|
|
خط ۱۴۲: |
خط ۱۴۲: |
| در همة اين شواهد پيداست كه ريشة «جهل» از قديم به معناي تندي و خيره سري و بيخردي به كار رفته و عصر جاهليت با همة جنبه هاي شرك آميز و اخلاق مبتني بر عصبيت و انتقام جويي و خونخواري و تبهكاري و سيه كاريش، به عصر نزديك به اسلام – يا به عبارت دقيقتر به دورة بلا فاصله پيش از اسلام- اطلاق گرديده است.» | | در همة اين شواهد پيداست كه ريشة «جهل» از قديم به معناي تندي و خيره سري و بيخردي به كار رفته و عصر جاهليت با همة جنبه هاي شرك آميز و اخلاق مبتني بر عصبيت و انتقام جويي و خونخواري و تبهكاري و سيه كاريش، به عصر نزديك به اسلام – يا به عبارت دقيقتر به دورة بلا فاصله پيش از اسلام- اطلاق گرديده است.» |
|
| |
|
| ==ديدگاه ايزوتسو دربارة معناي جاهليت== | | ==معناي تبرج در فرهنگ هاي عربي== |
| | خليل بن احمد فراهيدي مي گويد: |
| | «هنگامي كه زن زيبايي گردن و صورت خويش را آشكار سازد گفته ميشود «تَبَرَّجَتْ»؛ كه همراه آن زيبايي نگاه در چشمان او نيز ديده ميشود.» (فراهيدي،1/146) |
|
| |
|
| توشيهيكو ايزوتسو، دربارة جاهليت در دو كتابش، «مفاهيم ديني- اخلاقي در قرآن،» و« خدا و انسان در قرآن»، به تفصيل سخن گفته است و مدعي شده است كه اولين كسي كه متوجه شد جاهليت در قرآن كريم و در زبان عربي صدر اسلام، به معناي ضدحلم است و نه ضد علم، گلدزيهر است كه در مقالهاي اين موضوع را توضيح داده است :
| | ابن دريد مي گويد: |
|
| |
|
| « پيش از آن كه گلدزيهر رسالة خود را چاپ كند و به شيوهاي محقق نشان دهد كه چگونه بايد اين واژه را به وجه خاص دريافت، مدتهاي مديد حتي فقه اللغويان عرب چنين ميانديشيدند كه واژة جهل متضاد دقيق علم است، ودر نتيجه، معناي اصلي آن را «ناداني» ميد انستند. و از همين جا به طور طبيعي از مهمترين واژة مشتق از آن يعني جاهليت، كه مسلمانان آن را در توصيف اوضاع و احوال پيش از ظهور اسلام به كار ميبردند، معمولا معناي «عصرناداني» فهميده ميشد، و به همين معني نيز به زبانهاي ديگر ترجمه ميگشت.» <ref>(ايزوتسو، مفاهيم اخلاقي –ديني در قرآن،/55)</ref>
| | «گفته ميشود «تبرجت المرأة»، زماني كه زيبايي هاي خويش را آشكار كند.»<ref>(ابن دريد، /208)</ref> |
|
| |
|
| ايزوتسو، واژههاي قرآن را بر اساس معنا شناسي بر مبناي زبانشناسي ساپير ورف و وايسگربر، بررسي ميكند كه اين روش را در دو كتاب مذكور به تفصيل شرح داده است، و روش گلدزيهر را نيز درست همانند روشي ميداند كه خود او برگزيده است:
| | جوهري آورده است: |
|
| |
|
| «روشي كه گلدزيهر در كوشش خود براي روشن ساختن معناي اصلي اين واژه در پيش گرفت، از تمام جهات اصليش باروشي كه من در اين كتاب روش تجزيه وتحليل معنايي ناميدهام، منطبق است. وي تعداد بسيار زيادي از موارد مهم استعمال ريشة جهل را در شعر پيش از اسلام گرد آوري نمود، آنها را مورد تجزيه و تحليل دقيق قرار داد، و به اين نتيجه شگفت انگيز رسيد كه عقيدة متداول سنتي در بارة جاهليت از بنياد غلط بوده است.
| | «و التبرج: آشكاركردن زن است زيبايي هاي خود را براي مردان.»<ref>(جوهري، 1/299)</ref> |
|
| |
|
| جهل بنا بر نتيجهاي كه گلدزيهر،بدان رسيده است، در معناي اصليش متضاد و در مقابل علم نيست، بلكه مقابل حلم است كه دلالت ميكند بر «معقوليت اخلاقي يك انسان بافرهنگ» <ref>(نيكلسون)</ref> ، كه بطور تقريب ويژگيهايي از قبيل بردباري، صبر، اعتدال، و رهايي از هواهاي نفس را دارا است. اگرما به اين عناصر، عنصر «قدرت» يعني خود آگاهي و شعور بيخدشة شخص را از قدرت و برتري خويش نيز بيفزاييم، تصوير ما كامل ميشود. در كاربردها و استعمالات دورههاي بعد، و گاهي حتي در شعرپيش از اسلام، ما ميبينيم كه جهل به عنوان متضاد و آنتي تز واقعي علم به كار رفته است، امّا تنها به يك معناي اشتقاقي و ثانوي. و الا نقش معنايي اصلي آن همانا راجع است به خوي تند و گستاخ و كينهتوز و آشتي ناپذير اعراب مشرك بدوي.» <ref>(همان،/54)</ref>
| | ابن فارس مي نويسد: |
|
| |
|
| ايزوتسو با نقل داستانهايي از صدر اسلام، مي خواهد نشان دهد كه تلقي شخص رسول اكرم (ص) و مسلمانان صدر اسلام از تعبير جاهليت چه بوده است:
| | « باء، راء وجيم دو ريشه دارد، كه يكي به معناي آشكار شدن و ظاهر شدن است و ديگري پشتيباني و پناهگاه. ازريشة اول است البرج: و آن فراخي چشم است كه سياهي آن شديد باشد، و سفيدي آن نيز در سفيدي خويش بسيار شديد باشد. و تبرج از همين ريشه است كه به آشكار كردن زيبايي هاي زن توسط اوست».<ref>(ابن فارس، 1/234)</ref> |
| «در كتاب سيرة النبي ابن اسحاق داستان جالبي در بارة پير مردي مشركي به نام شاس بن قيس آمده است. اين داستان نميبايست مدت زيادي بعد از هجرت حضرت محمد (ص) به مدينه رخداده باشد. اين «دشمن خدا» پيرمرد كله شقي بود كه در برابر دين جديد مقاومت ميكرد و نسبت به پيروان آن به شدت خصومت مي ورزيد. روزي از ميان گروهي از انصار از قبيلة اوس و خزرج، دوتا از قبايل مهم مدينه كه زماني دشمن آشتي ناپذير و خوني يكديگر بودند، و اينك تحت رهبري حضرت محمد(ص) پيمان دوستي بسته و براي هدف واحدي مي جنگيدند،مي گذشت. چون آنان را ديد كه در نهايت دوستي و شادماني با يكديگر به گفتگو مشغولند ديگ خشم و حسدش به جوش آمد، ومخفيانه يك جوان يهودي را برانگيخت تا به ميان آنها برود و اشعاري از شاعران دو قبيله بخواند، و دشمني و خصومتي را كه در دورة پيش از اسلام ميان آنها وجود داشت، فرايادشان آورد.همه چيز آنچنان كه او انتظار داشت و آرزو ميكرد پيشآمد نمود. نزاعي سخت ميان مردم دو قبيله در گرفت، در پاسخ به كلمات تحريك كنندة كسي كه ميگفت « ميخواهيد از نو شروع كنيد؟ ما حاضريم.» همه به پهنه اي از زمين كه در آن نزديكي بود شتافتند وفرياد «سلاح برگيريد، سلاح برگيريد» برداشتند.
