تبرج
در این مدخل پس از بیان علل ضرورت واژهشناسی حجاب به تعریف «تبرج جاهلیت اولی» به عنوان تعبیر قرآنی پرداختهایم. نخست با بررسی اشعار عرب، فرهنگنامهها و تفاسیر، مفهوم جاهلیت را توضیح میدهیم سپس از جاهلیت اولی بحث کرده و دو دیدگاه را مورد بررسی قرار میدهیم:
1- جاهلیت اولی یک دوره زمانی است.
2- جاهلیت اولی یک فرهنگ است.
و در پایان با تعریف تبرج دیدگاه مختار را مطرح مینماییم.
مفهوم شناسی تبرج
«تبرّج الجاهلیه الاولی»
زنان مسلمان به ویژه همسران رسول گرامی اسلام (ص) به پوشش و حجاب مأمور شدهاند و از تبرج جاهلیت نخستین نهی شدهاند.
تبرّج چیست؟ جاهلیت چیست؟ جاهلیت اولی چیست؟
برای پاسخ دادن به این پرسشها، باید هركدام را جداگانه مورد بررسی قرار دهیم. نخست، جاهلیت اولی را توضیح میدهیم سپس، اصل جاهلیت، و آنگاه تبرّج را. از اینرو كه بحث جاهلیت اولی بحث كلیدی و راهگشا است، در این زمینه، یعنی تبرج جاهلیت اولی، مفصلتر از سایر واژههای مورد نظر بحث میكنیم.
جاهلیت اول
آیا جاهلیت اول، زمانی قبل از جاهلیت دوم است، و جاهلیت دوم همان زمان جاهلیت قبل از اسلام است؟ یا این كه منظور از جاهلیت دوم چیز دیگری است؟ بر فرض جاهلیت اول و دوم از نظر مفسران و تاریخ نویسان دو دوره تاریخ باشند، الزاماً منظور از جاهلیت نخستین در قرآن همان دوره تاریخی است كه مورخان آن را دوره جاهلیت نخستین خواندهاند؟ امّا به نظر میرسد آنهایی هم كه دو دوره جاهلیت را از هم مجزی كردهاند، تحت تأثیر قرآن بودهاند، زیرا این تعبیر اول بار در قرآن كریم به كار رفته است، مگر این كه سندی تاریخی بیابیم كه پیش از اسلام این دو تعبیر جاهلیت اول و دوم كاربرد داشته است. امّا احتمالاً اصل نامگذاری این دوره به جاهلیت، تعبیری قرآنی است.
به هر حال برخی از نویسندگان تاریخ و تاریخ ادبیات عرب، وجود این دو دوره را مسلم انگاشتهاند و محدوده زمانی هركدام را مشخص كردهاند.
حنا الفاخوری كه خود از آشنایان به تاریخ و تاریخ ادبیات عرب است و دربارة تاریخ ادبیات قدیم و معاصر عربی كتابهای مفصلی نوشته است، در مقدمة دیوان امرؤ القیس مینویسد:
« اسناد و مدارك كافی در دست نیست كه اطلاعات كافی در باره عرب قبل از اسلام به ما بدهد، تمام تكیة ما در این مورد، بر روایات تاریخی راویان و نویسندگان دوره اسلامی است، و آنچه كه در اشعار عرب جاهلی آمده است، و البته آنچه كه در قرآن كریم و تورات آمده است. مطالبی نیز در آثار برخی از نویسندگان قدیم، رومیان و یونیان وجود دارد. اخیراً نیز باستانشناسان در سرزمین یمن دستنوشتهها و نقاشیهایی را یافتهاند، از خطوط و نقاشیهای حِمیری و آشوری و غیر آن. (امّا هیچكدام از اینها برای اطلاعات كامل كافی نیستند.) این دوره از تاریخ عرب كه از زمان ظهور عرب تا مبدأ تاریخ هجری، سال 622م ادامه داشته است، جاهلیت نامیده میشود.
جاهلیت اول: از ماقبل تاریخ تا قرن پنجم میلاد است.
جاهلیت دوم: از قرن پنجم میلادی تا 622م .»[۱]
آقای دكتر عفت شرقاوی نیز درباره جاهلیت اول و دوم نظریهای ابراز كرده است و مدعی است كه همة محققان جدید این تقسیمبندی را قبول دارند:
«مستشرقان و بسیاری از پژوهشگران عرب، به نقل كتابهای قدیمی در باره جاهلیت بسنده نكردهاند، بلكه به منابع دیگری نیز مراجعه كردهاند تا آنچه را كه امروز از تاریخ عرب جاهلی میدانیم تدوین كنند، این منابع عبارتند از:
1. نقشها و آثار به جا مانده از آن دوران.
2. منابع دینی مانند قرآن، حدیث شریف، تورات و تلمود و دیگر كتابهای دینی.
3. كتابهای یونانی، لاتین و سریانی و امثال آن.
4. منابع عربی و شعر جاهلی.
