های جدیدش به آنها استناد می کند- نشان می دهند که پدران بیش از مادران- [[هویت جنسی]] سنتی را در کودکان ایجاد می کنند. چودروف اینک برای زنانگی- مردانگی و جنسیت- تعریف هایی چند جانبه تر ارایه می دهد و واکنش های محتمل افراد نسبت به تربیت اولیه خودشان را به جای آنکه در دو الگوی کلی خلاصه کند- متعدد تشخیص می دهد.
=== دیدگاه نانسی پیرامون نقش‌های جنسیتی ===
درباره‌ی شکل‌گیری نقش‌های جنسیتی نظریه‌های گوناگونی وجود دارد که از میان نظریه‌های روان‌شناختی، نظریه‌ی نانسی چودورف، اهمیتی ویژه دارند. بنابر این نظریه، در نخستین مرحلة جامعه‌پذیری کودکان هر دو جنس نخست با مادر همانند‌سازی می‌کنند، ولی در ادامه پسر ناگزیر می‌شود با همانند‌سازی با پدر، نقش‌های مردانه را بپذیرد. مادر برای کسب هویت مستقل به پسران کمک می‌کند. پسران نیز به جای همانند‌سازی با شخص پدر با موقعیت او، یعنی نقش‌های مردانه‌ی وی همانند‌سازی می‌کنند. دلیل این مسئله نیز حضور نداشتن پدر در خانه و کنار کودک است.
=== دیدگاه نانسی پیرامون رابطه‌ی مادر- فرزند ===
=== دیدگاه نانسی پیرامون رابطه‌ی مادر- فرزند ===
وی در تحليل رابطه مادرـ فرزند معتقد است ريشه‌ی اين تقابل نهاد «مادري» زنان است. يعني اين نسبت تقابلي و خصمانه، پیوسته با رابطة مادري تداوم ي‌يابد. هارتسک و هاردينگ نیز مدعي‌اند که شخصيت مذکر، اساس همة روابط سلطه است (آيريس ماريون يونگ، «آيا هويت جنسيتي مردانه توجيهي است براي سلطة مردانه»، فمینیسم و دیدگاه‌ها، ترجمة فرخ قره‌داغي، ص 108ـ109 و 101). از نظر آنان اين رابطه و نسبت امر تاريخي است، نه طبيعي؛ ليکن از آنجا که همة نهادهاي موجود در خانواده و اجتماع مثل تقسيم کار، توليد مثل، مادري و فرهنگ، مردانگي و زنانگي خصومت‌آميز و خشونت و سرکوب را به‌منزلة نقشی جنسي در کودکان دروني مي‌کنند، تغيير اين نسبت و آن ویژگی‌‌هاي رواني و رفتاري راحت نيست.
وی در تحليل رابطه مادرـ فرزند معتقد است ريشه‌ی اين تقابل نهاد «مادري» زنان است. يعني اين نسبت تقابلي و خصمانه، پیوسته با رابطه‌ی مادري تداوم ي‌يابد. [[نانسی هارتسک]] و [[سندرا هاردينگ]] نیز مدعي‌اند که شخصيت مذکر، اساس همة روابط سلطه است.<ref>آيريس ماريون يونگ، «آيا هويت جنسيتي مردانه توجيهي است براي سلطة مردانه»، فمینیسم و دیدگاه‌ها، ترجمة فرخ قره‌داغي، ص 108ـ109 و 101</ref> از نظر آنان اين رابطه و نسبت امر تاريخي است، نه طبيعي؛ ليکن از آنجا که همة نهادهاي موجود در خانواده و اجتماع مثل تقسيم کار، توليد مثل، مادري و فرهنگ، مردانگي و زنانگي خصومت‌آميز و خشونت و سرکوب را به‌منزله‌ی نقشی جنسي در کودکان دروني مي‌کنند، تغيير اين نسبت و آن ویژگی‌‌هاي رواني و رفتاري راحت نيست.


