Shiri (بحث | مشارکت‌ها)
Shiri (بحث | مشارکت‌ها)
خط ۵۲: خط ۵۲:


==حضور در غائله کردستان==
==حضور در غائله کردستان==
او در اولین روزهای درگیری کردستان در شرایطی که شاید هیچ زنی حاضر نمی‌شد حضور داشته باشد همراه همکارش آقای طاقداریان به کردستان رفت؛ او در این رابطه می‌گوید: «با رفتنم موافقت نشد. اصرار کردم و پذیرفتند. به سنندج رفتم. دیدن جو شهر و مقایسه آن با تهران برایم عجیب بود. فضا اصلاً فضای انقلاب نبود. مریوان جنگ بود. سر چند پاسدار را بریده بودند. جو متشنج بود. بخاطر غیربومی بودنم و وضعیت حجابم نگاه‌ها سنگین بود. سوار مینی بوس شدم تا به پادگانی در چند کیلومتری شهر که تنها نقطه امن محسوب می‌شد بروم. میان راه چندین بار افراد مسلح برای شناسایی، مینی بوس را نگه داشتند هر لحظه امکان هر برخورد بدی بود، اما به خیر گذشت و وارد پادگان شدم. یک پادگان نظامی و من یک دختر جوان. البته جو آنجا قبلاً توسط همکارم قدری آماده شده بود، اما باز نگاه‌ها مشکوک، سنگین و ناباورانه بود. چون تحلیل داشتم و می‌دانستم کجا هستم و چه باید بکنم قدری توانستم بر اوضاع مسلط شوم»<ref>[https://hawzah.net/fa/Magazine/View/3992/4005/22347/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%8C-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4%DA%AF%D8%B1-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1 گفتگو با مریم کاظم زاده]</ref>
او در اولین روزهای درگیری کردستان در شرایطی که شاید هیچ زنی حاضر نمی‌شد حضور داشته باشد همراه همکارش آقای طاقداریان به کردستان رفت؛ او در این رابطه می‌گوید: «با رفتنم موافقت نشد. اصرار کردم و پذیرفتند. به سنندج رفتم. دیدن جو شهر و مقایسه آن با تهران برایم عجیب بود. فضا اصلاً فضای انقلاب نبود. مریوان جنگ بود. سر چند پاسدار را بریده بودند. جو متشنج بود. بخاطر غیربومی بودنم و وضعیت حجابم نگاه‌ها سنگین بود. سوار مینی بوس شدم تا به پادگانی در چند کیلومتری شهر که تنها نقطه امن محسوب می‌شد بروم. میان راه چندین بار افراد مسلح برای شناسایی، مینی بوس را نگه داشتند هر لحظه امکان هر برخورد بدی بود، اما به خیر گذشت و وارد پادگان شدم. یک پادگان نظامی و من یک دختر جوان. البته جو آنجا قبلاً توسط همکارم قدری آماده شده بود، اما باز نگاه‌ها مشکوک، سنگین و ناباورانه بود. چون تحلیل داشتم و می‌دانستم کجا هستم و چه باید بکنم قدری توانستم بر اوضاع مسلط شوم»<ref>[https://hawzah.net/fa/Magazine/View/3992/4005/22347/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%8C-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4%DA%AF%D8%B1-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1 «گفتگو با خواهر مریم کاظم زاده»، پایگاه اطلاع رسانی حوزه]</ref>


عکاسی و حضور در شرایط سخت مبارزه  برای او که رزم چریکی نمی‌دانست بسیار سخت بود او در این رابطه می‌گوید: «یک بار یکی از فرماندهان سپاه، شهید اصغر وصالی، مرا دید و گفت: شما خبرنگاران در شهر پشت میز می‌نشینید و از جنگ می‌نویسید. راوی جنگ باید در صحنه حضور داشته باشد، نه اینکه خیلی شجاعت به خرج دهد! و بعد از عملیات چند عکس جنگی بگیرد! البته این برخورد تند و عدم اعتماد احساس غالب فرماندهان و افراد درگیر در منطقه بود. اما در مجموع آن شهید هم مانند شهید چمران به قضیه حضور [[زن]] در صحنه مثبت نگاه می‌کرد و بارها و بارها خودشان سد راه را برای حضور بنده در مناطق حساس برداشت.  
عکاسی و حضور در شرایط سخت مبارزه  برای او که رزم چریکی نمی‌دانست بسیار سخت بود او در این رابطه می‌گوید: «یک بار یکی از فرماندهان سپاه، شهید اصغر وصالی، مرا دید و گفت: شما خبرنگاران در شهر پشت میز می‌نشینید و از جنگ می‌نویسید. راوی جنگ باید در صحنه حضور داشته باشد، نه اینکه خیلی شجاعت به خرج دهد! و بعد از عملیات چند عکس جنگی بگیرد! البته این برخورد تند و عدم اعتماد احساس غالب فرماندهان و افراد درگیر در منطقه بود. اما در مجموع آن شهید هم مانند شهید چمران به قضیه حضور [[زن]] در صحنه مثبت نگاه می‌کرد و بارها و بارها خودشان سد راه را برای حضور بنده در مناطق حساس برداشت. <ref>«گفتگو با خواهر مریم کاظم زاده»، پایگاه اطلاع رسانی حوزه</ref>


