بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۲۸: | خط ۲۸: | ||
سوزان بوردو<ref>Susan Bordo.</ref> | سوزان بوردو<ref>Susan Bordo.</ref> | ||
== زندگینامه == | == زندگینامه == | ||
بوردو که در نیوآرک، نیوجرسی بزرگ شد، در سال 1964 از دبیرستان Weequahic فارغ التحصیل شد.[2] او دکترای خود را دریافت کرد. از دانشگاه ایالتی نیویورک در استونی بروک در سال 1982. او در حال حاضر دارای کرسی تک نفره Otis A. در علوم انسانی در دانشگاه کنتاکی است که در آنجا به تدریس زبان انگلیسی و مطالعات زنان می پردازد. بوردو در فرهنگ معاصر و ارتباط آن با بدن متخصص است و بر اختلالات زنانه مدرن مانند بی اشتهایی و پرخوری عصبی، جراحی زیبایی، زیبایی و نظریه تکامل تمرکز دارد. او همچنین با نژادپرستی و بدن، مسائل مربوط به مردانگی همراه با مسائل آزار و اذیت جنسی سروکار دارد. | |||
== دیدگاه == | == دیدگاه == | ||
در نظر سوزان بوردو در این پالایش و عینیت، دکارت سهم اساسی داشته و البته این میراث دکارتی در فیلسوفان معاصر نیز وجود دارد. اساس کار دکارت، پدر فلسفه جدید، که اساس کار فلسفه نوین نیز بر آن نقطه است، این است که تکیهگاهی جز خرد و عقل انسان نیست و سعی و تلاش دکارت این بود که تمام معارف بشر را بر عقل مبتنی سازد. او به تأثیر عوامل اجتماعی و سیاسی در معرفت توجهی نداشت و فاعل شناسایی را در خلأ و فارغ از زمینههای اجتماعی در نظر میگرفت. از این رو تنها معرفتی را یقینی میدانست که برخاسته از عقل، مستقل از شرایط و عوامل اجتماعی انسان باشد. و در نتیجه این انسان است که هویت و حقیقت بخش به اشیای عالم است و این امر یعنی خود بنیاد اندیشی، مسئله مهمی است که در فلسفههای قبل دکارت سابقه نداشته و در واقع مقوم و هسته مرکزی فلسفه جدید است. تأکید بر عقل و عینیت، متضمن فروتر نهادن عواطف و هیجانات و نیز تحت مهار عقل درآوردن آنها است. این معنا از منظر جنسیتی، حاکی از آن است که زنان، به منزله مظهر عواطف و هیجانات، موجوداتی ثانوی هستند و مردان به منزله مظهر عقل و اندیشه، موجوداتی اصیل و اولیهاند. از این گذشته، از آن جا که لازم است، به طور کلی عواطف تحت مهر عقل باشند، زنان نیز باید تحت مهار و حاکمیت مردان باشند. | در نظر سوزان بوردو در این پالایش و عینیت، دکارت سهم اساسی داشته و البته این میراث دکارتی در فیلسوفان معاصر نیز وجود دارد. اساس کار دکارت، پدر فلسفه جدید، که اساس کار فلسفه نوین نیز بر آن نقطه است، این است که تکیهگاهی جز خرد و عقل انسان نیست و سعی و تلاش دکارت این بود که تمام معارف بشر را بر عقل مبتنی سازد. او به تأثیر عوامل اجتماعی و سیاسی در معرفت توجهی نداشت و فاعل شناسایی را در خلأ و فارغ از زمینههای اجتماعی در نظر میگرفت. از این رو تنها معرفتی را یقینی میدانست که برخاسته از عقل، مستقل از شرایط و عوامل اجتماعی انسان باشد. و در نتیجه این انسان است که هویت و حقیقت بخش به اشیای عالم است و این امر یعنی خود بنیاد اندیشی، مسئله مهمی است که در فلسفههای قبل دکارت سابقه نداشته و در واقع مقوم و هسته مرکزی فلسفه جدید است. تأکید بر عقل و عینیت، متضمن فروتر نهادن عواطف و هیجانات و نیز تحت مهار عقل درآوردن آنها است. این معنا از منظر جنسیتی، حاکی از آن است که زنان، به منزله مظهر عواطف و هیجانات، موجوداتی ثانوی هستند و مردان به منزله مظهر عقل و اندیشه، موجوداتی اصیل و اولیهاند. از این گذشته، از آن جا که لازم است، به طور کلی عواطف تحت مهر عقل باشند، زنان نیز باید تحت مهار و حاکمیت مردان باشند. |