به نظر میرسد كه تمام این منابع جاهلیت را به دو دوره تقسیم كردهاند؛ عصر باستان یا جاهلیت نخستین، جاهلیت دوم یا دوره جاهلیت پیش از اسلام. برخی متمایلند كه دوره جاهلیت نخستین را از آغاز تاریخ تا سال 500 میلادی بدانند و دوره دوم را از قرن پنجم میلادی تا ظهور اسلام.
اشعاری كه به دست ما رسیده است، از جاهلیت دوره دوم است، این دوره حداكثر تا دو قرن قبل از اسلام تا ظهور اسلام را شامل میشود، امّا پیش از آن جاهلیت نخستین بوده است.» [۲]
این تقسیمبندی ظاهراً از جاحظ گرفته شده است كه او در اصل مسأله تحت تأثیر تقسیمبندی قرآن است:
«البته آنچه از اصطلاح «عصر جاهلیت» نخست در ذهن میآید همه روزگاران پیش از اسلام است، یعنی همه دورههای تاریخ جزیره العرب قبل و بعد از میلاد مسیح؛ لیكن پژوهشگران ادب جاهلی زمانی بدین وسعت را در نظر ندارند. چرا كه بیش از یك قرن و نیم قبل از بعثت پیغمبر اسلام نمیتواند عقبتر بروند و به همین مقدار بسنده میكنند. در این دوره است كه لغت عربی تكامل یافت و نخستین بار خصایص فعلی را به خود گرفت و شعر جاهلی نیز مربوط به همین عصر است. جاحظ بوضوح بدین نكته اشاره كرده، آنجا كه میگوید: «امّا شعر عربی نوزاد و كم سن و سال است، نخستین كسانی كه این راه را پیموده و جاده را كوبیدهاند امرؤالقیس بن حجر و مهلهل بن ربیعةاند. وقتی رشته شعر را به عقب دنبال كنیم میبینیم ابتدای آن صد و پنجاه سال پیش از اسلام است و اگر خیلی بخواهیم عقب برویم، منتهی به دویست سال میشود.» [۳] این ملاحظة دقیقی است، چه پیش از این تاریخ شعر عربی ناشناخته است و خود تاریخ عرب شمالی نیز از سقوط پترا و تدمر به دست رومیان، سخت ابهام آلوده میباشد، مگر مقداری اطلاعات ایرانی و بیزانسی و بعضی كتیبهها كه سامی شناسان بدان برخورد كردهاند. این نقوش و اخبار از فرمانروانی غسانیان در شام و منذریان در حیره و حكومت كنده در شمال نجد حكایت میكنند امّا معلومات ما از این امارات نیز پیش از قرن ششم میلادی محدود و فقط در دوره جاهلی مورد بحث ما بالنسبه روشن است. چرا كه اعراب بسیاری از اخبار حكمرانان آن دوره را به دست ما رساندهاند.» [۴]
جاهلیت اول در تفاسیر
مفسرّ «منهج الصادقین» دیدگاهی را مطرح كرده است كه نظر غالب مفسران پیشین نیز است. وی در این باره نویسد:
«وَلا تَبَرَّجْنَ»، اظهار مكنید پیرایههای خود را « تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الأولَى »، مانند اظهار در ایام جاهلیت نخستین، كه آن را جاهلیت جهلا خوانند، و آن از زمان آدم بوده تا زمان نوح علیه السلام، كه مدت هشت صد سال بوده، و عِكرمه از عبدالله عباس روایت كرده جاهلیت اولی میانة ادریس و نوح بوده و آن هزار سال بوده. و در بطن او فرزندان آدم یكی ساكن سهل بود و یكی ساكن جبل، مردان كوهستان خوبرو بودند و زنان ایشان زشت رو، و مردان (و زنان) شهرستان برعكس این. ابلیس به صورت غلامی برآمده و در میان ایشان نای و بربط بساخت و به زدن آن مشغول شد. چون ایشان آوازی شنیدند كه هرگز نشنیده بودند، متعجب شدند و این خبر به نواحی انتشار یافت، مردمان كوهستان بیامدند به نظارة آن، و عیدی ساختند و زنان ایشان آراسته بیرون آمدند و مردان كوهستان مایل ایشان شدند و زنان نیز به ایشان میل كردند و فواحش و ناشایست در میان ایشان آشكارا شد. فلذلك قوله « تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الأولَى»، و در نزد ابوالعالیه جاهلیت اولی روزگار داود و سلیمان است كه در آن روزگار زنان جامه ندوخته پوشیدندی و اعضای ایشان به این جهت ظاهر شد.