| |
|
| |
|
| هنگامي كه خبر اين حادثه به پيامبر(ص) رسيد با شتاب خود را بدان محل رسانيد و بدانها گفت: « اي مؤمنان، چگونه جرأت كرديد و باز خداي را به فراموشي سپرديد؟ آيا ديگر بار به عادت «جاهليت» گردن نهادهايد در حالي كه من در ميان شما هستم، و خداوند شما را به اسلام راهنمايي كرده و بدان شرف داده ، و قيد و بند جاهليت را از دست و پاي شما قطع نموده است؛ از كفر رهائي تان بخشيده و دوستان و ياران يكديگر قرارداده است» از شنيدن سخنان پيامبر، مردم دانستند كه به اغواي شيطان فريفته گشته اند. پس گريستند و يكديگر را در آغوش گرفتند»<ref>(همان)</ref>
| | راغب اصفهاني نيز آورده است: |
|
| |
|
| اين داستان دو نكتة بسيار مهم را دربارة واژة مورد بحث ما يعني جاهليت روشن ميسازد. نخست آن كه جاهليت در نظرحضرت محمد(ص) و يارانش دوره اي نبوده است كه گذشته باشد، بلكه يك وضعيت پويا، يك حالت رواني و روحي خالص را افاده ميكرده كه با آمدن اسلام به ظاهر صحنه را خالي نموده، امّا پنهاني حتي در اذهان مؤمنان زنده مانده ، و فرصت ميجسته است تا هر زمان به صحنه روشن ذهن و وجدان آنها در آيد و فعاليت آغاز كند، و از اين رو، حضرت محمد (ص) آن را تهديد و خطري پايداري براي دين جديد احساس ميكرده است.
| | «گفته اند: «تبرجت المرأة»، يعني در آشكار ساختن زيبايي خود به آن ستارگان شباهت رسانيد. و گفته شده: تبرّجت به معناي اين است كه زن از برج، يعني قصر خويش ظاهر شده است. بر همين معني دلالت ميكند قوله تعالي: '''« وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأولَى»''' <ref>(احزاب/33) (راغب اصفهاني/ 115)</ref> |
|
| |
|
| دوم آن كه جاهليت عملا ربطي به «ناداني» نداشته ، بلكه در حقيقت به معناي احساس شديد داشتن نسبت به افتخارات قبيله اي، روح سركش رقابت و استكبار، و همة آن اعمال و رفتار خشن و گستاخانه اي وبوده است كه از خلق وخوي تند و سركش سر چشمه ميگيرد.»
| | زمخشري مي گويد: |
|
| |
|
| در لغتنامة عربي تاج العروس تأليف مرتضي زبيدي واژة «حلم» اين گونه تعريف شده است:
| | «خرجن متبرجات، اي متفرجات يعني براي تفرج بيرون آمدند.»<ref>(الزمخشري،/18)</ref> |
|
| |
|
| « عمل لجام زدن بر نفس و باز پس داشتن طبع از شدت خشم و غضب..» <ref>(زبيدي/355)</ref>
| | شايد نتيجه اي كه از مجموع نظريات اهل لغت مي توان گرفت در اين سخن آقاي مصطفوي آمده است: |
|
| |
|
| در لغتنامة «محيط المحيط» ،نيز اين گونه آمده است:
| | «ظاهراً ريشة اصلي اين ماده به معناي ظهور و جالب بودن است. پس هر چيزي كه آشكار، جالب و بلند باشد برج است. به اين اعتبار به كاخ بلند، ساختمانهاي عالي، دژ و بناهاي ساخته شده بالاي دژ ، چشم فراخ و بزرگ و جالب كه زيبا و نافذ باشد، و زن آرايش كرده كه زيبا باشد و زيباييها و آرايش هاي خود را به بيگانگان نشان بدهد و در آنها تأثير كند، و برستارة بلند، زماني كه در آسمان بدرخشد اطلاق ميشود.» <ref>(المصطفوي، 1/227)</ref> |
|
| |
|
| « حالتي از طمأنية نفس كه غضب و خشم نميتواند به آساني آن را برهم زند، و هيچ بليه و مصيبتي آن را مضطرب نميسازد» <ref>(البستاني، /443)</ref>
| | ==معناي تبرج در برخي از تفاسير== |
| | | ترجمة تفسر طبري: «و بياراميد در خانههاي خويش و نه بيرون آئيد به آرايش بيرون آمدن زنان كه اندر جاهليت پيشينه بودند.» (طبري، 5/1427) |
| نتيجه گيري ايزوتسو، كه با مراجعه به قرآن كريم انجام گرفته است، جالب توجه است، و خواندة عزيز اين قسمت را به دقت مطالعه كند، تا بعدا به اين نتيجه گيري برگرديم:
| | فخر رازي: «البروج، در كلام عرب به معناي قصرها و قلعههاست، و اصل آن در لغت از ظهور است. گفته ميشود: «تبرجت المرأة»، زماني كه زيباييهاي خود را نشان بدهند. »<ref>( فخر رازي،10/365)</ref> |
| | |
| « در اين مثال و مثالهاي بعدي، جاهل به طريقي اصولي با ايمان وبيايماني سروكار پيدا ميكند. واژة جاهل، چنانكه روشن است در اينجا آن مردمي را توصيف ميكند كه مغرورتر و متكبر تر از آن هستند كه سر تسليم به دين جديد فرود آورند، دين جديدي كه آرمان معنوي آن در بسياري از جنبه ها مهم به كلي ناسازگار با آرمانهاي اعراب مشرك ميباشد...» <ref>(ايزوتسو، مفاهيم اخلاقي – ديني در قرآن، /67)</ref>