بعد از برخورد با شهید وصالی مدتی گذشت که یک روز دکتر چمران گفتند: یک گروه می‌خواهند برای شناسایی به مرز بروند؛ می‌خواهی بروی؟ من هم از خدا خواسته کوله و دوربینم را برداشتم و راه افتادم. غافل از اینکه سرپرست این گروه شهید وصالی است. خلاصه گروه حاضر شدند و دکتر رو به شهید وصالی گفتند: خواهر هم با شما می‌آیند، سالم می‌بری، سالم هم تحویل می‌دهی! شهید وصالی نپذیرفتند و گفتند: منطقه درگیری است. ما باید از بین دشمن به طرف مرز برویم. دو روز پیاده‌روی داریم و ... امّا بالاخره راضی شدند و خلاصه راه افتادیم. خدا همگی‌شان را رحمت کند.  
بعد از برخورد با شهید وصالی مدتی گذشت که یک روز دکتر چمران گفتند: یک گروه می‌خواهند برای شناسایی به مرز بروند؛ می‌خواهی بروی؟ من هم از خدا خواسته کوله و دوربینم را برداشتم و راه افتادم. غافل از اینکه سرپرست این گروه شهید وصالی است. خلاصه گروه حاضر شدند و دکتر رو به شهید وصالی گفتند: خواهر هم با شما می‌آیند، سالم می‌بری، سالم هم تحویل می‌دهی! شهید وصالی نپذیرفتند و گفتند: منطقه درگیری است. ما باید از بین دشمن به طرف مرز برویم. دو روز پیاده‌روی داریم و ... امّا بالاخره راضی شدند و خلاصه راه افتادیم. خدا همگی‌شان را رحمت کند. <ref>«گفتگو با خواهر مریم کاظم زاده»، پایگاه اطلاع رسانی حوزه</ref>


از آن گروه، رضا مرادی در گیلان‌غرب شهید شد. جهانگیر مفقود شد. اسماعیل لسانی را خبر ندارم. منصور در همان عملیات شهید شد. وصالی هم، حسن هم، از عبداللّه نوری بی خبرم. مسیر واقعا سخت بود. خیلی جاها را باید می‌پریدیم. راه نبود، کوه بود و دره. گروه به علت اینکه رزم چریکی را آموخته بودند مشکل نداشتند، اما برای من بسیار دشوار بود. سختی بسیار شیرینی را پشت سر گذاشتیم. اما از سفر مانده نشدم. قمقمه نداشتم، آب جیره‌بندی شده بود. هوا به شدت گرم بود. رفتیم و رفتیم تا اینکه راهنما نوید یک چشمه را داد. بچه‌ها که به چشمه رسیدند روی زمین افتادند»<ref>[https://hawzah.net/fa/Magazine/View/3992/4005/22347/%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D9%85%D8%B1%DB%8C%D9%85-%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%D8%8C-%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4%DA%AF%D8%B1-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1 گفتگویی با خواهر مریم کاظم زاده]</ref>
از آن گروه، رضا مرادی در گیلان‌غرب شهید شد. جهانگیر مفقود شد. اسماعیل لسانی را خبر ندارم. منصور در همان عملیات شهید شد. وصالی هم، حسن هم، از عبداللّه نوری بی خبرم. مسیر واقعا سخت بود. خیلی جاها را باید می‌پریدیم. راه نبود، کوه بود و دره. گروه به علت اینکه رزم چریکی را آموخته بودند مشکل نداشتند، اما برای من بسیار دشوار بود. سختی بسیار شیرینی را پشت سر گذاشتیم. اما از سفر مانده نشدم. قمقمه نداشتم، آب جیره‌بندی شده بود. هوا به شدت گرم بود. رفتیم و رفتیم تا اینکه راهنما نوید یک چشمه را داد. بچه‌ها که به چشمه رسیدند روی زمین افتادند».<ref>«گفتگو با خواهر مریم کاظم زاده»، پایگاه اطلاع رسانی حوزه</ref>


==حضور در دفاع مقدس==
==حضور در دفاع مقدس==