== نقد دیدگاه‌های نانسی چودروف ==
== نقد دیدگاه‌های نانسی چودروف ==
گذشته از نقد‌های کلان می‌توان گفت، اين نظريه‌ها به بحران «مبنا» دچارند. از يک‌ سوی مردان را موجوداتي پرخاشگر، رقابت‌پيشه و علاقه‌مند به تشکيل سلسله‌مراتب معرفي مي‌کنند و از سوي ديگر، جامعة زنان را به‌ سمت تصاحب عرصه‌هاي مردانه با راهکارهاي مردانه سوق مي‌دهند. به عبارت ديگر، معلوم نمي‌شود که مبناي ستمگري، تفاوت‌هاي ذاتي زن و مرد است يا ساختارها و اينکه آيا زنان بايد تفاوت‌هاي خود را با مردان ارج نهند ـ همان‌گونه که اقتضای انديشة «خواهري زنان» جهان است ـ يا آنکه بايد در جريان مذکر‌محوري که در برخي راهبردها پيشنهاد مي‌شود به دنيای تک‌جنسي به‌گونه‌اي ديگر دامن بزنند.<ref>برای آگاهی بيشتر ر.ک: فصل فمینيسم از همين مجموعه؛ الیزابت بدانتر، زن و مرد، ترجمة سرور شیوا رضوی، ص 41ـ43؛ جین فریدمن، فمينيسم، ترجمة فيروزه مهاجر، ص 17ـ21.</ref>
گذشته از نقد‌های کلان می‌توان گفت، اين نظريه‌ها به بحران «مبنا» دچارند. از يک‌ سوی مردان را موجوداتي پرخاشگر، رقابت‌پيشه و علاقه‌مند به تشکيل سلسله‌مراتب معرفي مي‌کنند و از سوي ديگر، جامعة زنان را به‌ سمت تصاحب عرصه‌هاي مردانه با راهکارهاي مردانه سوق مي‌دهند. به عبارت ديگر، معلوم نمي‌شود که مبناي ستمگري، تفاوت‌هاي ذاتي زن و مرد است يا ساختارها و اينکه آيا زنان بايد تفاوت‌هاي خود را با مردان ارج نهند ـ همان‌گونه که اقتضای انديشة «خواهري زنان» جهان است ـ يا آنکه بايد در جريان مذکر‌محوري که در برخي راهبردها پيشنهاد مي‌شود به دنيای تک‌جنسي به‌گونه‌اي ديگر دامن بزنند.<ref>برای آگاهی بيشتر ر.ک: فصل فمینيسم از همين مجموعه؛ الیزابت بدانتر، زن و مرد، ترجمة سرور شیوا رضوی، ص 41ـ43؛ جین فریدمن، فمينيسم، ترجمة فيروزه مهاجر، ص 17ـ21.</ref>
موج دوم فمینيسم، به‌‌ویژه به‌دليل وجود جريان‌هاي راديکالي‌اش به پديده‌اي انجامید که آن را «انقلاب جنسي»<ref>ر.ک: مگی هام و سارا گمبل، فرهنگ نظريه‌هاي فمینيستي، ترجمة فیروزه مهاجر، نوشین احمدی خراسانی، فرخ قره‌داغی، ص 408.</ref> می‌خوانند؛ پديده‌اي که تشويش و اضطراب فراواني را در هويت مردانه و زنانه ايجاد کرد. آثار گستردة اين پديده، به‌ویژه آنچه دربارة خانواده پیش آمد، موجي از مخالفت گروه‌هاي گوناگون را در پی داشت. بر همين مبنا، جريان مزبور رفته‌رفته از گفتار برابري به سوی گفتار تفاوت رفت.<ref>ریک ويلفورد، «فمينيسم»، ايدئولوژي‌هاي سياسي، ترجمة م. قائد، ص 381ـ386. ديدگاه فمينيسم پست‌مدرن مانند دیگر رويکردها در دورة یادشده به جنگ روايت‌هاي کلان و کلي‌نگري‌ها و کلي‌گويي‌ها (اصول ثابت و شالوده‌هاي مشترک) رفت و هرگونه تفسير يا تعريف فمينيستي را که بخواهد همة زنان و تجارب آنان را به‌طور يکسان شامل شود یا تعريف نمايد، ملغي اعلام کرد.</ref>
