هربرت اسپنسر: تفاوت میان نسخهها
Mohsenzadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Mohsenzadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
هربرت اسپنسر<ref>Herbert Spencer.</ref> | هربرت اسپنسر<ref>Herbert Spencer.</ref> 27 آوریل 1820 در دربی (Derby) متولد و 8 دسامبر 1903 در بریتن (Brighton) درگذشت. پدرش روحانی پروتستان بود. | ||
او به مدرسه نرفت و خصوصی ریاضی و علوم طبیعی آموخت. | |||
اسپنسر نخست مهندس راهآهن (1843 تا 1848) و سپس روزنامهنگار نشریه اکونومیست (1848 تا 1852) شد. آثار اسپنسر بازتاب ساختارهای ارزشی مسلط در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی در عصر ملکه ویکتوریا (Alexandrina Victoria)(1819-1901) بود که 63 سال (1838-1901) بر بریتانیای کبیر سلطنت کرد. | |||
آثار او در ایالات متحده نیز با استقبال گسترده روبهرو شد. | |||
اسپنسر در آثار خود تلاش داشت ایدئولوژی سرمایهداری لیبرالی منچستری را علمی توجیه کند. توصیه او عدم دخالت دولت در امور مردم است. این فکر در ایالات متحده امریکا با شور پذیرفته شد. مفاهیمی مانند «بقای اصلح» – که او حتی قبل از داروین از آن استفاده کرد – یا مقوله «تنازع بقا» در ایالات متحده امریکا به صورت شعارهای رایج درآمد. | |||
اسپنسر معتقد بود که تحول اجتماعی تابع قانون معتبر و جهانشمول تنازع برای بقا است. کشمکشهای اجتماعی مانند جنگ یا رقابت برای تکامل جامعه اهمیت محوری دارد. اسپنسر نخستین فرد هوادار مکتب داروینیسم اجتماعی معرفی میشود. این سادهنگری است، چون اسپنسر رقابت عریان بدون ملاحظه اخلاقی را آدمخوری اقتصادی میدانست. | |||
اسپنسر معتقد بود که انسان به همان اندازه که خودخواه هست، نوع دوست نیز هست. او محرک اصلی انسان را نیروی جنسی میدانست که اساس پیدایش نهاد خانواده نیز هست، لیکن در همین خانواده انسان «همدردی» را میآموزد. | |||
کودک انسان موجود ضعیفی است که حيات او مشروط به همدردی نزدیکان است. دلیل دیگر موفقیت قلمی اسپنسر پاسخ او به چگونگی رابطه دین و علم است. اسپنسر معتقد بود که خداپرستی صرف نظر از پیشرفت علمی باید قلمرو امن باقی بماند. چیزی در جهان است که مطلق است و ناشناخته میماند. | |||
این پاسخ در آن زمان باب طبع خوانندگان بود و آنها با آغوش باز این نظر را میپذیرفتند. | |||
{{جعبه اطلاعات شخصیت | {{جعبه اطلاعات شخصیت | ||
| عنوان = | | عنوان = | ||
خط ۲۹: | خط ۳۹: | ||
}} | }} | ||
== زندگینامه == | == زندگینامه == | ||
هربرت اسپنسر در بیست و هفتم آوریل سال ۱۸۲۰ در شهر صنعتی داربی، انگلستان زاده شد. پس از تحصیلات مقدماتی در سال ۱۸۳۶ به استخدام شرکت راهآهن درآمد. او در اوقات بیکاری به نگارش و خودآموزی میپرداخت و بر اساس همین استعداد و سفارش عمویش، توماس اسپنسر، در نشریه «اکونومیست» به کار مشغول شد. مرگ عموی هربرت اسپنسر در سال ۱۸۵۱ و ارثیهای که برای او به جا گذاشت، به آرزوی او جامهٔ عمل پوشاند. او مشاغل خود را رها کرد و به عنوان نویسنده و محققی آزاد به پژوهش و تحقیق در زمینه علوم رایج زمان همت گماشت. او با شیفتگی و درایت خویش به آموختن مطالب و دستآوردهای دانشمندان زیستشناس مانند لامارک و کارپنتر پرداخت و دریافتهای خود را در زمینه جامعهشناسی به کار گرفت. او هیچگاه ازدواج نکرد<ref>دیلینی، تیم (۱۳۸۷). نظریههای کلاسیک جامعهشناسی. ترجمهٔ بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی. تهران: نشر نی. صص. ۶۵.</ref> و پس از مرگش بنا به وصیت او، جسدش سوزانده شد. | |||
هربرت اسپنسر شخصیتی کمابیش گوشهگیر، دروننگر و تقریباً فردگرا و آرام بود؛ لذا همکارانش در اداره راهآهن لندن و برمینگهم چندان توجهی به او نداشتند. او تمایل داشت دشمنی کارکنان مافوقش را برانگیزد و هرگاه احساس میکرد حق با اوست، با آنان به جروبحث میپرداخت.<ref> Wilshire، David (۱۹۷۸). The Social and Political Thought of Herbert Spencer. Oxford: Oxford University Press.</ref> از همین رو فردی چندان دوست داشتنی نبود، اما با این حال به او احترام بسیار میگذاشتند. در خلال نگارش ایستایی اجتماعی بیخوابیهای اسپنسر آغاز و به قدری عذابآور شد که غالباً برای تحمل آن، به کشیدن تریاک رو آورد. با گذر سالها، بیماریهای جسمی و روانی او شدت یافت. به طوری که فقط میتوانست ساعات اندکی در روز کار کند. او تا آخر عمر از اختلالات عصبی رنج برد.<ref>دیلینی، تیم (۱۳۸۷). نظریههای کلاسیک جامعهشناسی. ترجمهٔ بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی. تهران: نشر نی. صص. ۶۵.</ref> | |||
اندکی پس از انتشار اصول روانشناسی'، اسپنسر دچار نوعی بیماری عصبی ناشناخته شد. گاهی پیش میآمد که او ساعتها بی هدف در شهر پرسه میزد و زمانهایی که اصلاً نمیتوانست بخواند یا بنویسد. غالباً از معاشرتهای اجتماعی کناره میگرفت و در اواخر عمر، حتی تصور این که در برابر جمع سخنرانی کند، برایش طاقت فرسا بود.<ref> Coser، Lewis (۱۹۷۷). Masters of Sociological Thought. New York: Harcourt, Brace & Jovanovich.</ref> اسپنسر نه تنها تا آخر عمر مجرد بود، بلکه احتمالاً هیچگاه با زنی رابطه جنسی برقرار نکرد. | |||