و نزد كلبی جاهلیت اولی در زمان ابراهیم(ع) بود كه زنان لباسهای مروارید بافته میپوشیدند و به مردان عرضه میكردند و جاهلیت اخری میان عیسی(ع) و سید انبیاء(ص) است و گویند كه جاهلیت اولی جاهلیت كفر است و جاهلیت اخری جاهلیت فسوق در اسلام. مؤید این است كه رسول (ص) به ابودرداء گفت «ان فیك جاهلیة» «اجاهلیة كفرا و اسلام» فرمود جاهلیت كفر و تبرج اظهار مرءه است محاسن خود را.» [۵]
طبری مینویسد:
«بین حضرت نوح و ادریس، كه هزار سال بود. فرزندان آدم از دوشكم، یكی در دشت ساكن بود و دیگری در كوه، مردان كوهستان زیبا بودند، (ولی) در(چهرة) زنان كوهستان تمایل به سرخی وجود داشت (زشت بودند)، امّا زنان دشت زیبا بودند و چهرة مردانشان (چندان زیبا نبود) متمایل به سرخی بود. ابلیس به صورت پسر جوانی پیش مردی از اهل دشت آمد، به استخدام آن مرد در آمد و برای او خدمت میكرد. ابلیس چیزی مانند نی چوپانها گرفت . صدایی به وجود آمد كه مانند آن را پیش از آن نشنیده بودند. صدا به گوش مردم اطرافشان رسید، آنان این صدا را گوش میدادند. (آن روز را) عید سالیانه گرفتند، آن روز مردان برای زنان و زنان برای مردان آرایش و خودنمایی میكردند. یكبار كه تعدادی از مردان كوهستان بر مردمان دشت حملهور شدند، زمان عید آنان بود، آنان زنان دشت را (كه از زنان آنان زیباتر و آرایش كرده بودند،) دیدند، این خبر را به همسایههای خود رساندند، آنان به میان مردمان دشت فرود آمدند و به طرف زنان دشت متوجه شدند و با آنان فرود آمدند... بدینسان بود كه فحشاء در میان آن زنان به وجود آمد. منظور سخن خداوند كه میفرماید: « تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الأولَى»، همین است. [۶]
ظاهراً این تفاسیر خواستهاند جاهلیت اولی را در قرآن معنا كنند، امّا تحت تأثیر اسرائیلیات قرار گرفتهاند. داستان مذكور نیز چندان متین به نظر نمیرسد، كه همه زنان در كوه و دشت كاملاً یك دست، زیبا یا زشت باشند و همین طور مردان. اگر كوه سبب زیبایی است مردان و زنان آنجا باید زیبا باشند و اگر سبب زشتی است زنان و مردان آنجا باید زشت باشند، در مورد دشتنشینان نیز همین سخن درست است. شاید به همین سبب است كه علامه طباطبایی این تقسیمبندی را نمیپذیرد و از منظور قرآن دور میداند:
«منظور از جاهلیت اولی همان جاهلیت قبل از اسلام است، پس مراد جاهلیت قدیم است. امّا این كه برخی از مفسران گفتهاند مراد از جاهلیت اولی زمان بین آدم و نوح (ع) باشد، كه هشتصد سال بوده است، یا این كه بین ادریس و نوح (ع) است، یا زمان داود و سلمیان (ع) باشد، یا زمان تولد حضرت ابراهیم(ع)، یا فاصله بین زمان حضرت عیسی (ع) تا حضرت رسول اكرم(ص) سخنانی است كه دلیلی بر درستی آنها وجود ندارد.» [۷]
ممكن است مطلب فوق را این گونه تأیید كنیم كه نظر قرآن كریم به همان فرهنگی است كه مردم صدر اسلام با آن آشنایی داشتند، یعنی همان جاهلیت متصل به ظهور اسلام، كه فرهنگ مخاطبان را میساخت، این به فصاحت و بلاغت نیز نزدیك است از نظر جامعهسازی نیز، از آن جایی كه اسلام میخواست فرهنگ موجود را متحول كند، نگاهش به همان فرهنگ ملموس موجود بود، كه فرهنگ جاهلی پیوسته تازمان ظهور اسلام باشد. از سویی، اگر دوره جاهلیت اول را تمام تاریخ عرب قبل از سال 500 میلادی بدانیم، چنان كه در متن نقل شده از آقای شرقاوی آمد، این اشكال پیش میآید كه زمان انبیاء عظام الهی را نیز زمان جاهلیت بدانیم، درحالی كه جاهلیت زمانی است كه مردم به دین و كتاب اعتقاد و یا پایبندی نداشته باشند. صاحب تفسیر نمونه نیز نظر استادش را تأیید میكند:
«به هر حال این تعبیر نشان میدهد كه جاهلیت دیگری همچون جاهلیت عرب در پیش است، كه ما امروز در عصر خود این پیشگویی قرآن در دنیای متمدن مادی را می بینیم. ولی مفسران پیشین نظر به این كه چنین امری را پیش بینی نمیكردند، برای تفسیر این كلمه به زحمت افتاده بودند، لذا «جاهلیت اولی» را به فاصلة میان آدم و نوح، و یا فاصله میان عصر داود وسلیمان كه زنان با پیراهنهای بدن نما بیرون میآمدند، تفسیر كردهاند، تا جاهلیت قبل اسلام را جاهلیت ثانیه بدانند. ولی چنان كه گفتیم نیازی به این سخنان نیست، بلكه ظاهر این است كه «جاهلیت اولی» همان جاهلیت قبل از اسلام است كه در جای دیگر قرآن نیز به آن اشاره شده است([۸]، و «جاهلیت ثانیه» جهالتی است كه بعدا پیدا خواهد شد. (همچون عصرما)» [۹]
البته پیش از این هم برخی از مفسران همین نظر را داشته اند و این یك نظریه خلاف اجماع مفسران نیست.