| |
| | |
| «با در نظر گرفتن همة آنچه گذشت، كاملا روشن ميشود كه در مقولة معنايي جهل مفهوم اصلي طبع سركش وتند كه با كوچكترين انگيزه و تحريكي طغيان ميكند، و آدمي را به هر نوع رفتار جسارت آميز و گستاخانه اي وا ميدارد مستتر است.» <ref>(همان،/70و71)</ref>
| |
| | |
| «در اسلام - يا به صورت درستتر، در قرآن- جاهليت يك اصطلاح ديني به معناي منفي است، چه درست خود شالودهاي است كه كفر كفار بر روي آن بنا ميشود. در واقع، اين روح تكبر آميز استقلال، و اين شديدترين احساس شرف كه از سرفرودآوردن در برابر هر قدرتي، خواه انساني خواه الاهي، امتناع ميكرد، كفار را بر آن ميداشت كه قاطعانه ترين مخالفت را با دين جديد نشان دهند. خلاصه آنكه جاهليت ريشه و سرچشمة كفر بود.» <ref>(ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن،/263)</ref>
| |
| | |
| امّا بايد توجه داشت كه استعمال، اعم از حقيقت و مجاز است؛ اين استعمالات ميرساند كه منظور از جاهليت چيست، و ميرساند كه جهل ضد حلم نيز استعمال ميشود، امّا نميتواند اثبات كند كه مادة اصلي اين واژه، ضد دانش است، و كار برد آن در اين معنا براي آن است كه خشم و خشونت، سركشي و عدم اطاعت از لوازم بيدانشي است، لذا ميتوان ادعا كرد چنان كه زبان دانان و نويسندگان كتب لغت عربي گفتهاند، اصل اين واژه به معناي ناداني ضد دانش و دانايي است، امّا حلم از لوازم دانش و جهل به معناي خاص، از لوازم ناداني و بيخبري است. ولي نميتوان انكار كرد كه در شعر جاهلي غالبا اين واژه ضد حلم به كار رفته است، امّا ضد خبر داشتن ومطلع بودن نيز استعمال شده است. در دورههاي بعد، كاربرد جهل را در هر دو معنا ميبينيم و در برخي از ديوان شاعران دورههاي اموي و عباسي گاهي كاربرد جهل به معناي ضد علم بيشتر است، ما برخي از اين نمونه ها را در نمونه هاي شعري آورده ايم، امّا از موارد بسيار موجود، به مواردي اندك بسنده كرده ايم.
| |
| | |
| ايزوتسو با توجه به اين كه ابعاد اين مفهوم بطور طبيعي بايد در اشعار عربي منعكس شده باشد، شعرهايي را به عنوان نمونه نقل كرده است. امّا بعمد يا به دليل نديدن يا غفلت، اشعاري را كه در آن جهل در مقابل علم قرار گرفته ، نياورده است. و ما براي اين كه نشان بدهيم در همان آغاز جهل در برابر علم و همين طور در برابر اطلاع به كار ميرفته است، و نيز براي اين كه نشان دهيم جهل در برابر حلم در قرون بعدي و در عصر شاعران دوره هاي اموي و عباسي نيز استعمال داشته است، اشعار ديگري را نيز از زمانهاي بعد نقل و ترجمه كرده و ونقاط مورد نظر را مشخص كرده ايم. ناگفته نماند كه در ترجمه و تفسير شعر هميشه جاي اختلاف نظر وجود دارد، بخصوص در شعر دورة جاهلي، كه ماناگزير يكي از نظريات را كه به نظر ما بهتر بوده است انتخاب كرده ايم
| |
| | |
| ===جهل و جاهليت در شعر عرب===
| |
| | |
| «اظنُّ الحلمَ دلَّ عليَّ قومي *** و قد يُسْتَجْهَلُ الرجلُ الحليمُ»
| |
| <ref>(مرزوقي،ديوان الحماسه، شعر 147،بيت 4 به نقل از ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن،/269-265)</ref>
| |
| | |
| «گمان ميكنم كه حلم من قوم مرا بر آن داشت كه هر بدي و ستمي را كه ميخواهند در حق من بكنند، ولي يك مرد حليم هم گاه جاهل ميشود( خشم براو مسلط ميشود و از كوره در ميرود.)»
| |
| | |
| « و تَجهلُ ايدينا و تَحلمُ رأيُنا »<ref>(همان،شعر203،بيت 6)</ref>
| |
| | |
| «دستهاي ما جاهلانه عمل ميكند، امّا سرهاي ما آرام و حليم است.»
| |
| | |
| «و انسي نشيبه و الجاهلُ *** المغمريحسب أني نسيُّ»
| |
| <ref>( ابو ذئيب، ديوان الهذليين، شعر اول،/67، بيت2)</ref>
| |
| | |
| «چگونه ميتوانم نُشَيبَه را (كه كشته شد) فراموش كنم؟ امّا جاهل و بيتجربه ميپندارد كه من او را فراموش كرده ام.»
| |
| | |
| البته اين جاهل احتمالا به معناي كسي است كه از دل شاعر « اطلاع» ندارد.يا در برابر علم است.