== آثار== | == آثار== | ||
* آمار اجتماعی (۱۸۵۱) | |||
* فرضیه جمعیت (۱۸۵۲) | |||
* آموزش و پرورش (۱۸۶۱) | |||
* اصول زیستشناسی (۶۷-۱۸۶۴) | |||
* اصول روانشناسی (۷۲-۱۸۷۰) | |||
* بررسی جامعهشناسی (۱۸۷۳) | |||
* اصول علوم اجتماعی (۱۸۷۴) | |||
* اصول اخلاق (۹۳-۱۸۷۹) | |||
* انسان علیه دولت (۱۸۸۴) | |||
* زندگینامه شخصی (۱۹۰۴) | |||
== دیدگاهها == | == دیدگاهها == | ||
اسپنسر معتقد بر قیاس جامعه با ارگانیسم زیستشناختی مبتنی بر تشبیه جامعه به اندام موجود زنده است. اسپنسر نقش متغیرهای محیطی را در سازمان دهی اجتماعی قبول داشت و بر این باور بود که اَبَر ارگانیک (جامعه) و ارگانیسم (اندام موجود زنده) از شش جنبه مشابه اند: | |||
جامعه و افراد رشد میکنند. | |||
با بزرگ شدن، پیچیدگیها نیز افزایش مییابد. | |||
پیشرفت در ساختار، تجزیه کارکرد را به همراه دارد. | |||
اجزای کل وابسته به یکدیگرند. | |||
هر ارگانیسم یک جامعه است. | |||
برخی از اجزاء از میان میروند و برخی دیگر به حیات خود ادامه میدهند (همه افراد جامعه همزمان نمیمیرند). | |||
با این همه، اسپنسر تفاوتهایی احساس میکرد که بین ارگانیسم و جامعه وجود دارند: | |||
تفاوت در میزان پیوستگی: در ارگانیسم، ارتباطی نزدیک و اتصالی محکم و عینی بین اعضاء وجود دارد، در حالی که جامعه متشکل از افرادی مجزا و آزاد است (افراد، در صورت تمایل، میتوانند با جامعه پیوند یابند یا از آن ببرند). | |||
تفاوت در ابزار ارتباطی: در ارگانیسم، ارتباط میان اعضا به واسطه حرکت ذرات مولکولی و در جامعه، از طریق زبان صورت میگیرد. | |||
تفاوت در آگاهی: در ارگانیسم، وجود اعضا برای خدمترسانی به کل، در حالی که در جامعه، کل برای خدمترسانی به افراد است. | |||
اسپنسر باور دارد همه نیروهای یک باشنده (موجود) زنده را میتوان به دو بخش تقسیم نمود: | |||
نیروی «نگهداری ذات» | |||
نیروی پیدایش و آفرینش یا ماناساز | |||
=== نظریه بقای اصلح === | |||
اسپنسر اصطلاح بقای اصلح را نخستین بار در کتاب اصول زیستشناسی ، در سال ۱۸۶۴ به کاربرد. مهمترین کمک اسپنسر به رشد تفکر اجتماعی را باید طرح همین مفهوم دانست. بسیاری به اشتباه طرح مفهوم بقای اصلح را به داروین نسبت میدهند؛ در حالی که اسپنسر این مفهوم را حدوداً ده سال پیش از انتشار اندیشههای داروین در خصوص انتخاب طبیعی مطرح کرد. داروین بعدها گفت که اساساً اصطلاح بقای اصلح اسپنسر را بر اصطلاح انتخاب طبیعی خود ترجیح میدهد. کارِنیرو بعدها توضیح داد، علت این ترجیح احتمالی داروین آن بود بود که در ایده انتخاب طبیعی، اینگونه استنباط میشود که عاملی هوشمند (در اینجا طبیعت) امر انتخاب را به نفع انسان انجام میدهد. در حالیکه، بر مبنای اصطلاح بقای اصلح اسپنسر، طبیعت بیش از آنکه انتخاب کند، موارد «نامناسب» گونهها را حذف میکند. نظریهٔ بقای اصلح اسپنسر قابل فهمتر از انتخاب طبیعی داروین است. داروین فقط به فرایند تغییر گونههای زیستشناسی توجه داشت، در حالیکه اسپنسر علاوه بر آن، به فرایندهای اجتماعی و نتیجهٔ نهایی (بقای اصلح) پرداخت. | |||
از نظر اسپنسر تکامل گونههای زیستشناختی و گونههای اجتماعی اساساً مربوط به بقای اصلح است. بر این اساس، فرایندهای تکاملی، گونههای نامناسب (ناصالح) را تصفیه میکنند و پیامد نهایی این تصفیه شکلگیری جامعه ای کاملتر خواهد بود. اسپنسر این پیامد را ناشی از فرایندهای طبیعی میدانست و طرفدار پروپاقرص اقتصاد آزاد یا سیاست عدم مداخله بود. کلید این فرایند «سازگاری» است؛ و در این تفکر افراد باید با تغییرات جامعه (و محیط)، تغییر کنند. این ایدهٔ بنیادی، که طبق آن نباید در فرایند سازگاری مداخلهای صورت گیرد، نشان میدهد که «افراد فاقد صلاحیت» (افراد ناصالح) (فقیران، ضعیفان، جاهلان، یا بیماران) «غربال» میشوند. اسپنسر فرایند طبیعی تنازع بقا را نوعی فرایند تصفیه زیستشناختی میدانست. وی در کتاب ایستایی اجتماعی خود میگوید: « ظاهراً مشکل است که بیوهها و یتیمان را در جدال با مرگ و زندگی رها کنیم با این وجود، چنانچه این موضوع را نه به صورت جداگانه، بلکه به صورتی مرتبط با منافع کلّ بشر در نظر بگیریم، میبینیم که این فجایع هولناک سرشار از منفعت است؛ از جمله اینکه، فرزندان افراد بیمار سریعتر میمیرند و افراد نابهنجار و ضعیف به مثابهٔ قربانیهای بیماریهای همهگیر جدا میشوند » . | |||
اسپنسر در مورد مستمندان بسیار سنگدل و در مخالفت کمک دولت به آنان بود. در همین خصوص نوشتهاست: « قانون حمایت از مستمندان، که با معلّق کردن فرایند سازگاری، موجب گسترش دامنهٔ فقر در آینده خواهد شد، همین امروز نیز میتواند چنین پیامدی به همراه داشته باشد. بخش زیادی از پولهایی که هر سال صرف کمک به مستمندان میشود، میتواند صرف حمایت از کارگرانی شود که در بخشهای تولیدی مشغول به کار هستند، مانند زهکشی زمینها، ساخت ماشینآلات صنعتی و غیره. از این طریق انبارها به سرعت پر از کالاهای تولیدی شده و متعاقباً کمبود کالا برطرف خواهد شد ». | |||
