خط ۱۱: خط ۱۱:
دوبوار، با پیروی از سارتر، انسان را وجودی فی‌نفسه می‌داند که به‌سبب داشتن آزادی، آگاهی و اینکه منشأ تمام اعمال خویش است، وجودی لنفسه نیز دارد. انسان به‌عنوان فاعل شناسا، به‌واسطه آگاهی خود، می‌تواند خود را از جنبه فی‌نفسه‌اش، جدا کند. در اندیشه او، وجود لنفسه انسان، تهی است و هیچ نوع ماهیت و شکلی ندارد. انسان، ابتدا وجود می‌یابد و سپس با استفاده از آگاهی، ماهیت خویش را می‌سازد. سپس با پذیرش اصل بودن وجود لنفسه و تهی بودن آن، این‌گونه نتیجه می‌گیرد که زن و مرد از نظر وجود‌شناسی، باهم تفاوتی ندارند و زن یا مرد بودن، عارض بر ماهیت انسانی است. <ref>[http://ensani.ir/fa/article/419239/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%AA-%D9%88-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%B2%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%A7%DA%AF%D8%B2%DB%8C% چاووشی و بستان، «نقد و بررسی ماهیت و چیستی زن در فمینیسم اگزیستانسیالیستی سیمون دوبوار»، 1398ش، ص30.]</ref>
دوبوار، با پیروی از سارتر، انسان را وجودی فی‌نفسه می‌داند که به‌سبب داشتن آزادی، آگاهی و اینکه منشأ تمام اعمال خویش است، وجودی لنفسه نیز دارد. انسان به‌عنوان فاعل شناسا، به‌واسطه آگاهی خود، می‌تواند خود را از جنبه فی‌نفسه‌اش، جدا کند. در اندیشه او، وجود لنفسه انسان، تهی است و هیچ نوع ماهیت و شکلی ندارد. انسان، ابتدا وجود می‌یابد و سپس با استفاده از آگاهی، ماهیت خویش را می‌سازد. سپس با پذیرش اصل بودن وجود لنفسه و تهی بودن آن، این‌گونه نتیجه می‌گیرد که زن و مرد از نظر وجود‌شناسی، باهم تفاوتی ندارند و زن یا مرد بودن، عارض بر ماهیت انسانی است. <ref>[http://ensani.ir/fa/article/419239/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%AA-%D9%88-%DA%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%B2%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%81%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D8%A7%DA%AF%D8%B2%DB%8C% چاووشی و بستان، «نقد و بررسی ماهیت و چیستی زن در فمینیسم اگزیستانسیالیستی سیمون دوبوار»، 1398ش، ص30.]</ref>
==سوژه و ابژه==
==سوژه و ابژه==
دوبوار، با الهام از دیالکتیک هگلی، بر این نکته تأکید می‌کند که هر سوژه‌ای خود را در برابر دیگری قرار می‌دهد که فرعی و ابزاری است. هر کس می‌خواهد، خود سوژه و دیگران ابژه او باشند؛ اما در طول تاریخ این مرد بوده که توانسته است با قدرت، خود را در مقام سوژه و زن را در مقام ابژه قرار دهد. اگر زن بخواهد، خود را تعریف کند، ابتدا ناگزیر است اعلام کند که «من زن هستم». این رویکرد، پایه و اساسی می‌سازد که هر تایید دیگری بر آن بنا می‌شود؛ اما مرد، هرگز کار را با طرح خود به‌مثابه فردی از یک جنس آغاز نمی‌کند.<ref>دوبوار، جنس دوم، ج1، 1398ش، ص18.</ref> به‌گمان وی، زن بدون مرد قادر به تصور کردن خود نیست و زن جز آنچه مرد درباره‌اش تصمیم می‌گیرد نیست. زن را «سکس» می‌نامند، چون می‌خواهند بگویند که او اصولا به‌مثابه موجودی دارای جنسیت متفاوت، بر مرد ظاهر می‌شود. زن نسبت به مرد تعریف می‌شود، اما مرد، نفس مدرک<ref group="یادداشت"> نفس یا نفس مدرک (اسم فاعل، به کسر ر) در برابر suject و شیئ یا شیئ مدرک (اسم مفعول، به فتح ر) در مقابل objet اختیار شده است. </ref>  و مطلق است و زن، دیگری به شمار می‌رود. <ref>سیمون دوبوار، جنس دوم، ج1، 1398ش، ص20-19.</ref>
دوبوار، با الهام از دیالکتیک هگلی، بر این نکته تأکید می‌کند که هر سوژه‌ای خود را در برابر دیگری قرار می‌دهد که فرعی و ابزاری است. هر کس می‌خواهد، خود سوژه و دیگران ابژه او باشند؛ اما در طول تاریخ این مرد بوده که توانسته است با قدرت، خود را در مقام سوژه و زن را در مقام ابژه قرار دهد. اگر زن بخواهد، خود را تعریف کند، ابتدا ناگزیر است اعلام کند که «من زن هستم». این رویکرد، پایه و اساسی می‌سازد که هر تایید دیگری بر آن بنا می‌شود؛ اما مرد، هرگز کار را با طرح خود به‌مثابه فردی از یک جنس آغاز نمی‌کند.<ref>دوبوار، جنس دوم، ج1، 1398ش، ص18.</ref> به‌گمان وی، زن بدون مرد قادر به تصور کردن خود نیست و زن جز آنچه مرد درباره‌اش تصمیم می‌گیرد نیست. زن را «سکس» می‌نامند، چون می‌خواهند بگویند که او اصولا به‌مثابه موجودی دارای جنسیت متفاوت، بر مرد ظاهر می‌شود. زن نسبت به مرد تعریف می‌شود، اما مرد، نفس مدرِک (سوژ یا فاعل شناسا) و مطلق است و زن (ابژه)، دیگری به شمار می‌رود. <ref>سیمون دوبوار، جنس دوم، ج1، 1398ش، ص20-19.</ref>