| |
| | |
| «نَزَعُ الجاهلُ في مجلسنا *** فتري المجلس فينا كالحرم» <ref>( حسن جعفر،/58)</ref>
| |
| | |
| «ما در مجلس خويش جلو جاهلان را مي گيريم،( و نميگذاريم با خشونت و خيره سري مجلس را به آشوب بكشند و در نتيجه) مجلس ما را مانند حرم ميبينيد ( كه مردم در آن امنيت دارند).»
| |
| | |
| در اين بيت از شعر طرفه، كه يكي از سرايندگان معلقات سبع است، با عنصر جاهليت به عنوان بهم زننده امنيت و آرامش رو برو ميشويم، كه گويي قبيله و بزرگان قوم خويش را به حلم مي ستايد.
| |
| | |
| «لاخير في حلم اذا لم يك له *** بوادر تحمي صفوة أن يُكدَّرا
| |
| | |
| و لا خير في جهل إذا لم يكن له *** حليمٌ إذا ما أورد الأمر أصدرا»<ref>(بسج،/44)</ref>
| |
|
| |
|
| «درحلم و بردباري خيري نيست كه براي جلو گيري از كدر شدن پاكيزگيش (هنگامي كه لازم باشد) خشمي نداشته باشد، و در جهل(خشم وغضب و خشونت نيز) خيري نيست اگر بردباري نباشدكه هرگاه جاهل موجب ورود (در درد سر و غضب مفرط) شد، راه بيرون رفت از آن را بداند».
| | و نيشابوري نيزعين همين بيان را دارد<ref>(نيشابوري،5/86)</ref> |
|
| |
|
| نابغة جعدي كه از شاعران مخضرم است، يعني جاهليت و اسلام را درك كرده و در هر دو عصر شعر گفته است، اين شعر را در حضور رسول گرامي اسلام(ص) خوانده است.
| | مجاهد: «التبرج: با تبختر و تكبر راه رفتن. قتاده نيز عين همين بيان را دارد»<ref>.(طبرسي،4/356)</ref> |
|
| |
|
| در اين شعر گويي جهل تقريبا معادل خشم به كار رفته كه هم خوب است و هم بد، هرگاه خشم براي پاسداري از حرمتها و ارزشها باشد خوب است و هرگاه باعث درد سر و بحران سازي باشد، زشت. در واقع حلم و جهل مكمل هم خوانده شده اند، در حالي كه جاهليت به معناي ناداني، هيچ قرابتي با حلم و بردباري ندارد.
| | قاسمي: «تبرج به تبختر و ناز راه رفتن تفسير شده است، و به اين كه زينت خويش را آشكار سازد و كاري كند كه سبب تحريك شهواني مردان شود؛ پوشيدن لباس نازكي كه بدن را كاملا نپوشاند، يا نشان دادن زيبايي هاي گردن، گردنبند و گوشواره. نهي قرآن شامل همة اين موارد ميشود، زيرا سبب مفسده و لغزش در ورطة گناه كبيره ميشود.»<ref>(قاسمي،13/4849)</ref> |
| | |
| «إني إمرؤٌ يَذُبُّ عن حَرِيمي *** حِلْمِي وَ تَرْكِي الجَهْلَ لِلَّئِيمِ
| |
| وَ الْحِلْمُ اَحْمَي مِنْ يَد الظَّلُومِ » (جرير،/421)
| |
| « من كسي هستم كه حلم از حريم من دفاع ميكند، و جهل را براي آدمهاي پست فرو ميگذارم. حلم بيشتر از شخص حمايت ميكند تادستي ستمگر.»
| |
| در اين قسمت از شعر جرير، از شاعران دورة اموي، به آثار اجتماعي حلم و جهل اشاره ميشود، كه حلم بيشتر ميتواند از حرمت شخص پاسداري كند تا جهل و خشم و غضب و خيره سري كور.
| |
| «عشية أعلي مِذنَبِ الجَوفِ قادَنِي *** هَوَّي كاد يُنسِي الحِلْمَ أو يَرْجَعُ الجَهْلا» (همان،/335)
| |
| «شب هنگام بالاي مذنب الجوف( محل آب بني كُلَيب) هواي نفس زمام مرا به دست گرفت، بگونهاي كه نزديك بود حلم را فراموشم كند يا جهل را برگرداند.»
| |
| تقابل حلم و جهل، به عنوان دوحالت برخورد با طرف مقابل، در اين شعر نيز معلوم است، با اين كه اين شعر از دورة عباسي است.
| |
| يكي از واژههاي كه در كنار جاهليت و گاه جانشين آن در برابر حلم است واژه «سفه» است كه در نمونههاي اشعار قابل مشاهده است، علاوه بر شعر دورة جاهلي در شعر دورههاي بعد، مانند شعر دعبل(دورة عباسي)، معاصر حضرت رضا(ع)، وسراينده شعر معروف مدارس آيات، سفه و جهل را مرادف هم دانسته و به جاي هم به كار ميبرد كه ميتوان نتيجه گرفت سفاهت نيز مانند جهل، ضد حلم است:
| |
| «الجهلُ بعدَ الاربعينَ قبيحُ *** فَزَعِ الفؤادَ و إن ثناهُ جُمُوحُ
| |
| و بِعِ السفاهةَ بالوَقارِ و بِالنهي *** ثَمَنٌ لعمرك ـ ان فعلت ـ ربيعُ» (خزاعي،/ 78)
| |
| «خشم وخيره سري پس از چهل سال زشت است، پس قلبت را از اين كه سركشي كند باز دار. سفاهت را به وقار و خرد بفروش، كه اين به جان تو قسم، قيمتي است كه در آن سود است.»
| |
| همان گونه كه در برخي از نمونههاي پيشين حلم تقريبا مترادف عقل است، در اين نمونه نيز سفاهت در برابر وقار و خرد قرار گرفته، و سفاهت مترادف جهل قرار داده شده است.
| |
| «ولا تزدهي الاجهالُ حلمي، و لا أري *** سؤولا بأعقاب الأقاويل أنمل» (البستاني، فؤاد، /10)
| |
| «يعني هويها بر حلم من چيره نخواهند شد، من نه از سخن مردم دنباله روي ميكنم ونه چيزي از آنان نقل ميكنم.»