اسپنسر با هرگونه مداخلهٔ دولت در فعّالیّتهای خصوصی مخالف بود و از نظر او، رقابت موجب میشود تا افردی که به لحاظ زیستشناختی و اجتماعی صلاحیّت ندارند، نابود شوند. دیدگاه فردگرایانهٔ اسپنسر و اعتقادش به اقتصاد آزاد با استقبال گرم سرمایهداران آمریکایی مواجه شد، چرا که برای آنان توجیه پسندیدهای فراهم میکرد تا موقعیّت ممتازشان را به فضائل برترشان نسبت دهند. | |||
=== اخلاق تکاملی === | |||
اخلاق تکاملی چنانچه از نامش پیداست بر اثر تاثیرات دیدگاههای داروین بر اخلاق پدید آمد. البته برخی معتقدند بنیان گذار اصلی این مکتب اخلاقی هربرت اسپنسر فیلسوف انگلیسی است. زیرا وی مدتی پیش از داروین این مساله را در رسالهای به نام نظریه تکامل در کتاب خود به نام اصول روانشناسی مطرح کرده بود. برای فهم اخلاق تکاملی توجه به دیدگاههای داروین و اسپنسر در باب انسان و اخلاق ضروری است. | |||
او طراح نظریه تکامل اجتماعی است و با الهام از زیست شناسی تفکر اندام وارهای را به عنوان قانون حاکم بر پیشرفت تدریجی زندگی اجتماعی از اشکال ساده به سوی اشکال پیچیده مطرح کرد. قصد وی این بود که قوانین تکامل را بر جامعه بشری منطبق سازد. نظریه تکامل اجتماعی اسپنسر در واقع میگوید یک جامعه نیز برای تحول و تکامل مراحلی مانند مراحل تکامل بدن یک موجود زنده طی میکند. بنابراین تنها یک قاعده عام در تکامل چه تکامل طبیعی و چه تکامل جوامع انسانی حاکم است و قانون تکامل پدیدههای فرهنگی را نیز در بر میگیرد. معنای سخن اسپنسر این است که، همچنان که صورت انسان در طبیعت ثابت نیست مفهوم عدالت نیز در اخلاق مفهومی ثابت نیست. | |||
اسپنسر معتقـد به وجود سازوکاری طبیعـی ــ یعنی گونهای «حس فطری اخلاقی» ــ در آدمیان است که بدان وسیله آنان به اخلاق، علم شهودی پیدا میکنند و از آن میتوان قوانین رفتاری را نتیجه گرفت (بعدها، اسپنسر حس اخلاقی و همدلی و همدردی را محصول جمع شدن آثار تجارب غریزی یا موروثی معرفی کرد). او عقیده داشت که این سازوکار احساس اخلاقی یکی از مظاهرِ تصور عمومی او از «بقای نیرو»ست؛ و چون بقای نیرو از اصول طبیعت است و قابل تولید مصنوعی نیست، دولت یا حکومت همانطور که نمیتواند نیروی فیزیکی ایجاد کند، از ایجاد و افزایش احساس اخلاقی نیز ناتوان است. اسپنسر به تأکید میگفت که آزادی به معنای قدرت انجام دادنِ کاری است که شخص خواهان آن است. ولی در عین حال، او بر این نظر بود که موجب یا تعیین کنندۀ آنچه شخص میخواهد و اراده میکند، کلاً «تجربههای نامتناهی گذشتۀ اوست». او معتقد بود که نقطۀ اوج این تحلیل، «اخلاق مطلق» است که ملاکی جز ایجاد لذتِ محض برای آن وجود ندارد؛ و وقتی این ملاک به کار رود، در درازمـدت مولّد بیشتـرین مقدار لذت نسبت به درد و رنج خواهد بود. | |||
به تدریج که افراد بیش از پیش به فردیت خویش آگاه میشوند، به همان نسبت از فردیت دیگران و از «قانون آزادی برابر» نیز آگاهی مییابند. به موجب این قانون یا «نخستین اصل»، «هر کس آزاد است که هرچه اراده میکند، انجام دهد، به این شرط که به آزادی برابر هیچکس دیگر تجاوز نکند»؛ پس دیده میشود که «حس اخلاقی» به قبول حقوق فردی میانجامد و از اینجا میتوان رگههای اخلاقِ حقْمحور را نزد اسپنسر دید. | |||
آراء اخلاقی اسپنسر آشکارا در اساس، متأثر از اخلاق خودخواهانه است، ولی به اعتقاد او، خودخواهان اگر در تعقیب منافع خویش عقلانی عمل کنند، میتوانند از معارضه با یکدیگر بپرهیزند. با این حال، دستگیری و یاری به بیکاران و کسانی که هیچ نسبت مستقیمی با ما ندارند، نهتنها در جهت نفع شخصی ما نیست، بلکه مشوق تنپروری و تنبلی و ناقض غرض از تکامل است. اصول تکامل ــ دستکم به این معنا ــ به فرض هم که حقانیتِ نابرابریِ اجتماعی را اثبات نکنند، دستکم علت آن را نشان میدهند. | |||
=== انسان اخلاقی === | |||
اسپنسر انسان اخلاقی را این گونه تصویر میکند: | |||
« انسان اخلاقی کسی است که عملکرد حیاتی او با همه تنوعی که دارد متناسب با شرایط وجودی او اجراء و اعمال گردد.... اجرای هر یک از کارکردهای حیاتی یک الزام اخلاقی است. بدین ترتیب انسان محصول تطور است، جامعه محصول تطور است و ارزشهای اخلاقی نیز محصول تطور است. رفتار به حکم قانون کلی تطور پدیدهای است متطور و رفتار اخلاقی در این مورد از قانون تطور مستثنی نیست». | |||
=== رفتار اخلاقی تکاملی کامل === | |||
اسپنسر به رفتار اخلاقی دیگری نیز اعتقاد دارد که آنرا رفتار اخلاقی تکاملی کامل مینامد. در این رفتارها جای ستیزه و جدال میان موجودات را همیاری و تعاون میگیرد. این نوع اخلاق در جامعهای حاصل میشود که کاملا تکامل یافته است. او میگوید این تفاوت میان رفتار اخلاقی کامل و نیمه کامل تبیینی برای تفاوت اخلاق نسبی و مطلق نیز فراهم میآورد. اخلاق نوع اول اخلاق نسبی و اخلاق تکاملی کامل اخلاق مطلق است. اخلاق مطلق «دستور آرمانیای است که رفتار انسان کاملا سازگار را در جامعهای کاملا متکامل تنظیم و تنسیق میکند.» اما اخلاق نسبی یعنی همان اخلاق نیمه متکامل یا همان سلوکی که ما فعلا در جامعه کنونی از خود نشان میدهیم. | |||
