خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
در باب ریاست و تسلط مرد در امور خانه و اجتماع غزالی می گوید: آیه «مردان بر زنان مسلط هستند، فقط در امور مربوط به خانه و خانواده است».<ref> محمد الغزالی، السنه النبویه، ص 102 و ص 95.</ref> | در باب ریاست و تسلط مرد در امور خانه و اجتماع غزالی می گوید: آیه «مردان بر زنان مسلط هستند، فقط در امور مربوط به خانه و خانواده است».<ref> محمد الغزالی، السنه النبویه، ص 102 و ص 95.</ref> | ||
لذا آزادی سیاسی در معنای انتقاد از حکومت و نصیحت و امر به معروف و نهی از منکر، برای هر دو جنس زن و مرد یکسان است؛ از همین رو زنان در طول تاریخ به اموری چون بیعت، هجرت و حتی جنگ اقدام کرده اند؛ زنان در عقبه کبری در موسم حج با پیامبر بیعت کردند.<ref> محمد الغزالی، السنه النبویه ص 120.</ref> | |||
غزالی درباره تولی مناسب حکومتی توسط زنان رأی ثابتی ندارد؛ در مجموع او نظریه ای سه مرحله ای ارائه داده است؛ او در ابتدا معتقد است که اسلام کفایت زن را برای تولی مناصب سیاسی، به ویژه منصب ریاست حکومت نمی پذیرد و از مسلمین خواسته از این اقدام جلوگیری کنند او در مرحله بعد و در آثار بعدی خود، چنان که یکی از شارحان آرای او گفته است، تولی مناصب سیاسی و اجتماعی برای زنان را تا آنجا که با طبیعت آنها سازگار باشد، بلامانع می داند و به دوران حکومت عمر استناد می کند که او منصب قضاوت را به زنی به نام شفاء واگذار کرد؛ از همین رو حدیث مذکور از پیامبر را در معنای خلافت تفسیر می کند؛ یعنی زنان به جز خلافت عظمی، می توانند همه مناصب را پذیرا باشند.<ref> عبدالحلیم عویس، الشیخ محمد الغزالی، تاریحه و جهوده و آرائه،ص 45</ref> | غزالی درباره تولی مناسب حکومتی توسط زنان رأی ثابتی ندارد؛ در مجموع او نظریه ای سه مرحله ای ارائه داده است؛ او در ابتدا معتقد است که اسلام کفایت زن را برای تولی مناصب سیاسی، به ویژه منصب ریاست حکومت نمی پذیرد و از مسلمین خواسته از این اقدام جلوگیری کنند او در مرحله بعد و در آثار بعدی خود، چنان که یکی از شارحان آرای او گفته است، تولی مناصب سیاسی و اجتماعی برای زنان را تا آنجا که با طبیعت آنها سازگار باشد، بلامانع می داند و به دوران حکومت عمر استناد می کند که او منصب قضاوت را به زنی به نام شفاء واگذار کرد؛ از همین رو حدیث مذکور از پیامبر را در معنای خلافت تفسیر می کند؛ یعنی زنان به جز خلافت عظمی، می توانند همه مناصب را پذیرا باشند.<ref> عبدالحلیم عویس، الشیخ محمد الغزالی، تاریحه و جهوده و آرائه،ص 45</ref> |