| |
| «و صاحب صبوةٍ، صاحبَتُ حيناً *** قتبتُ، اليومَ، من جهلٍ، و تابا»
| |
| (الاخطل، تصحيح راجي الاسمر،/202)
| |
| «و لقد ركبتَ ، جريرُ، أمراً عاجزاً *** و منحتَ عورةَ أُمّكَ الجُهالا» ( همان، /253)
| |
| « تو با دست زدن به كاري كه عرضة از عهده برون آمدن آن را نداري كاري كردي كه جاهلان در بارة بدكاريها و خاريهاي مادرت زبان بازكنند.»
| |
| «قد كشّفَ الحلمُ عني الجهلَ فانقشعت *** عني الضبابَةُ، لانِكْسٌ، و لا ورعُ» (همان،/109)
| |
| « اگر چه حلم جهالت را از من بر طرف كرد، ما با اين كه ضبابه( جهل) از من دور شده است امّا اين سبب نشده است كه من به ترس و جبن مبتلا شوم.»
| |
| در بيت ديگري از همين قصيده آمده است:
| |
| «أخزاهم الجهلُ، حتي طاش قولُهُمُ *** عند النضال، فما طاروا، و ما وقعوا»( همان)
| |
| «جهل آنان را خار كرده است، تاجايي كه سخنان آنان به خطارفته است، لذا در هنگام جنگ نه پرواز ميكنند و نه حمله( كنايه از اين كه مانند مرغ كرك زمينگير شدهاند.)»
| |
| جاهل به معناي نا آشنا نيز در شعر اخطل آمده است:
| |
| «وانزع اليك فإنني لا جاهلٌ *** بكُمُ و لا انا إن نطقْتُ فحومُ» (همان،/435)
| |
| « من به نقطه ضعف و خاليگاههاي شما واقفم، و از پاسخ گويي به شما نيز عاجز نيستم.»
| |
| فرزدق نيز جهل را به معناي نشناختن گرفته است:
| |
| او در شعري در وصف امّام زين العابدين(ع) خطاب به مرد شامي يا هشام بن عبد الملك ميگويد:
| |
| «هذا ابن فاطمة، إن كنتَ جاهُلُهُ *** بجدِّهِ انبياءُ اللهِ قد خُتِمُوا» (فرزدق،/455)
| |
| اين فرزند پسر فاطمه(س) است، اگر نميشناسيش؛ به جد او پيامبران خدا ختم شد.
| |
| در شعر دعبل خزاعي، جهل به معناي ضد حلم به كار رفته است:
| |
| «لاتحسبنْ جهلي كحلمِ أبي، فما *** حلمُ المشايخ مثلُ جهل الأمردِ» (خزاعي،/88)
| |
| «جهل مرا مانند حلم پدرم ندانيد، حلم بزرگسالان چونان جهل جوانان نيست.»
| |
| در اشعار منسوب به امير المؤمنين علي(ع) نيز «جهل» در مقابل «حلم» آمده است
| |
| «وذي سفه، يواجهني بجهل *** واكره أن اكون له مجيبا
| |
| يزيد سفاهة و ازيد حلما *** كعود، زاد بالاحراق طيبا» (امام علي(ع)،/13)
| |
| «سفيهي با جهالت با من رو برو ميشود، من دوست ندارم كه پاسخش بدهم،»
| |
| او به سفاهتش ميافزايد و من به حلمم، چونان عود و عنبر كه با سوختن بيشترمعطر ميكند.»
| |
| در اين كلام منسوب به امام جهل در همان مفهوم مقابل حلم به كار رفته است. اين سخن امام بر اساس اين آيه از قرآن كريم است: « وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامًا» و ياد آور اين ضرب المثل عربي است: «الحليم مطية الجهول» (نعمه ،/1594)
| |
| معناي ضرب المثل اين است كه انسانها حليم مورد آزار جاهلان قرار ميگيرند، امّا آنان با بزرگواري، تحمل ميكنند.
| |
| ميدان معنايي جاهليت
| |
| | |
| حلم، سفه، جهل، حكم، حميّه، تبرج، وأد، قتل اولاد(سفه) املاق(قتل اولاد، من خشيه املاق) كفرو شرك، آباء، سادات و رؤساء
| |
| معناي تبرج در فرهنگ هاي عربي
| |
| | |
| خليل بن احمد فراهيدي (متوفي170هـ ق) مي گويد:
| |
| «هنگامي كه زن زيبايي گردن و صورت خويش را آشكار سازد گفته ميشود «تَبَرَّجَتْ»؛ كه همراه آن زيبايي نگاه در چشمان او نيز ديده ميشود.» (فراهيدي،1/146)
| |
| ابن دريد مي گويد:
| |
| «گفته ميشود «تبرجت المرأة»، زماني كه زيباييهاي خويش را آشكار كند.»(ابن دريد، /208)
| |
| جوهري آورده است:
| |
| «و التبرج: آشكاركردن زن است زيباييهاي خود را براي مردان.»(جوهري، 1/299)
| |
| ابن فارس مي نويسد:
| |
| « باء، راء وجيم دو ريشه دارد، كه يكي به معناي آشكار شدن و ظاهر شدن است و ديگري پشتيباني و پناهگاه. ازريشة اول است البرج: و آن فراخي چشم است كه سياهي آن شديد باشد، و سفيدي آن نيز در سفيدي خويش بسيار شديد باشد. و تبرج از همين ريشه است كه به آشكار كردن زيباييهاي زن توسط اوست».(ابن فارس، 1/234)
| |
| راغب اصفهاني نيز آورده است:
| |
| «گفتهاند: «تبرجت المرأة»، يعني در آشكار ساختن زيبايي خود به آن ستارگان شباهت رسانيد. و گفته شده: تبرّجت به معناي اين است كه زن از برج، يعني قصر خويش ظاهر شده است. بر همين معني دلالت ميكند قوله تعالي: « وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأولَى» (احزاب/33) (راغب اصفهاني/ 115)
| |
| زمخشري مي گويد:
| |
| «خرجن متبرجات، اي متفرجات يعني براي تفرج بيرون آمدند.»(الزمخشري،/18)
| |
| شايد نتيجه اي كه از مجموع نظريات اهل لغت مي توان گرفت در اين سخن آقاي مصطفوي آمده است:
| |