==خود و دیگری==
==خود و دیگری==
مبنای سخن دوبوار، تفکیک دو گونه موجودیت یا بودن «برای‌ خود» و «در‌ خود» است. از نظر وی، انسان به‌سبب برخوردار ‌بودن از خودآگاهی، این دو نوع بودن را دارا است. موجودیت برای‌ خود، ناظر به جنبه‌ای از خویشتن است که بر ‌فراز ایستاده و نظاره‌گر است، درحالی‌که موجودیت در‌ خود اشاره به جنبه‌ای از خویشتن دارد که تحت نظارت، ثابت و شیئیت ‌یافته است و مورد آگاهی قرار گرفته ‌است. این دو جنبه رابطه‌ای دیالکتیکی دارند، زیرا بدون جنبه تحت نظارت، نظاره‌گری تحقق نمی‌یابد و بدون نظاره‌گری نیز تحت نظارت بودن و آگاهی از خویش معنا ندارد. به‌علاوه، موجودیت برای خود، همواره با فرا افکندن خود و به ظهور رساندن امکان‌های خود سرو‌کار دارد تا تحقق و عینیت یابد. همین رابطه دیالکتیکی درون‌فردی، به‌صورت میان‌فردی «خود و دیگری» نیز ظهور می‌کند. خود، بدون دیگری معنا ندارد و در عین‌حال، خود اهمیت اساسی دارد و دیگری، جانبی است. او نتیجه می‌گیرد که مرد وجود برای خود را تجربه کرده است و زن وجود در خود و دیگری را.<ref>[https://ensani.ir/fa/article/2849/%D9%81%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%A7%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85 مردیها، «فمینیسم و فلسفه اگزیستانسیالیسم»، 1386ش، ص77-78.]</ref>  آنکه با تعریف خود به‌مثابه دیگری، به تعریف یگانه دست می‌زند، دیگری نیست؛ به‌عکس، عاملی که خود را یگانه در نظر می‌گیرد او را چون دیگری تعریف می‌کند؛ اما برای اینکه چرخش دیگری به یگانه عملی نشود، لازم است دیگری از این نظرگاه بیگانه فرمان برد. این زن است که پذیرفته دیگری باشد و حال این که می‌تواند نباشد.<ref>دوبوار، جنس دوم، ج1، 1398ش، ص22.</ref>
مبنای سخن دوبوار، تفکیک دو گونه موجودیت یا بودن «برای‌ خود» و «در‌ خود» است. از نظر وی، انسان به‌سبب برخوردار ‌بودن از خودآگاهی، این دو نوع بودن را دارا است. موجودیت برای‌ خود، ناظر به جنبه‌ای از خویشتن است که بر ‌فراز ایستاده و نظاره‌گر است، درحالی‌که موجودیت در‌ خود اشاره به جنبه‌ای از خویشتن دارد که تحت نظارت، ثابت و شیئیت ‌یافته است و مورد آگاهی قرار گرفته ‌است. این دو جنبه رابطه‌ای دیالکتیکی دارند، زیرا بدون جنبه تحت نظارت، نظاره‌گری تحقق نمی‌یابد و بدون نظاره‌گری نیز تحت نظارت بودن و آگاهی از خویش معنا ندارد. به‌علاوه، موجودیت برای خود، همواره با فرا افکندن خود و به ظهور رساندن امکان‌های خود سرو‌کار دارد تا تحقق و عینیت یابد. همین رابطه دیالکتیکی درون‌فردی، به‌صورت میان‌فردی «خود و دیگری» نیز ظهور می‌کند. خود، بدون دیگری معنا ندارد و در عین‌حال، خود اهمیت اساسی دارد و دیگری، جانبی است. او نتیجه می‌گیرد که مرد وجود برای خود را تجربه کرده است و زن وجود در خود و دیگری را.<ref>[https://ensani.ir/fa/article/2849/%D9%81%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%A7%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85 مردیها، «فمینیسم و فلسفه اگزیستانسیالیسم»، 1386ش، ص77-78.]</ref>  آنکه با تعریف خود به‌مثابه دیگری، به تعریف یگانه دست می‌زند، دیگری نیست؛ به‌عکس، عاملی که خود را یگانه در نظر می‌گیرد او را چون دیگری تعریف می‌کند؛ اما برای اینکه چرخش دیگری به یگانه عملی نشود، لازم است دیگری از این نظرگاه بیگانه فرمان برد. این زن است که پذیرفته دیگری باشد و حال این که می‌تواند نباشد.<ref>دوبوار، جنس دوم، ج1، 1398ش، ص22.</ref>