موج دوم فمینيسم، به‌‌ویژه به‌دليل وجود جريان‌هاي راديکالي‌اش به پديده‌اي انجامید که آن را «انقلاب جنسي»<ref>ر.ک: مگی هام و سارا گمبل، فرهنگ نظريه‌هاي فمینيستي، ترجمة فیروزه مهاجر، نوشین احمدی خراسانی، فرخ قره‌داغی، ص 408.</ref> می‌خوانند؛ پديده‌اي که تشويش و اضطراب فراواني را در هويت مردانه و زنانه ايجاد کرد. آثار گستردة اين پديده، به‌ویژه آنچه دربارة خانواده پیش آمد، موجي از مخالفت گروه‌هاي گوناگون را در پی داشت. بر همين مبنا، جريان مزبور رفته‌رفته از گفتار برابري به سوی گفتار تفاوت رفت.<ref>ریک ويلفورد، «فمينيسم»، ايدئولوژي‌هاي سياسي، ترجمة م. قائد، ص 381ـ386. ديدگاه فمينيسم پست‌مدرن مانند دیگر رويکردها در دورة یادشده به جنگ روايت‌هاي کلان و کلي‌نگري‌ها و کلي‌گويي‌ها (اصول ثابت و شالوده‌هاي مشترک) رفت و هرگونه تفسير يا تعريف فمينيستي را که بخواهد همة زنان و تجارب آنان را به‌طور يکسان شامل شود یا تعريف نمايد، ملغي اعلام کرد.</ref>


روشن است که نفس این رجعت از دو جنبه براي ما مهم است: از يک‌ سو نوعي اعلام شکست نظريه‌هاي پيشين اعم از برابري و تخاصم است؛ از سوي ديگر به دلیل نگرش خوش‌بينانه به تفاوت‌هاي طبيعي زنان و مردان، پژوهش‌هاي زيست‌شناختي و روان‌شناختي با استفاده از ابزار علمي جديد تکرار شده است.<ref>نمونه‌اي از نتايج اين پژوهش‌ها در کتاب جنس اول از هلن فيشر بازتاب يافته است (ويون بار، جنسيت و روان‌شناسي اجتماعي، ترجمة حبيب احمدي و بيتا شايق، ص 39ـ76).</ref> این يافته‌ها مي‌تواند در مواردي گزاره‌هاي ديني ما را دربارة نسبت زن و مرد تأييد کند. روشن است مسئلة تفاوت از‌ این‌روی نزد ما اهميت دارد که حکم عنصر پايه را براي بيان نظرية مکمليت دارد. به عبارت ديگر، صورت اصلي مسئله براي نظرية مکمليت که در ادامه به آن خواهيم پرداخت، اثبات دو جنس متفاوت است که مانند دو نيمه از يک شيء بتوانند يکديگر را کامل کنند.<ref>گفتني است که منشأ تفاوت‌ها، به‌ویژه تفاوت‌هاي اخلاقي و رفتاري مردان و زنان به‌طور روشن و نظري کانون بحث همة فمينيست‌ها قرار نگرفت، لکن برخي از نظريه‌پردازان متأخرِ آنان نظريه‌هاي گوناگونی را گزارش کرده‌اند. لنگرمن مي‌نويسد: فمينيست‌ها معتقدند که زنان از جهت ارزش‌ها و منافع بنيادي‌شان (رودريک 1980)، شيوة داوري‌هاي ارزشي (گليگان 1982)، ساخت انگيزه‌‌هاي دستاوردي (کافمن و ريچاردسون 1982)، خلاقيت ادبي (گيلبرت و گوبا 1979)، تفنن‌هاي جنسي ( هايت 1979ـ رودي 1984)، احساس هويت (لاور و شوارتز 1979) و از نظر فراگردهاي کلي آگاهي و ادراک خود (بيکر ميلر 1976، کاسپر 1986)، دربارة ساخت واقعيت اجتماعي، بينش و برداشتی متفاوت از مردان دارند (پاتریشیا مدو لنگرمن، «نظریة فمینیستی معاصر»، نظریه‌های جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ترجمة محسن ثلاثی، ص 470).</ref>