| «ظاهراً ريشة اصلي اين ماده به معناي ظهور و جالب بودن است. پس هر چيزي كه آشكار، جالب و بلند باشد برج است. به اين اعتبار به كاخ بلند، ساختمانهاي عالي، دژ و بناهاي ساخته شده بالاي دژ ، چشم فراخ و بزرگ و جالب كه زيبا و نافذ باشد، و زن آرايش كرده كه زيبا باشد و زيباييها و آرايشهاي خود را به بيگانگان نشان بدهد و در آنها تأثير كند، و برستارة بلند، زماني كه در آسمان بدرخشد اطلاق ميشود.» (المصطفوي، 1/227)
| |
| معناي تبرج در برخي از تفاسير
| |
|
| |
|
| ترجمة تفسر طبري: «و بياراميد در خانههاي خويش و نه بيرون آئيد به آرايش بيرون آمدن زنان كه اندر جاهليت پيشينه بودند.» (طبري، 5/1427)
| |
| فخر رازي: «البروج، در كلام عرب به معناي قصرها و قلعههاست، و اصل آن در لغت از ظهور است. گفته ميشود: «تبرجت المرأة»، زماني كه زيباييهاي خود را نشان بدهند. »( فخر رازي،10/365)
| |
| و نيشابوري نيزعين همين بيان را دارد(نيشابوري،5/86)
| |
| مجاهد: «التبرج: با تبختر و تكبر راه رفتن. قتاده نيز عين همين بيان را دارد».(طبرسي،4/356)
| |
| قاسمي: «تبرج به تبختر و ناز راه رفتن تفسير شده است، و به اين كه زينت خويش را آشكار سازد و كاري كند كه سبب تحريك شهواني مردان شود؛ پوشيدن لباس نازكي كه بدن را كاملا نپوشاند، يا نشان دادن زيباييهاي گردن، گردنبند و گوشواره. نهي قرآن شامل همة اين موارد ميشود، زيرا سبب مفسده و لغزش در ورطة گناه كبيره ميشود.»(قاسمي،13/4849)
| |
| مراغي: «يعني زينت و زيباييهاي خويش را براي مردان آشكار نكنيد، چنانكه زنان جاهليت پيش از اسلام اين را انجام ميدادند.» (مراغي،22/6) | | مراغي: «يعني زينت و زيباييهاي خويش را براي مردان آشكار نكنيد، چنانكه زنان جاهليت پيش از اسلام اين را انجام ميدادند.» (مراغي،22/6) |
| نتيجه گيري | | ==نتيجه گيري== |
|
| |
|
| با توجه به معناي جاهليت و تبرج، بخوبي معلوم ميشود كه منظور از تبرج جاهلي چيست؛ اكنون ميتوانيم با آگاهي و آشنايي دقيق به معناي اين تعبير بگوييم منظور قرآن از جاهليت، بي توجهي به قانون خدا و كتاب آسماني اوست، چه كتابي در بين مردم نباشد، مانند عرب جاهلي، يا باشد و به آن عمل نكنند، مانند برخي از مسلمانان كه قرآن آنان را از عمل جاهلي نهي كرده است: معناي سخن قرآن اين ميشود، عمل جاهلي ميتواند در ميان مسلمانان نيز وجود داشته باشد.يكي از مظاهر جاهليت بيغيرتي مردان، بي حيايي زنان است، كه در جاهليت برخي از زنان به جز يك شوهر، يك دوست هم داشتند، و برخي از زنان برسر در خانة خويش پرچمي بلند ميكردند، به معناي آمادگي براي پذيرش مشتري، و طبيعي بود كه در چنين فضايي عفت و حياء چندان خريدار نداشته باشد، زنان خود را با آرايشهاي عصر خويش ميآراستند و قسمتهاي از مو وگردن و سينة خويش را برهنه ميگذاشتند. | | با توجه به معناي جاهليت و تبرج، بخوبي معلوم ميشود كه منظور از تبرج جاهلي چيست؛ اكنون ميتوانيم با آگاهي و آشنايي دقيق به معناي اين تعبير بگوييم منظور قرآن از جاهليت، بي توجهي به قانون خدا و كتاب آسماني اوست، چه كتابي در بين مردم نباشد، مانند عرب جاهلي، يا باشد و به آن عمل نكنند، مانند برخي از مسلمانان كه قرآن آنان را از عمل جاهلي نهي كرده است: معناي سخن قرآن اين ميشود، عمل جاهلي ميتواند در ميان مسلمانان نيز وجود داشته باشد.يكي از مظاهر جاهليت بيغيرتي مردان، بي حيايي زنان است، كه در جاهليت برخي از زنان به جز يك شوهر، يك دوست هم داشتند، و برخي از زنان برسر در خانة خويش پرچمي بلند ميكردند، به معناي آمادگي براي پذيرش مشتري، و طبيعي بود كه در چنين فضايي عفت و حياء چندان خريدار نداشته باشد، زنان خود را با آرايشهاي عصر خويش ميآراستند و قسمتهاي از مو وگردن و سينة خويش را برهنه ميگذاشتند. |
| | |
| پس زن مسلماني كه بدون توجه به قانون الهي و رعايت عفاف و حجاب، خود نمايي ميكند عمل او تبرج جاهلي است، بخصوص اگر اين خود نمايي با آرايشهاي تند و تحت تأثير مد و آرايشهاي غير اسلامي و جاهلي جديد يا قديم باشد، و قسمتهايي از بدن خويش را كه نبايد برهنه و آشكار عرضه كند، نشان بدهد. | | پس زن مسلماني كه بدون توجه به قانون الهي و رعايت عفاف و حجاب، خود نمايي ميكند عمل او تبرج جاهلي است، بخصوص اگر اين خود نمايي با آرايشهاي تند و تحت تأثير مد و آرايشهاي غير اسلامي و جاهلي جديد يا قديم باشد، و قسمتهايي از بدن خويش را كه نبايد برهنه و آشكار عرضه كند، نشان بدهد. |
| منابع و مآخذ | | ==جستارهای وابسته== |
| | * [[آرایش زن در اسلام]] |
| | ==پانویس== |
| | {{پانویس}} |
| | ==منابع== |
|
| |
|
| 1. آلوسي، محمود؛ روح المعاني، الطبعة الرابعة، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1405هـ . | | 1. آلوسي، محمود؛ روح المعاني، الطبعة الرابعة، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1405هـ . |