=== تقسیم رفتارها === | |||
«اسپنسر» رفتارها را به دو بخش تقسم میکند، رفتارهایی که غایت اخلاقی دارند و رفتارهای که غایت اخلاقی ندارند. وجه مشترک این دو سنخ رفتار غایتمندی هر دو است. رفتار به طور کلی عبارت است از اعمالی که ناظر به غایات باشند. رفتارهای غایتمند بخشی از قانون تکامل است که اسپنسر آن را به عنوان قانون حاکم بر تمام عرصههای حیات میشناسد. بنابراین رفتارهای غایتمند و از جمله رفتارها اخلاقی بخشی از قانون تنازع بقا است. این دقیقا همان نتیجه ایست که داروین در تحلیل خود از رفتارهای اخلاقی بدان دست یافته بود. یعنی موجود زنده میکوشد از خود به قیمت کنار زدن دیگری صیانت کند و این سخن حتی در افعال باغایت اخلاقی نیز درست است. با این بیان موجودات زنده در یک تلاش دائمی در جهت حفظ و صیانت از خود هستند و این عمل را از طریق تطبیق افعال با غایات به صورت مستمر انجام میدهند و هر چه تطبیق با غایت در یک طرف نزاع قوی تر باشد طرف دیگر از شانس کمتری برای بقاء برخوردار خواهد بود. این همان قانون تنازع بقا است. قانونی که به زعم اسپنسر حاکم بر تمام عرصهها حیات است. | |||
=== خیر و شر از منظر اسپنسر === | |||
«خیر وشر» خوبی و بدی در رفتار نیز در نظریه او از هیمن منظر باید معنا شود. همچنان که خیر و شر در اشیاء به معنای تناسب این شی با غایتی که برای برآوردن ایجاد شده است؛ معنا میشود. خیر و شر افعال نیز به معنای این است که رفتار تا چه میزان غایت مورد نظر را بر آورده میکند. از نگاه او: | |||
«رفتار خوب به افعالی اطلاق میشود که تحول یافته و از حالت سادگی گذشته و رفتار بدرفتاری است که کمتر متحول شده و در حالت ساده باقی مانده است». | |||
غایت در اینجا همان صیانت ذات است. صیانت ذات در دو سطح فردی و شخصی و نوعی معنا میشود. رفتار خوب در سطح اول رفتاری است که به حفظ ذات منتهی شود. و در سطح بالاتر رفتار فرد از افراد یک نوع زمانی خوب است که به تکامل صورت نوعیه کمک کند و در این جهت توسعه یابد. | |||
=== تنبیه === | |||
هربرت اسپنسر مى گويد: بهترين سنتى كه بايد در تأديب طفل از آن پيروى شود مجازات طبيعى است كه متجانس با عمل اوست. اما تنبيه بدنى و توبيخ كودك، از نوع تنبيه و مجازاتى است كه فاقد هرگونه ارزش و اهميت است؛ چون مخالف با قوانين طبيعت است و تنبيه كودك توسط والدين و مربيان با جرم او تناسب ندارد. ولى تنبيه طبيعت به ميزان صحيح و عادلانه اجرا مى شود، عواطف و احساسات هيچ گونه نقشى در آن ندارند، و شفاعت هيچ كس را نمى پذيرد. | |||
=== آزادی فردی === | |||
در ۱۸۵۱م نخستین کتابش « تعادلشناسی اجتماعی، یا شرطهای اساسی خوشبختی بشر » از چاپ درآمد (اصطلاح «تعادلشناسی» از اُگوست کُنت اقتباس شده بود و به معنای شرطهای نظم اجتماعی و مقدمۀ بررسی پیشرفت و تکامل بشر، یعنی «پویاییشناسی اجتماعی» بود). اسپنسر در این اثر به تشریح چگونگیِ رشدِ آزادیِ بشر میپردازد و از آزادیهای فردی برپایۀ نظریۀ تکامل (ولی بنابر آراء لامارک) دفاع میکند. | |||
=== اخلاقیات آزادی === | |||
در بحث اخلاق اسپنسر تمایز میان خودخواهی و دگرخواهی را رد میکرد و بر این باور بود که منافع انسانی اگر درست فهمیده شوند، آنقدر به یکدیگر وابستهاند که کسی نمیتواند عملا منفعت خویش را دنبال کند، بیآنکه نیازهای دیگران را نیز در نظر داشته باشد و بر عکس. زندگی و شادی اصلیترین اهداف بشر هستند، اما این اهداف «تنها با به کارگیری استعدادها دست یافتنی هستند»؛ بنابراین «فرد باید در انجام کارهایی که به کارگیری این استعدادها نیازمند آنها است، آزاد باشد.» | |||
با وجود این از آنجا که با این استدلال تمامی انسانها جواز اخلاقی برای بهکارگیری استعدادهای خود خواهند داشت، «آزادی هر کس باید توسط آزادی دیگران محدود و مرزبندی شود.» | |||
به این ترتیب اسپنسر به قانون آزادی برابر رسید: «هر انسان آزاد است هرآنچه که اداره میکند را انجام دهد، مادامی که آزادی هیچ کس دیگری را خدشه دار نکند.» او ازاینجا نتیجه میگرفت «هرچه مستلزم فرماندهی یا القاکننده اطاعت باشد غلط است» و به این ترتیب از قانون آزادی برابر، آزادی بیان، مطبوعات، مذهب، مالکیت خصوصی و مبادله تجاری را نیز استنتاج میکرد - یعنی تقریبا هرآنچه که رئوس سیاسی لیبرتارینهای امروز را میسازد؛ بنابراین نظریه اخلاقی او طلب میکند که وضعیت نظامی جامعه به طور کامل توسط جامعه صنعتی جایگزین شود. | |||
بحث اخلاق اسپنسر به قانون آزادی برابر محدود نمیشود؛ اساس عدالت عدممداخله است، اما اخلاق علاوه بر عدالت نیکوکاری را نیز در بر دارد (مادامی که داوطلبانه باشد). با این حال اسپنسر اصرار داشت که از آنجا که تولید به جهت منطقی بر توزیع اولویت دارد، کمک نیکوکارانه باید متوجه مولد ساختن نیازمندان باشد، نه اینکه آنها را وابسته سازد. | |||
=== لیبرالیسم و دموکراسی === | |||