روشن است که نفس این رجعت از دو جنبه براي ما مهم است: از يک‌ سو نوعي اعلام شکست نظريه‌هاي پيشين اعم از برابري و تخاصم است؛ از سوي ديگر به دلیل نگرش خوش‌بينانه به تفاوت‌هاي طبيعي زنان و مردان، پژوهش‌هاي زيست‌شناختي و روان‌شناختي با استفاده از ابزار علمي جديد تکرار شده است.<ref>نمونه‌اي از نتايج اين پژوهش‌ها در کتاب جنس اول از هلن فيشر بازتاب يافته است (ويون بار، جنسيت و روان‌شناسي اجتماعي، ترجمة حبيب احمدي و بيتا شايق، ص 39ـ76).</ref> این يافته‌ها مي‌تواند در مواردي گزاره‌هاي ديني ما را دربارة نسبت زن و مرد تأييد کند. روشن است مسئلة تفاوت از‌ این‌روی نزد ما اهميت دارد که حکم عنصر پايه را براي بيان نظرية مکمليت دارد. به عبارت ديگر، صورت اصلي مسئله براي نظرية مکمليت که در ادامه به آن خواهيم پرداخت، اثبات دو جنس متفاوت است که مانند دو نيمه از يک شيء بتوانند يکديگر را کامل کنند.<ref>گفتني است که منشأ تفاوت‌ها، به‌ویژه تفاوت‌هاي اخلاقي و رفتاري مردان و زنان به‌طور روشن و نظري کانون بحث همة فمينيست‌ها قرار نگرفت، لکن برخي از نظريه‌پردازان متأخرِ آنان نظريه‌هاي گوناگونی را گزارش کرده‌اند. لنگرمن مي‌نويسد: فمينيست‌ها معتقدند که زنان از جهت ارزش‌ها و منافع بنيادي‌شان (رودريک 1980)، شيوة داوري‌هاي ارزشي (گليگان 1982)، ساخت انگيزه‌‌هاي دستاوردي (کافمن و ريچاردسون 1982)، خلاقيت ادبي (گيلبرت و گوبا 1979)، تفنن‌هاي جنسي ( هايت 1979ـ رودي 1984)، احساس هويت (لاور و شوارتز 1979) و از نظر فراگردهاي کلي آگاهي و ادراک خود (بيکر ميلر 1976، کاسپر 1986)، دربارة ساخت واقعيت اجتماعي، بينش و برداشتی متفاوت از مردان دارند (پاتریشیا مدو لنگرمن، «نظریة فمینیستی معاصر»، نظریه‌های جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ترجمة محسن ثلاثی، ص 470).</ref>
بعضی منقدان چودروف- اطلاعات مربوط به غیبت پدر از خانه را متناقض دانسته اند- مثلا کودکان دور از پدر که افزون بر مادر- با عمه ها و مادربزرگ ها زندگی می کنند- از کودکانی که تنها با مادران خود زندگی می کنند بهترند- لذا به جای غیبت پدر احتمالا باید بر اضافه بار مادری به عنوان مشکل اصلی- تاکید کرد. همچنین در مورد نقش پدر در تربیت فرزندان- تحقیقات نظام مند به قدری کم انجام شد که به جز حدس و گمان سخن چندانی برای گفتن وجود ندارد.
ادعاهای کلی نگر در مورد دوره اودیپی و دوره پیش از آن و غفلت از اینکه این مراحل- به زمان و مکان خاص -دوران جدید و جوامع غربی- اختصاص دارند و نیز مبنا قرار دادن شکل واحدی از خانواده- یعنی خانواده هسته ای- سفید پوست و متعلق به طبقات متوسط و سرمایه دار به عنوان الگوی تمام انواع خانواده- از انتقادات دیگری هستند که بر این نظریه وارد شده اند.
== مدخل‌های مرتبط ==
== مدخل‌های مرتبط ==
* [[فیلیپ اسلاتر]]
* [[فیلیپ اسلاتر]]