| | |
| 2. ابن دريد،محمد؛ الجمهرة، طبع حيدر آباد دكن. | | 2. ابن دريد،محمد؛ الجمهرة، طبع حيدر آباد دكن. |
| | |
| 3. ابن عطية، عبدالحق؛ المحرر الوجيز، دارالكتب العلمية، بيروت. | | 3. ابن عطية، عبدالحق؛ المحرر الوجيز، دارالكتب العلمية، بيروت. |
| | |
| 4. ابن فارس، احمد، المقاييس، طهران. | | 4. ابن فارس، احمد، المقاييس، طهران. |
| | |
| 5. ابن منظور، محمد بن المكرم؛ لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، 1405هـ. | | 5. ابن منظور، محمد بن المكرم؛ لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، 1405هـ. |
| | |
| 6. الاخطل، غياث بن غوث؛ ديوان الاخطل، تصحيح و شرح راجي الأسمَر، دار الكتاب العربي، بيروت، 1425هـ. | | 6. الاخطل، غياث بن غوث؛ ديوان الاخطل، تصحيح و شرح راجي الأسمَر، دار الكتاب العربي، بيروت، 1425هـ. |
| | |
| 7. امام علي(ع)؛ ديوان، تصحيح حسين اعلمي، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت. | | 7. امام علي(ع)؛ ديوان، تصحيح حسين اعلمي، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت. |
| | |
| 8. إمرؤ القيس؛ ديوان امرؤ القيس، تحقيق و شرح حنا الفاخوري، دار الجيل، بيروت، 1425هـ. | | 8. إمرؤ القيس؛ ديوان امرؤ القيس، تحقيق و شرح حنا الفاخوري، دار الجيل، بيروت، 1425هـ. |
| | |
| 9. ايزوتسو، توشيهيكو؛ خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، چاپ اول، شركت سهامي انتشار، تهران، 1361ش. | | 9. ايزوتسو، توشيهيكو؛ خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، چاپ اول، شركت سهامي انتشار، تهران، 1361ش. |
| | |
| 10. ----------- ؛ مفاهيم اخلاقي در قرآن مجيد، ترجمه دكتر فريدون بدره اي، چاپ اول، انتشارات فرزان، تهران،1378ش. | | 10. ----------- ؛ مفاهيم اخلاقي در قرآن مجيد، ترجمه دكتر فريدون بدره اي، چاپ اول، انتشارات فرزان، تهران،1378ش. |
| | |
| 11. البستاني، فؤاد افرام؛ محيط المجاني الحديثة، الطبعة الرابعة، ذوي القربي، بيروت، 1419 هـ. | | 11. البستاني، فؤاد افرام؛ محيط المجاني الحديثة، الطبعة الرابعة، ذوي القربي، بيروت، 1419 هـ. |
| | |
| 12. ---- ، بطرس؛ محيط المحيط، بيروت. | | 12. ---- ، بطرس؛ محيط المحيط، بيروت. |
| | |
| 13. بسج، احمد حسن؛ النابغة الجعدي عصره و حياته، الطبعة الاولي، دار الكتب العلمية، بيروت، 1414،هـ. | | 13. بسج، احمد حسن؛ النابغة الجعدي عصره و حياته، الطبعة الاولي، دار الكتب العلمية، بيروت، 1414،هـ. |
| | |
| 14. جاحظ، الحيوان، حلبي، مصر | | 14. جاحظ، الحيوان، حلبي، مصر |
| | |
| 15. جرير بن عَطِيَّة الخَطَفي؛ ديوان جرير، تصحيح و شرح غريد الشيخ، الطبعة الاولي، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت، 1420هـ. | | 15. جرير بن عَطِيَّة الخَطَفي؛ ديوان جرير، تصحيح و شرح غريد الشيخ، الطبعة الاولي، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت، 1420هـ. |
| | |
| 16. الجوهري، اسماعيل؛ صحاح اللغة، دار العلم، بيروت. | | 16. الجوهري، اسماعيل؛ صحاح اللغة، دار العلم، بيروت. |
| | |
| 17. حسن جعفر نورالدين،طرفة بن عبد؛ سيرته و شعره، الطبعة الاولي، دار الكتب العلمية، بيروت، 1411هـ. | | 17. حسن جعفر نورالدين،طرفة بن عبد؛ سيرته و شعره، الطبعة الاولي، دار الكتب العلمية، بيروت، 1411هـ. |
| | |
| 18. الخزاعي، دعبل؛ ديوان دعبل الخزاعي، تصحيح و شرح ضياء حسين الأعلمي، الطبعة الاولي، مؤسسة النور للمطبوعات، بيروت، 1417هـ. | | 18. الخزاعي، دعبل؛ ديوان دعبل الخزاعي، تصحيح و شرح ضياء حسين الأعلمي، الطبعة الاولي، مؤسسة النور للمطبوعات، بيروت، 1417هـ. |
| | |
| 19. رازي، ابوالفتوح؛ روض الجِنان و روح الجَنان في تفسير القرآن، تصحيح جعفر ياحقي و مهدي ناصح، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي، مشهد، 1369ش. | | 19. رازي، ابوالفتوح؛ روض الجِنان و روح الجَنان في تفسير القرآن، تصحيح جعفر ياحقي و مهدي ناصح، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي، مشهد، 1369ش. |
| | |
| 20. راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، الطبعة الاولي، دار القلم و الدار الشامية، دمشق و بيروت، 1412هـ. | | 20. راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودي، الطبعة الاولي، دار القلم و الدار الشامية، دمشق و بيروت، 1412هـ. |
| | |
| 21. زبيدي، مرتضي؛ تاج العروس، قاهرة | | 21. زبيدي، مرتضي؛ تاج العروس، قاهرة |
| | |