ابن عطیه میگوید:
«منظور از این جاهلیت به نظر من همان جاهلیتی است كه اسلام پس از آن آمد(یعنی همان جاهلیت متصل به اسلام، زنان مسلمان فرمان داده شدند كه از آن جاهلیت (وفرهنگ آن) بیرون بیایند، یعنی از آن وضعیتی كه كفار قبل از شرع داشتند. زیرا آنان غیرت نداشتند، زنان بدون حجاب بودند، این كه گفته جاهلیت اولی، بالنسبه به اسلام است،(كه اول جاهلیت بود و پس ازآن اسلام) معنای آن این نیست كه جاهلیت دیگری غیر از جاهلیت قبل از اسلام هم بوده است. اسم این برهه از زمان را جاهلیت گذاشتند.» [۱۰] از قتاده هم نقل شده كه همه زمانهایی كه پیش از اسلام بوده است جاهلیت خوانده میشود. در درالمنثور از ابن عباس دو نظریه نقل میكند كه یك وجهش با برداشت علامه و تفسیر نمونه سازگاری دارد:
«ابی حاتم روایتی دیگر از ابن عباس نقل كرده كه با این مضمون تفاوت دارد: در بارة این آیه: [۱۱]، گفت جاهلیتی دیگری خواهد بود.»[۱۲]
آلوسی نیز از كشاف زمخشری نقل میكند كه او بر این باور است كه:
«میتواند منظور از جاهلیت اولی جاهلیت كفر پیش از اسلام باشد و جاهلیت دیگر، جاهلیت فسق و فجور در زمان اسلام باشد، بنابراین معنای آیه این میشود كه بار دیگر مانند تبرج زنان در عصر پیش از اسلام خودنمایی وتبرج نكنید. سپس سخن بن عطیه را نیز نقل میكند كه ما قبلا نقل كردیم.» [۱۳]سید قطب در فی ظلال القرآن مدعی است كه اصلا جاهلیت نام یك دورة تاریخی نیست، نام یك نوع فرهنگ است:
«جاهلیت دورهای خاص و مشخص از زمان نیست، بلكه حالت اجتماعی (وفرهنگ) خاص است، كه جهان بینی خاصی در بارة زندگی دارد،ممكن است این حالت و جهان بینی در هرجا و هر زمانی پیدا شود. هرجا كه باشد معلوم میشود جاهلیت در آنجا وجود دارد.»[۱۴]
بر همین اساس است كه شاید او اولین كسی باشد كه از جاهلیت قرن بیستم سخن گفت و برادرش محمد قطب نیز كتابی به همین نام نوشت، او در ادامة همین مطلب میگوید:
« با این حساب، ما اكنون در دورة جاهلیتی كور زندگی میكنیم،زبا احساساتی خشن، با جهان بینی حیوانی، با درك نازلی از انسانیت، در جامعهای زندگی میكنیم كه حس میكنیم در آن طهارت و پاكیزگی و بركتی وجود ندارد. به وسایل طهارتی كه خداوند در اختیار بشر قرار داده و راههایی را كه برای رهایی از جاهلیت مشخص كرده اعتنایی نمیكند.» [۱۵]
او در مقایسه تبرج جاهلی چنان كه در تفاسیر آمده است، با جاهلیت قرن بیستم، جاهلیت آن زمان و تبرج آن را بسیار ساده تلقی میكند و جاهلیت امروز را بسیار عمیقتر میداند. [۱۶]
اكنون به اصل معنای جاهلیت میپردازیم. آیا منظور از جاهلیت بیاطلاعاتی، بیدانشی و نادانی است، یا معنای دیگری مورد نظر اسلام و قرآن بوده است؟
معنای جاهلیت
جاهلیت از ریشة جهل است، معنای جهل در «لسان العرب» اینگونه آمده است:
«جهل، جهل نقیض علم است، كه از آن تعبیر میشود با عبارات جلهه فلان، جهلا و جَهالة، ...: این است كه كاری را بدون علم انجام بدهد. رجل جاهل، جمع آن میشود جُهْل وجُهُل وجُهَّل و جُهَّال وجُهَلاء، همان گونه كه در جمع عالم گفته اند علماء، ؛ وقول مُضَرِّس بن رِبْعِی الفَقْعَسِی:
«إِنا لَنَصْفَح عن مَـجاهِل قومنا *** ونُقِـیم سالِفَةَ العدوّ الأَصْید»
معنای دیگر معروف جهل این است كه چیزی را نشناسی میگویی: مِثْلـی لا یجْهَل مثلك. كسی مانند من با شخصی مانند تو نا آشنا نیست، این كه در قرآن كریم میفرماید: {یحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ {أَغْنِیاءَ}؛ یعنـی جاهِل به حال آنان، و جاهل ضد عاقل منظور نیست. جهل ضد آگاه بودن مراد است گفته میشود: هو یجْهَل ذلك یعنی این را نمیداند،(و نمیشناسد.)
