زن /zan/

فرهنگ لغت عمید

۱. مقابلِ مرد، انسان ماده. ۲. مقابلِ شوهر، جفت، مرد؛ زوجه.[۱]

فرهنگ لغت دهخدا

نقیض مرد باشد. (برهان). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه. (آنندراج). مادینهٔ انسان. بشر ماده. امرأة. مقابل مرد. مقابل رجل. (فرهنگ فارسی معین). انسان و ماده ای از نوع بشر و مرأة و نساء و خاتون و بانو. ج، زنان. (ناظم الاطباء). مادینه از آدمی. با ژینای یونانی از یک اصل است. پهلوی «ژن» (زن. زوجه)، اوستا «جنی» و «جنی»...، هندی باستان «جنی» و «جنی» (زن، زوجه)، ارمنی «کین» (زن، بانو)، کردی «ژین»(زن)...، افغانی «جینه ای» و «جونه ای»، بلوچی «جن» و «غین»، سریکلی «غین» و «ژین»، منجی «ژینگا» و اورامانی «ژن». (حاشیهٔ برهان چ معین): زن پاراو، چون بیابد بوق سر ز شادی کشد سوی عیوق.منجیک. ز بوی زنان موی گردد سپید سپیدی کند زین جهان ناامید.فردوسی. زن ارچه زیرک و هشیار باشد زبون مرد خوش گفتار باشد. (ویس و رامین). زن ارچه خسرو است ار شهریاری و یا چون زاهدان پرهیزکاری بر آن گفتار شیرین رام گردد نیندیشد کز آن بدنام گردد.(ویس و رامین). بلای زن در آن باشد که گویی تو چون خور روشنی چون مه نکوئی. (ویس و رامین). که زن را دو دل باشد و ده زبان وفا را عوض هم جفا از زنان.اسدی. که با زن در راز هرگز مزن.اسدی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان هیشتر. اسدی (از امثال و حکم ص ۹۰۶). یوسف مصری ده سال ز زن زندان بود پس ز تو کی خطری دارند این بی خطران آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران حجرهٔ عقل ز سودای زنان خالی کن تا به جان پند تو گیرند همه پرعبران بند یک ماده مشو تا بتوانی چو خروس تا بوی تاجور و پیشرو تاجوران.سنائی. خادمانند و زنان دولتیار چون مرا آن نشد آسان چه کنم دولت از خادم و زن چون طلبم کاملم میل به نقصان چه کنم. خاقانی (دیوان چ سجادی ص ۲۵۳). گفت پیغمبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحبدلان باز بر زن جاهلان غالب شوند زآنکه ایشان تند و بس خیره سرند.مولوی. لیک آخر زنی و هیچ زنی نتوان داشت محرم سخنی زن که در عقل باکمال بود راز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو. از زنان جهان خوش آینده دوست دارنده ست و زاینده.مکتبی.[۲]

فرهنگ لغت معین

(زَ) [ په . ] 1 - انسان ماده . 2 - همسر.[۳]

فرهنگ فارسی

انسان ماده، مقابل مرد، جفت مرد ( اسم ) ۱ - مادینه انسان بشر ماده امرا مقابل مرد رجل . ۲ - جفت مرد همسر مرد زوجه مقابل شوهر زوج . یا زن اول زنی که رل اول را بازی میکند مقابل مرد اول . یا به زن خواستن خواستگاری کردن . خشک شدن پی یا گمان کردن کسی را به خیر یا شر و تهمت نمودن .[۴]

مترادف و متضاد

۱. امراء، نسا ۲. بانو، جفت، حرم، زوجه، عیال، متعلقه، منکوحه، همسر ۳. پردگی، مستوره ≠ مرد، همسر [۵]

انگلیسی

female, lady, mate, partner, she, spouse, squaw, wife, woman, womanhood [۶]

ترجمه‌ها

پانویس

منابع