اسپنسر در دورهای میزیست که واژه لیبرال داشت از شکل کلاسیکاش به معنای مدرن خود گذر میکرد. لیبرالهای پیشین به دنبال افزایش رفاه عمومی به عنوان هدفی بودند که با برداشتن محدودیتها، غیرمستقیم به دست میآمد - یعنی بر خلاف روش مرسوم که محدودیتهای ساخته دولت را به جای آنکه کمتر کند بیشتر میکرد، اما لیبرالهای جدید با وجودی که همچون قدیمیها معتقدند که نباید برای خیر روحی انسانها از زور استفاده کرد، استدلال میکند که برای ایجاد «خیر مادی» چنین کاری مجاز است. اسپنسر میگفت؛ بنابراین بیشتر کسانی که اکنون خود را لیبرال میخوانند، همان محافظهکاران انگلیسی از نوعی جدیدند. | |||
وقتی لیبرالهای جدید میگفتند که دولت آنها، برخلاف پیشینیانش، میتواند از روشهای قهرآمیز برای پیشبرد خواست اکثریت استفاده کند، اسپنسر پاسخ میداد که در این صورت این اکثریت هم همان قدر قانون آزادی برابر را خدشه دار میکند که دیگران؛ اسپنسر میگفت حقوق اعجاب آور پارلمانها، کم از حقوقی که گذشتگان برای شاهان قائل بودند ندارد. البته اسپنسر مخالفتی با حکومت اکثریت نداشت، منتها محدود به حوزههایی که در قلمرو اکثریت است. هدف از گردآمدن در قالب انجمنهای سیاسی، حفاظت از حقوق شخصی است؛ بنابراین تصمیمات مربوط به ابزار رسیدن به این هدف در صلاحیت اکثریت است، اما هر تصمیمی که این هدف را خدشه دار کند چنین صلاحیتی را از دست میدهد. دموکراسی مدرن هرگونه عدمرضایت فرد را نامرئی میکند، هرچه شهروند بگوید با رنگ رضایت دیده میشود. | |||
اسپنسر نزول لیبرالیسم - منحرف شدن آن از دکترین آزادی فردی به سمت دکترین استبداد اکثریت - را بخشی از یک فرآیند پسرفت کلیتر میدید که تمدن مدرن را از وضعیت صنعتی به نظامی میبرد. برای اسپنسر میان جنگافروزی تهاجمی در خارج و فشار سیاسی در داخل رابطه تنگاتنگی وجود داشت؛ «سیاستهای داخلی و خارجی هر جامعهای به هم پیوستهاند.» او امپریالیسم اروپا را غارتگری میدانست که با زورگویی به نژادهای منکوب شده توسط به اصطلاح ملل مسیحی بهدست آمده است، اما سیاستهای امپریالیستی برای استعمارکنندگان نیز به اندازه استعمارشوندگان ضرر دارد؛ جنگ سرمایه را از کاربردهای مولدش به استفادههای مخرب میکشاند؛ بنابراین ثروت انباشت شده نسلها را به هدر میدهد - از آنجا که این کار به اقتصاد داخلی توهم نوعی قدرت را میدهد، وضعیت جنگی سیاستمداران را ترغیب میکند که مالیاتهای بیشتری وضع کنند؛ درحالی که در واقعیت اقتصاد توان برآورده ساختن آنها را ندارد. | |||
نظامیگری در برابر تجارت | |||
اقدام نظامی برای گسترش تجارت بینالملل فریبی بیش نیست: «تجارت به قدری ساده هست که هر وقت فضایی برای آن باشد خودش رشد میکند، اما دولتیها میگویند، آن را باید با تجهیزات و تدارکاتی غولآسا بهوجود آورد.» اسپنسر معتقد بود در واقع چنین جنگهایی نه برای افزایش رفاه عموم که جهت برآورده سازی منافع گروههایی خاص برافروخته میشوند، «مالکان ثروتمند» - منتفعشوندگان از امتیازهای خاص دولتی و انحصارگران - از جیب «فقرا، گرسنگان و جمعیت قحطیزده» ثروتمند میشوند. | |||
با وجودی که جنگ تدافعی مشروع است، اسپنسر میافزود که در عمل جنگهای معدودی را میتوان برچسب «تدافعی» زد و هر کشوری که به سربازانش لقب مدافعان ملت میداد، اما وقتش را صرف تهاجم به دیگر ملل مینمود، به شدت محکوم میکرد. اسپنسر به این طریق از ماجراجوییهای نظامی کشور خودش در افغانستان، هند و آفریقا هم انتقاد میکرد. | |||
اسپنسر عقیده داشت گسترش طلبی خارجی، تاراج و غارت داخلی را به همراه میآورد. با توجه به آنکه کشورهای اروپایی «بخشهای جهان را که به تعبیر خودشان انسانهای درجه دوم در آن زندگی میکنند، میان خود تقسیم کردهاند بیآنکه هیچ توجهی به دعاوی خود این مردم داشته باشند»، به سختی میتوان انتظار داشت که حکومت خود این کشورها نیز برای شهروندانشان حق و احترامی قائل شود. | |||
بهراستی هم «اربابی کردن، به تدریج نوعی بردگی را بر خود ارباب نیز تحمیل میکند»، زیرا «یا باید بگذارد اسیر از بندش فرار کند یا اینکه خودش نیز اسیر پاسداری از او بشود.» از این رو نیاز به دربند نگاه داشتن مردم دیگر، لاجرم افزایش روزافزون محدودیتهای شهروندی را برای ساکنان خود آن کشور ایجاب میکند تا جایی که «ارتش در عمل اجتماع متحرک میشود و اجتماع ارتش ساکن.» | |||
اسپنسر با وجودی که میگفت گرایش بلندمدت تکامل اجتماعی به سمت جامعه صنعتی یا به تعبیری به سمت صلح است، او آینده نزدیک را ناامیدانه مینگریست و بهویژه در سالهای پایانی ناامیدیاش نیز بیشتر شده بود. او بر این اعتقاد شده بود که جهت اجتنابناپذیر حرکت کوتاهمدت تمدن مدرن به سمت تمرکز سیاسی، قانونگذاری افسارگسیخته و نظامیگری است؛ هرچه دولتها قدرتمندتر میشوند فرهنگ عامه بدویتر میگردد و هر کدام از این دو روند یکدیگر را تشدید میکنند. آنگاه معدود بازماندگان هواخواه صلح و آزادی محکوم به انزوای سیاسی هستند، زیرا که تا آینده پیدا است جامعه نظامی بر اجتماع تسلط دارد. | |||