جاهلیت برحه ای از زمان است كه پیش از اسلام قرار داشت، میگویند: «الـجاهِلِـیة الـجَهْلاء»، برای مبالغه، وقولهم: «كان ذلك فـی الـجاهِلِـیة الـجَهْلاء»، «جهلا» تأكید بر جاهلیت است، گاهی از اسم چیز مشتق میشود و آن را تأكید میكند، چنان كه گفته میشود: «وَتِدٌ واتِدٌ وهَمَـجٌ هامِـجٌ ولَـیلة لَـیلاء ویوْمٌ أَیوَمُ.» ودر حدیث نبوی آمده است كه به یكی از صحابه فرمود: «إِنك امرؤ فـیك جاهِلِـیة»؛ توشخص هستی كه چیزی از جاهلیت در تو (باقی مانده) است منظور این جاهلیت حالتی است كه عرب پیش از اسلام داشت، یعنی جهل به خدای سبحان ، رسول خدا، شرایع الهی، و در عوض به انسان مخافره میكردند، دارای تكبر و تجبر وصفات دیگر از این دست بودند.» [۱۷]
همان گونه كه از متن بر میآید به نظر ابن منظور مقصود از جاهلیت یك معنای لغوی نیست. منظور یك فرهنگ است؛ فرهنگی كه خدا و شرایع الهی در آن مفقود است و عناصر انسانیت ستیز بر آن حاكم است.
جهل در پژوهشهای نو
دربارة جاهلیت، به عنوان نام برای یك دورة تاریخی دارای فرهنگ خاص، از گذشته تا حال اتفاق نظر است كه منظور فقط بیدانشی نیست، امّا برخی پژوهشگران معاصر و عدهای از اسلام شناسان غربی اصل مادة جهل را نه ضد علم كه ضد حلم میدانند، و دورة جاهلیت را نیز صرفا دورة بیدانشی یا بیخبری تلقی نمیكنند.
دكتر فلیپ حِتِّی معتقد است كه:
«معنای صحیح جاهلیت همان عصری است كه در بین عرب نه ناموس واضح، و نه پیامبری كه به او وحی شده باشد، و نه كتاب منزل وجود نداشت.» [۱۸]
«جهل مجموعهای از احكام و نظمی بود كه بر آن زمان حاكم بود، و اكثر آنها با احكام دین و رسالت محمدی ناسازگار بود.» [۱۹]
فلیپ حتی حتی بر این نكته تأكید میكند كه جاهلیت به معنای عدم علم و ضد آن، كاملاً بر محیط عربی حاكم نبود، « پس اشتباه است كه حالت اجتماعی عرب جنوب را كه دارای فرهنگ تمدن بود و قرنها پیش از ظهور اسلام، در زمینة تجارت و اشتغال گامهای بلندی برداشته بود، به نادانی و نفهمی متصف كنیم.» [۲۰]
از كلام او این گونه بر میآید كه جاهلیت را در مقابل و ضد آنچه كه رسول گرامی اسلام(ص) آورد؛ یعنی فراخون به توحید، معنا میكند.
امام علی (ع) نیز در توصیف جاهلیت، همین نبودن راهنمایی آسمانی و دوری از فرهنگ الهی را مطرح میكند:
«إِلَى أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اللَّهِ ص لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِیینَ مِیثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ كَرِیماً مِیلَادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ بَینَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِی اسْمِهِ أَوْ مُشِیرٍ إِلَى غَیرِهِ فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ » [۲۱]
« تا این كه خدای سبحان، برای وفا به وعدة خود، وكامل گردانیدن دوران نبوت، حضرت محمد (ص) را مبعوث كرد؛ پیامبری كه از همة پیامبران پیمان پذیرش نبوت او را گرفته بود، نشانههای او شهرت داشت؛ تولدش برهمه مبارك بود. در روزگاری كه مردم روی زمین دارای ملتهای پراكنده، خواستههای آنان گوناگون بود، و روشهای متفاوت داشتند؛ عدهای خدا را به پدیدهها تشبیه میكردند، و گروهی نامهای خدا را انكار و به غیر خدا نسبت میدادند. پس خدای سبحان، مردم را به وسیلة محمد (ص) از گمراهی نجات داد، و هدایت كرد، و از جهالت، رهایی بخشید.»