| 22. زمخشري، جارالله؛ اساس البلاغة، دارصادر، بيروت. | | 22. زمخشري، جارالله؛ اساس البلاغة، دارصادر، بيروت. |
| | |
| 23. سيد قطب؛ في ظلال القرآن، الطبعة العاشرة، دار الشروق، قاهرة، هـ. | | 23. سيد قطب؛ في ظلال القرآن، الطبعة العاشرة، دار الشروق، قاهرة، هـ. |
| | |
| 24. سيوطي، جلال الدين؛ الدرالمنثور، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1421هـ. | | 24. سيوطي، جلال الدين؛ الدرالمنثور، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1421هـ. |
| | |
| 25. شرقاوي، عفت؛ دروس و نصوص من القضايا الادب الجاهلي، دارالنهضة العربية، بيروت. | | 25. شرقاوي، عفت؛ دروس و نصوص من القضايا الادب الجاهلي، دارالنهضة العربية، بيروت. |
| | |
| 26. شوقي، ضيف؛ عصرجاهلي، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگوزلو، چاپ اول، امير كبير، تهران، 1364ش. | | 26. شوقي، ضيف؛ عصرجاهلي، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگوزلو، چاپ اول، امير كبير، تهران، 1364ش. |
| | |
| 27. صبحي صالح؛ نهج البلاغه، الطبعة الثالثة، دار الكتاب، بيروت و قاهره، 1411هـ. | | 27. صبحي صالح؛ نهج البلاغه، الطبعة الثالثة، دار الكتاب، بيروت و قاهره، 1411هـ. |
| | |
| 28. طباطبايي، سيد محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن، الطبعة الثانية، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1422هـ. | | 28. طباطبايي، سيد محمد حسين؛ الميزان في تفسير القرآن، الطبعة الثانية، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1422هـ. |
| | |
| 29. طبرسي، فضل بن الحسن؛ مجمع البيان، الاسلامية، طهران. | | 29. طبرسي، فضل بن الحسن؛ مجمع البيان، الاسلامية، طهران. |
| | |
| 30. طبري، محمد بن جرير؛ ترجمة تفسير طبري، تصحيح حبيب يغمايي، چاپ دوم، انتشارات توس، تهران، 1356ش. | | 30. طبري، محمد بن جرير؛ ترجمة تفسير طبري، تصحيح حبيب يغمايي، چاپ دوم، انتشارات توس، تهران، 1356ش. |
| | |
| 31. طبري، محمد بن جرير؛ جامع البيان، طبع مصطفي البابي الحلبي، مصر. | | 31. طبري، محمد بن جرير؛ جامع البيان، طبع مصطفي البابي الحلبي، مصر. |
| | |
| 32. فخررازي، محمد؛ التفسير الكبير، طبع عبدالرحمن، القاهرة. | | 32. فخررازي، محمد؛ التفسير الكبير، طبع عبدالرحمن، القاهرة. |
| | |
| 33. فراهيدي، خليل بن احمد؛ ترتيب كتاب العين، تحقيق دكترمهدي المخزومي، چاپ اول، اسوه، تهران، 1414هـ. | | 33. فراهيدي، خليل بن احمد؛ ترتيب كتاب العين، تحقيق دكترمهدي المخزومي، چاپ اول، اسوه، تهران، 1414هـ. |
| | |
| 34. فرزدق، ابوفراس؛ ديوان فرزدق، استاد علي خريس، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت. | | 34. فرزدق، ابوفراس؛ ديوان فرزدق، استاد علي خريس، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت. |
| | |
| 35. فليب(فليپ)، حتّي؛ تاريخ العرب(مطوّل)، الطبعة الثالثة، دار الكشّاف، بيروت، 1961م. | | 35. فليب(فليپ)، حتّي؛ تاريخ العرب(مطوّل)، الطبعة الثالثة، دار الكشّاف، بيروت، 1961م. |
| | |
| 36. القاسمي، جمال الدين؛ محاسن التأويل، دار احياء الكتب، القاهرة. | | 36. القاسمي، جمال الدين؛ محاسن التأويل، دار احياء الكتب، القاهرة. |
| | |
| 37. كاشاني، ملا فتح الله؛ تفسير كبير(منهج الصادقين في الزام الخالفين) چاپ دوم، كتابفروشي اسلامية، تهران، 1344ش. | | 37. كاشاني، ملا فتح الله؛ تفسير كبير(منهج الصادقين في الزام الخالفين) چاپ دوم، كتابفروشي اسلامية، تهران، 1344ش. |
| | |
| 38. محمد الازهري؛ تهذيب اللغة، طبع دارالمصر. | | 38. محمد الازهري؛ تهذيب اللغة، طبع دارالمصر. |
| | |
| 39. مراغي، احمد مصطفي؛ تفسير المراغي، دار احياء التراث العربي، بيروت. | | 39. مراغي، احمد مصطفي؛ تفسير المراغي، دار احياء التراث العربي، بيروت. |
| | |
| 40. مروزقي؛ ديوان الحماسة، قاهره،1951م. | | 40. مروزقي؛ ديوان الحماسة، قاهره،1951م. |
| | |
| 41. مكارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه، دار الكتب الاسلامية، قم، 1386ش. | | 41. مكارم شيرازي، ناصر؛ تفسير نمونه، دار الكتب الاسلامية، قم، 1386ش. |
| | |
| 42. نعمه، انطوان و ديگران؛ فرائد الادب، ضميمه المنجد في اللغة العربية المعاصرة، دارالمشرق، بيروت. | | 42. نعمه، انطوان و ديگران؛ فرائد الادب، ضميمه المنجد في اللغة العربية المعاصرة، دارالمشرق، بيروت. |
| | |
| 43. نيشابوري، حسن؛ غرائب القرآن، طبع مصطبي البابي الحلبي، مصر. | | 43. نيشابوري، حسن؛ غرائب القرآن، طبع مصطبي البابي الحلبي، مصر. |
| | |
| | [[رده:علوم نقلی]] |
| | [[رده:متشابهات دینی]] |
| | [[رده:تبرج]] |
| | [[رده:آرایش]] |