در هنگام مرگ اسپنسر حقیقتا هم جمعیت لیبرالها رو به نابودی بود. امروز که یک قرن از آن روز گذشته، لیبرالها دوباره رو به رشدند. کانالهای ارتباطی متمرکز و سلسله مراتبی اقلیت نخبگان سیاسی تحت فشار اینترنت قرار گرفته که جلوه بارز جامعه داوطلبانه صنعتی است. دولت، قانون میگذارد و محدود میکند و آدم میکشد، اما شکل پادگزارهای زندگی جدید از درزها نشت میکند. | |||
نوشتههای حجیم اسپنسر فریاد اعتراض تلخی بود برعلیه زمانهای که شکست در آن اجتنابناپذیر مینمود، اما برای مایی که در ابتدای قرن بیست و یک هستیم، این فریادها میتواند الهام بخش تنازع ما برای معکوس کردن روند نظامی تاریخ به سوی وضعیت صنعتی باشد. | |||
مبادی روانشناسی (Principles of Psychology) | |||
این رساله هربرت اسپنسر (1820-1903)، فیلسوف انگلیسی، که در 1855 انتشار یافت، معالوصف، سومین بخش از نظام تحولی اوست (اصول نخستین، اصول زیستشناسی، اصول جامعهشناسی، و اصول اخلاق) که نویسنده آن را در 1870-1872 بازنویسی کرد. | |||
در این کتاب روانشناسی به دو بخش تقسیم شده است: "روانشناسی ذهنی" و "روانشناسی عینی". روانشناسی عینی تحول ذهن فینفسه را بررسی میکند و میکوشد تا دریابد که چگونه ذهن به تدریج از زندگی جسمانی جدا شده و از طریق سلسله تحولات مداوم و به موجب طبیعت خاص خود، به سطح موجودات عالیتر رسیده است. روانشناسی ذهنی از بررسی عالیترین تحلیلات ذهن آغاز میکند، سپس آنها را تأویل به عناصر سادهتر میکند و سرانجام همه پدیدههای زندگی نفسانی را به وحدت نخستین خود بازمیگرداند. به این ترتیب روانشناسی ذهنی نتایج به دست آمده از روانشناسی عینی را تأیید میکند. اسپنسر نشان میدهد که روندهای استدلال آگاهانه به تدریج که از استدلال به شناخت و طبقهبندی و ادراک حسی پایین میآییم، تأویل به شهودهای برابری میان عناصر کم و بیش پیچیده میشوند. حتی جانواران نیز، برای اینکه بتوانند عمل کنند، باید توانایی تشخیص همانندیها و ناهمانندیها را داشته باشند. یک قانون واحد همهجا حاکم است و هر فعالیت نفسانیای را میتوان تفریق و توحید حالات آگاهی دانست. | |||
تشکیل آگاهی و استمرار آن سبب پیدایش تفاوتهایی میان حالات میشود و برای اینکه این حالا شناخته شوند، لازم است که هریک از آنها با حالات قبل از خود آمیخته و یگانه شود. دستگاه عصبی و مغز انسان مانند گنجینهای از تعداد بینهایتی تجربه است که طی زندگی به دست آمده است. این اندیشه نویسنده مربوط به نظریه کلی تحول است، و از این جهت که میپذیرد معلومات اساسی فاهمه برای فرد ماقبل تجربی است و برای سلسله موجودات مابعد تجربی، میتوان آن را تلفیقی از مذهب اصالت تجربه و مذهب اصالت ماقبل تجربه دانست. بنابراین، اسپنسر با مذهب ضداصالت واقع و مذهب اصالت تجربه جان استوارت میل، که وجود معیاری عالی برای شناخت را قبول ندارد، مخالفت میورزد. این کتاب با توضیح اجمالیای درباره تحول فعالیتهای نفسانی و احساسات، که به انسانها امکان میدهد به عنوان اعضای یک جامعه با هم کار کنند، پایان مییابد. | |||
== نقد دیدگاههای == | == نقد دیدگاههای == | ||
=== نقد نظریه تکامل === | |||
نظریه تکامل، بهخصوص تکامل تکخطی امروزه مردود شدهاند. اگرچه ممکن است تکامل از نظر زیستشناسی درست باشد، لیکن از لحاظ فرهنگی و اجتماعی درست نیست. هر فرهنگ و جامعه پدیدهای منحصر بهفرد است و بعضی ویژگیهای یک فرهنگ را نمیتوان به سایر فرهنگها تعمیم داد. لذا این نظریه با انتقادات ذیل روبرو بوده است: | |||
1) برخلاف نظر تکاملیون تکخطی تغییر هر جامعه الزاما بهسوی ترقی نیست. | |||
2) نمیتوان فرهنگ را طبقهبندی کرد و برحسب مرحله تکامل در گروههای مختلف قرار داد. | |||
3) تکامل بشر خط سیر معینی ندارد و نمیتوان آن را از قبل پیشبینی کرد. | |||
4) ژرژ گورویچ (Georges Gurvitch: 1894-1965) جامعهشناس فرانسوی معتقد است که پیروان نظریه تکاملی، رشد جامعه را نظیر رشد سلولی انواع زیستی میدانند که در مسیری ازپیش تعیینشده سیر میکنند و تصور دارند که به محض آنکه بتوانند جامعه ابتدایی را بشناسند کلید تبیین جوامع پیشرفته معاصر را خواهند یافت، اما مسأله این است که جامعه ابتدایی یک نوع نیست و انواع جوامع ابتدایی وجود دارد که هر کدام در نوع بسیار پیچیدهاند و پیوستگی جوامع ابتدایی با جوامع معاصر، فرضیهایی نادرست میباشد. | |||
5) منکران تکامل اجتماعی ادعا دارند که چون جامعهها هدفها و ملاکهای مشترک مشخصی ندارند، سنجش پویشهای تاریخی و تعیین تکامل و انحطاط میسر نیست. | |||
البته ناگفته نماند که نظریههای تکامل با وجود از دست دادن اعتبار اولیه خود در شکل گرفتن دانش اجتماعی مؤثر بوده است. تئوری که در این زمینه در قرن 18 و 19 ارائه شده شاکله نظریات امروزی را پیریزی کرده است. مثل نظریات اسپنسر در سازمان دادن به افکار جامعهشناسان کمک شایانی کرده است و طرحهای ساختمان جامعه (ساخت اجتماعی) که امروزه در بررسیهای اجتماعی آمریکاییان بهکار گرفته میشود، انواع ترمیم شده تصورات قرن 19 است. | |||
نقد نظر اگوست کنت و هربرت اسپنسر در مورد منشأ پیدایش دین | |||