برخی از نویسندگان عرب نیز بر همین باور هستند:
«بدنیست بدانیم كه كلمة «جاهلیت» كه بر این عصر اطلاق شده، مشتق از «جهل» نقیض «علم» نیست. بلكه از ریشة «جهل» به معنی خیرهسری و پرخاشگری و شرارت است و در مقابل «اسلام» به معنی تسلیم و طاعت خدای عزوجل و رفتار و كردار بزرگوارانة (دینی) قرار میگیرد. كلمة جهل و جاهلیت در زبان قرآن و حدیث نیز به همین معنای تعصب و بیپروایی و كم خردی است، چنان كه در سورة بقرة(آیة 68) آمده: «قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ» (بقره/67) كه موسی (ع) ریشخندگری را علامت«جاهل» بودن میداند، و در سورة اعراف (آیة199) آمده: «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ» كه بخشایشگری و به نیكی و شایستگی واداشتن را در برابر جاهلیت آورده و در سورة فرقان (آیة 63) آمده است «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَى الأرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلامًا» كه آرام راه رفتن و سخن صلحآمیز و ملایم گفتن را در برابر جاهلیت آورده است. روایت است كه ابوذر، مادر كسی را به زشتی یاد كرد، پیامبر(ص) بدو فرمود: «انك امرؤ فیك جاهلیه» كه حضرت، دشنام دادن را از جاهلیت دانستهاست و در معلقة عمرو بن كلثوم میخوانیم:
«ألا لا یجهلن احد علینا *** فنجهل فوق الجاهلینا» [۲۲]
«هلا! كس با ما سفاهت نورزد كه بیش از همه خیره سری و شرارت خواهیم نمود».
در همة این شواهد پیداست كه ریشة «جهل» از قدیم به معنای تندی و خیره سری و بیخردی به كار رفته و عصر جاهلیت با همة جنبه های شرك آمیز و اخلاق مبتنی بر عصبیت و انتقام جویی و خونخواری و تبهكاری و سیه كاریش، به عصر نزدیك به اسلام – یا به عبارت دقیقتر به دورة بلا فاصله پیش از اسلام- اطلاق گردیده است.»
معنای تبرج در فرهنگ های عربی
خلیل بن احمد فراهیدی میگوید: «هنگامی كه زن زیبایی گردن و صورت خویش را آشكار سازد گفته میشود «تَبَرَّجَتْ»؛ كه همراه آن زیبایی نگاه در چشمان او نیز دیده میشود.» (فراهیدی،1/146)
ابن درید می گوید:
«گفته میشود «تبرجت المرأة»، زمانی كه زیبایی های خویش را آشكار كند.»[۲۳]
جوهری آورده است:
«و التبرج: آشكاركردن زن است زیباییهای خود را برای مردان.»[۲۴]
ابن فارس می نویسد:
« باء، راء وجیم دو ریشه دارد، كه یكی به معنای آشكار شدن و ظاهر شدن است و دیگری پشتیبانی و پناهگاه. از ریشة اول است البرج: و آن فراخی چشم است كه سیاهی آن شدید باشد، و سفیدی آن نیز در سفیدی خویش بسیار شدید باشد. و تبرج از همین ریشه است كه به آشكار كردن زیبایی های زن توسط اوست».[۲۵]
راغب اصفهانی نیز آورده است:
«گفته اند: «تبرجت المرأة»، یعنی در آشكار ساختن زیبایی خود به آن ستارگان شباهت رسانید. و گفته شده: تبرّجت به معنای این است كه زن از برج، یعنی قصر خویش ظاهر شده است. بر همین معنی دلالت میكند قوله تعالی: « وَقَرْنَ فِی بُیوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ الأولَى» [۲۶]
زمخشری میگوید:
«خرجن متبرجات، ای متفرجات یعنی برای تفرج بیرون آمدند.»[۲۷]
شاید نتیجه ای كه از مجموع نظریات اهل لغت می توان گرفت در این سخن آقای مصطفوی آمده است:
«ظاهراً ریشة اصلی این ماده به معنای ظهور و جالب بودن است. پس هر چیزی كه آشكار، جالب و بلند باشد برج است. به این اعتبار به كاخ بلند، ساختمانهای عالی، دژ و بناهای ساخته شده بالای دژ ، چشم فراخ و بزرگ و جالب كه زیبا و نافذ باشد، و زن آرایش كرده كه زیبا باشد و زیباییها و آرایش های خود را به بیگانگان نشان بدهد و در آنها تأثیر كند، و برستارة بلند، زمانی كه در آسمان بدرخشد اطلاق میشود.» [۲۸]
معنای تبرج در برخی از تفاسیر