این مطلب که گفته اند مذهب مولود جهل است در مجموع به دو گونه بیان شده. آن بیانی که اگوست کنت کرده با آنچه که از اسپنسر و دیگران نقل می کنند دو بیان است یعنی دو وجهه دارد. نظر اگوست کنت به همان مسئله تعلیل حوادث است، یعنی می خواهد بگوید بشر بالطبع اصل علیت را پذیرفته است منتها بشرهای اولیه چون علل اصلی حوادث را نمی شناختند اینها را به یک سلسله موجودات غیبی، خدایان و امثال اینها نسبت می دادند. مثلا می دیدند باران می آید؛ چون علت آمدن باران را نمی شناختند می گفتند «خدای باران»؛ طوفان می آمد، نمی دانستند علت آن چیست، می گفتند «خدای طوفان» و همچنین حوادث دیگر. بنابراین از نظر او این فقط یک فکر است برای انسان، مثل آنچه که ما در باب توحید می گوییم که این فقط مربوط به مرحله شناخت است. | |||
اسپنسر و دیگران به شکل دیگری مطلب را گفته اند و آن این است که انسان، اولین بار به دوگانگی وجود خودش به معنی دوگانگی روح و بدن معتقد شد از باب اینکه در خواب، مردگان و یا افراد زنده را می دید؛ مخصوصا خواب دیدن مردگان. افراد که می مردند، بعد از مردن به خوابش می آمدند، آنگاه فکر می کردکه این که در خوابش آمده یک موجودی است واقعا از خارج و آمده نزد او و چون فکر می کرد که این که در خوابش آمده یک موجودی است واقعا از خارج آمده نزد او و چون می دانست که او جسمش در زیر خاک پوسیده پس معتقد شد که او یک روحی دارد. | |||
اینجا بود که معتقد شد همه ما انسان ها روحی داریم و بدنی. بعد این را تعمیم داد به همه اشیاء، یعنی برای همه اشیاء جان قائل شد، برای دریا جان قائل شد، برای طوفان جان قائل شد، برای خورشید جان قائل شد...، آنگاه در گرفتاری و هنگامی که با این نیروهای طبیعی مصادف می شد همچنان که وقتی با یک انسان قدرتمند مصادف می شد همچنان که وقتی با یک انسان قدرتمند مصادف می شد برایش هدیه و نذر می برد، احیانا تملق می کرد و از اینجور کارها، شروع کرد همین کارها را یعنی پرستش در مقابل نیروهای طبیعت انجام دادن. اسپنسر مسئله پرستش را توجیه می کند که اول بار پرستش از کجا پیدا شد و از اینجا پرستش نیروهای طبیعت پدید آمد. | |||
پس اگوست کنت فقط توجیه نظری و فکری مطلب را بیان می کند، اسپنسر ریشه پرستش را بیان کرده که اولین بار پرستش از کجا شروع شد، از پرستش نیروهای طبیعت شروع شد و این عملی است از قبیل تملق ها و پیشکش بردن ها و هدیه بردن هایی که انسان ها برای انسان های زورمندتر از خودشان انجام می دهند. همان طور که برای انسان ها هدیه می بردند برای آنها قربانی می کردند، و همان طور که در مقابل انسان ها تملق می گفتند در مقابل آنها عبادت می کردند، ذکر می گفتند و امثال اینها. | |||
=== نقد نظریه اگوست کنت و هربرت اسپنسر === | |||
طبق این نظریه، با رفتن جهل یعنی شناختن علل (آنطور که اگوست کنت گفت)، اعتقاد به اینکه خیر، اشیاء جاندار نیستند و همه بی جان هستند، دریا بی جان است، زمین بی جان است، باران بی جان است، و حتی این که انسان خودش هم یک روحی داشته باشد قهرا مورد شک و تردید یا نفی قرار بگیرد، در این حال پرستش موضوع ندارد، یعنی با گسترش علم، خود به خود مذهب منتفی می شود. | |||
حرف اینها به دلایلی درست نیست. یکی از دلایل این است که تجربه خلاف این مطلب را ثابت کرده. می گوید ما می بینیم که در میان جاهل ها، هم مذهب هست هم مسئله لا مذهبی، در میان عالم ها نیز هم مذهب هست هم لا مذهبی، یعنی مسئله مذهب و لا مذهبی هیچ به علم و جهل ارتباط ندارد، اگر مذهب مولود جهل بود می بایست به هر نسبت که مردم بی سواد ترند مذهبی تر باشند و به هر نسبت که با سوادتر و عالم تر هستند لا مذهب تر باشند، پس حتما علمای طراز اول باید لا مذهب باشند، در صورتی که عملا چنین نیست، بعد می گوید مثل کی و کی، و حتی می گوید داروین نیز لا مذهب نبود. | |||
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 171-173 | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
== پانویس == | == پانویس == |
نسخهٔ ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۱۸
هربرت اسپنسر[۱] 27 آوریل 1820 در دربی (Derby) متولد و 8 دسامبر 1903 در بریتن (Brighton) درگذشت. پدرش روحانی پروتستان بود. او به مدرسه نرفت و خصوصی ریاضی و علوم طبیعی آموخت. اسپنسر نخست مهندس راهآهن (1843 تا 1848) و سپس روزنامهنگار نشریه اکونومیست (1848 تا 1852) شد. آثار اسپنسر بازتاب ساختارهای ارزشی مسلط در نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی در عصر ملکه ویکتوریا (Alexandrina Victoria)(1819-1901) بود که 63 سال (1838-1901) بر بریتانیای کبیر سلطنت کرد. آثار او در ایالات متحده نیز با استقبال گسترده روبهرو شد. اسپنسر در آثار خود تلاش داشت ایدئولوژی سرمایهداری لیبرالی منچستری را علمی توجیه کند. توصیه او عدم دخالت دولت در امور مردم است. این فکر در ایالات متحده امریکا با شور پذیرفته شد. مفاهیمی مانند «بقای اصلح» – که او حتی قبل از داروین از آن استفاده کرد – یا مقوله «تنازع بقا» در ایالات متحده امریکا به صورت شعارهای رایج درآمد.