ترجمة تفسر طبری: «و بیارامید در خانههای خویش و نه بیرون آئید به آرایش بیرون آمدن زنان كه اندر جاهلیت پیشینه بودند.» (طبری، 5/1427) فخر رازی: «البروج، در كلام عرب به معنای قصرها و قلعههاست، و اصل آن در لغت از ظهور است. گفته میشود: «تبرجت المرأة»، زمانی كه زیباییهای خود را نشان بدهند. »[۲۹]
و نیشابوری نیزعین همین بیان را دارد[۳۰]
مجاهد: «التبرج: با تبختر و تكبر راه رفتن. قتاده نیز عین همین بیان را دارد»[۳۱]
قاسمی: «تبرج به تبختر و ناز راه رفتن تفسیر شده است، و به این كه زینت خویش را آشكار سازد و كاری كند كه سبب تحریك شهوانی مردان شود؛ پوشیدن لباس نازكی كه بدن را كاملا نپوشاند، یا نشان دادن زیبایی های گردن، گردنبند و گوشواره. نهی قرآن شامل همة این موارد میشود، زیرا سبب مفسده و لغزش در ورطة گناه كبیره میشود.»[۳۲]
مراغی: «یعنی زینت و زیباییهای خویش را برای مردان آشكار نكنید، چنانكه زنان جاهلیت پیش از اسلام این را انجام میدادند.» (مراغی،22/6)
نتیجهگیری
با توجه به معنای جاهلیت و تبرج، بخوبی معلوم میشود كه منظور از تبرج جاهلی چیست؛ اكنون میتوانیم با آگاهی و آشنایی دقیق به معنای این تعبیر بگوییم منظور قرآن از جاهلیت، بی توجهی به قانون خدا و كتاب آسمانی اوست، چه كتابی در بین مردم نباشد، مانند عرب جاهلی، یا باشد و به آن عمل نكنند، مانند برخی از مسلمانان كه قرآن آنان را از عمل جاهلی نهی كرده است: معنای سخن قرآن این میشود، عمل جاهلی میتواند در میان مسلمانان نیز وجود داشته باشد. یكی از مظاهر جاهلیت بیغیرتی مردان، بی حیایی زنان است، كه در جاهلیت برخی از زنان به جز یك شوهر، یك دوست هم داشتند، و برخی از زنان برسر در خانة خویش پرچمی بلند میكردند، به معنای آمادگی برای پذیرش مشتری، و طبیعی بود كه در چنین فضایی عفت و حیاء چندان خریدار نداشته باشد، زنان خود را با آرایشهای عصر خویش میآراستند و قسمتهای از مو وگردن و سینة خویش را برهنه میگذاشتند.
پس زن مسلمانی كه بدون توجه به قانون الهی و رعایت عفاف و حجاب، خود نمایی میكند عمل او تبرج جاهلی است، بخصوص اگر این خودنمایی با آرایشهای تند و تحت تأثیر مد و آرایشهای غیر اسلامی و جاهلی جدید یا قدیم باشد، و قسمتهایی از بدن خویش را كه نباید برهنه و آشكار عرضه كند، نشان بدهد.
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ (الفاخوری، /8)
- ↑ (شرقاوی،/31)
- ↑ (جاحظ1/74)
- ↑ ( شوقی،/47)
- ↑ (كاشانی،7/ 315 و رازی، 15/416).
- ↑ (طبری،22/4)
- ↑ (طباطبایی، 16/315)
- ↑ سورة آل عمران آیه143، و سورة مائده آیة 50، و سوره فتح آیة 26
- ↑ (مكارم شیرازی،17/290)
- ↑ ( ابن عطیه، 4/384)
- ↑ « تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیةِ»
- ↑ (سیوطی، 6/601)
- ↑ (آلوسی،22/8 )
- ↑ (سید قطب، 5/2861)
- ↑ (همان)
- ↑ (همان)
- ↑ ( ابن منظور، ماده جهل.)
- ↑ (فلیپ حتّی،/128)
- ↑ (همان)
- ↑ (همان)
- ↑ (نهج البلاغه،/44)
- ↑ (شوقی ضیف،/47)
- ↑ (ابن درید، /208)
- ↑ (جوهری، 1/299)
- ↑ (ابن فارس، 1/234)
- ↑ (احزاب/33) (راغب اصفهانی/ 115)
- ↑ (الزمخشری،/18)
- ↑ (المصطفوی، 1/227)
- ↑ ( فخر رازی،10/365)
- ↑ (نیشابوری،5/86)
- ↑ .(طبرسی،4/356)
- ↑ (قاسمی،13/4849)
منابع
1. آلوسی، محمود؛ روح المعانی، الطبعة الرابعة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1405هـ .
2. ابن درید،محمد؛ الجمهرة، طبع حیدر آباد دكن.
3. ابن عطیة، عبدالحق؛ المحرر الوجیز، دارالكتب العلمیة، بیروت.
4. ابن فارس، احمد، المقاییس، طهران.
5. ابن منظور، محمد بن المكرم؛ لسان العرب، نشر ادب الحوزه، قم، 1405هـ.
6. الاخطل، غیاث بن غوث؛ دیوان الاخطل، تصحیح و شرح راجی الأسمَر، دار الكتاب العربی، بیروت، 1425هـ.
7. امام علی(ع)؛ دیوان، تصحیح حسین اعلمی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت.
8. إمرؤ القیس؛ دیوان امرؤ القیس، تحقیق و شرح حنا الفاخوری، دار الجیل، بیروت، 1425هـ.
9. ایزوتسو، توشیهیكو؛ خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، چاپ اول، شركت سهامی انتشار، تهران، 1361ش.
10. ----------- ؛ مفاهیم اخلاقی در قرآن مجید، ترجمه دكتر فریدون بدره ای، چاپ اول، انتشارات فرزان، تهران،1378ش.
11. البستانی، فؤاد افرام؛ محیط المجانی الحدیثة، الطبعة الرابعة، ذوی القربی، بیروت، 1419 هـ.
12. ---- ، بطرس؛ محیط المحیط، بیروت.
13. بسج، احمد حسن؛ النابغة الجعدی عصره و حیاته، الطبعة الاولی، دار الكتب العلمیة، بیروت، 1414،هـ.
14. جاحظ، الحیوان، حلبی، مصر
15. جریر بن عَطِیة الخَطَفی؛ دیوان جریر، تصحیح و شرح غرید الشیخ، الطبعة الاولی، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1420هـ.
16. الجوهری، اسماعیل؛ صحاح اللغة، دار العلم، بیروت.
17. حسن جعفر نورالدین،طرفة بن عبد؛ سیرته و شعره، الطبعة الاولی، دار الكتب العلمیة، بیروت، 1411هـ.
18. الخزاعی، دعبل؛ دیوان دعبل الخزاعی، تصحیح و شرح ضیاء حسین الأعلمی، الطبعة الاولی، مؤسسة النور للمطبوعات، بیروت، 1417هـ.
19. رازی، ابوالفتوح؛ روض الجِنان و روح الجَنان فی تفسیر القرآن، تصحیح جعفر یاحقی و مهدی ناصح، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، مشهد، 1369ش.
20. راغب اصفهانی؛ مفردات فی غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، الطبعة الاولی، دار القلم و الدار الشامیة، دمشق و بیروت، 1412هـ.
21. زبیدی، مرتضی؛ تاج العروس، قاهرة
22. زمخشری، جارالله؛ اساس البلاغة، دارصادر، بیروت.
23. سید قطب؛ فی ظلال القرآن، الطبعة العاشرة، دار الشروق، قاهرة، هـ.
24. سیوطی، جلال الدین؛ الدرالمنثور، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421هـ.
25. شرقاوی، عفت؛ دروس و نصوص من القضایا الادب الجاهلی، دارالنهضة العربیة، بیروت.
26. شوقی، ضیف؛ عصرجاهلی، ترجمه علیرضا ذكاوتی قراگوزلو، چاپ اول، امیر كبیر، تهران، 1364ش.
27. صبحی صالح؛ نهج البلاغه، الطبعة الثالثة، دار الكتاب، بیروت و قاهره، 1411هـ.
28. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، الطبعة الثانیة، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1422هـ.
29. طبرسی، فضل بن الحسن؛ مجمع البیان، الاسلامیة، طهران.
30. طبری، محمد بن جریر؛ ترجمة تفسیر طبری، تصحیح حبیب یغمایی، چاپ دوم، انتشارات توس، تهران، 1356ش.
31. طبری، محمد بن جریر؛ جامع البیان، طبع مصطفی البابی الحلبی، مصر.
32. فخررازی، محمد؛ التفسیر الكبیر، طبع عبدالرحمن، القاهرة.
33. فراهیدی، خلیل بن احمد؛ ترتیب كتاب العین، تحقیق دكترمهدی المخزومی، چاپ اول، اسوه، تهران، 1414هـ.
34. فرزدق، ابوفراس؛ دیوان فرزدق، استاد علی خریس، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت.
35. فلیب(فلیپ)، حتّی؛ تاریخ العرب(مطوّل)، الطبعة الثالثة، دار الكشّاف، بیروت، 1961م.
36. القاسمی، جمال الدین؛ محاسن التأویل، دار احیاء الكتب، القاهرة.
37. كاشانی، ملا فتح الله؛ تفسیر كبیر(منهج الصادقین فی الزام الخالفین) چاپ دوم، كتابفروشی اسلامیة، تهران، 1344ش.
38. محمد الازهری؛ تهذیب اللغة، طبع دارالمصر.
39. مراغی، احمد مصطفی؛ تفسیر المراغی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.
40. مروزقی؛ دیوان الحماسة، قاهره،1951م.
41. مكارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه، دار الكتب الاسلامیة، قم، 1386ش.
42. نعمه، انطوان و دیگران؛ فرائد الادب، ضمیمه المنجد فی اللغة العربیة المعاصرة، دارالمشرق، بیروت.
43. نیشابوری، حسن؛ غرائب القرآن، طبع مصطبی البابی الحلبی، مصر.