اسپنسر معتقد بود که تحول اجتماعی تابع قانون معتبر و جهانشمول تنازع برای بقا است. کشمکشهای اجتماعی مانند جنگ یا رقابت برای تکامل جامعه اهمیت محوری دارد. اسپنسر نخستین فرد هوادار مکتب داروینیسم اجتماعی معرفی میشود. این سادهنگری است، چون اسپنسر رقابت عریان بدون ملاحظه اخلاقی را آدمخوری اقتصادی میدانست. اسپنسر معتقد بود که انسان به همان اندازه که خودخواه هست، نوع دوست نیز هست. او محرک اصلی انسان را نیروی جنسی میدانست که اساس پیدایش نهاد خانواده نیز هست، لیکن در همین خانواده انسان «همدردی» را میآموزد.
کودک انسان موجود ضعیفی است که حيات او مشروط به همدردی نزدیکان است. دلیل دیگر موفقیت قلمی اسپنسر پاسخ او به چگونگی رابطه دین و علم است. اسپنسر معتقد بود که خداپرستی صرف نظر از پیشرفت علمی باید قلمرو امن باقی بماند. چیزی در جهان است که مطلق است و ناشناخته میماند.
این پاسخ در آن زمان باب طبع خوانندگان بود و آنها با آغوش باز این نظر را میپذیرفتند.
![]() | |
اطلاعات شخصی | |
---|---|
زاده | ۲۷ آوریل ۱۸۲۰؛ دربی انگلستان |
درگذشت | ۸ دسامبر ۱۹۰۳ (۸۳ سال)؛ برایتون انگلستان |
زندگینامه
هربرت اسپنسر در بیست و هفتم آوریل سال ۱۸۲۰ در شهر صنعتی داربی، انگلستان زاده شد. پس از تحصیلات مقدماتی در سال ۱۸۳۶ به استخدام شرکت راهآهن درآمد. او در اوقات بیکاری به نگارش و خودآموزی میپرداخت و بر اساس همین استعداد و سفارش عمویش، توماس اسپنسر، در نشریه «اکونومیست» به کار مشغول شد. مرگ عموی هربرت اسپنسر در سال ۱۸۵۱ و ارثیهای که برای او به جا گذاشت، به آرزوی او جامهٔ عمل پوشاند. او مشاغل خود را رها کرد و به عنوان نویسنده و محققی آزاد به پژوهش و تحقیق در زمینه علوم رایج زمان همت گماشت. او با شیفتگی و درایت خویش به آموختن مطالب و دستآوردهای دانشمندان زیستشناس مانند لامارک و کارپنتر پرداخت و دریافتهای خود را در زمینه جامعهشناسی به کار گرفت. او هیچگاه ازدواج نکرد[۲] و پس از مرگش بنا به وصیت او، جسدش سوزانده شد. هربرت اسپنسر شخصیتی کمابیش گوشهگیر، دروننگر و تقریباً فردگرا و آرام بود؛ لذا همکارانش در اداره راهآهن لندن و برمینگهم چندان توجهی به او نداشتند. او تمایل داشت دشمنی کارکنان مافوقش را برانگیزد و هرگاه احساس میکرد حق با اوست، با آنان به جروبحث میپرداخت.[۳] از همین رو فردی چندان دوست داشتنی نبود، اما با این حال به او احترام بسیار میگذاشتند. در خلال نگارش ایستایی اجتماعی بیخوابیهای اسپنسر آغاز و به قدری عذابآور شد که غالباً برای تحمل آن، به کشیدن تریاک رو آورد. با گذر سالها، بیماریهای جسمی و روانی او شدت یافت. به طوری که فقط میتوانست ساعات اندکی در روز کار کند. او تا آخر عمر از اختلالات عصبی رنج برد.[۴] اندکی پس از انتشار اصول روانشناسی'، اسپنسر دچار نوعی بیماری عصبی ناشناخته شد. گاهی پیش میآمد که او ساعتها بی هدف در شهر پرسه میزد و زمانهایی که اصلاً نمیتوانست بخواند یا بنویسد. غالباً از معاشرتهای اجتماعی کناره میگرفت و در اواخر عمر، حتی تصور این که در برابر جمع سخنرانی کند، برایش طاقت فرسا بود.[۵] اسپنسر نه تنها تا آخر عمر مجرد بود، بلکه احتمالاً هیچگاه با زنی رابطه جنسی برقرار نکرد.
آثار
- آمار اجتماعی (۱۸۵۱)
- فرضیه جمعیت (۱۸۵۲)
- آموزش و پرورش (۱۸۶۱)
- اصول زیستشناسی (۶۷-۱۸۶۴)
- اصول روانشناسی (۷۲-۱۸۷۰)
- بررسی جامعهشناسی (۱۸۷۳)
- اصول علوم اجتماعی (۱۸۷۴)
- اصول اخلاق (۹۳-۱۸۷۹)
- انسان علیه دولت (۱۸۸۴)
- زندگینامه شخصی (۱۹۰۴)
دیدگاهها
اسپنسر معتقد بر قیاس جامعه با ارگانیسم زیستشناختی مبتنی بر تشبیه جامعه به اندام موجود زنده است. اسپنسر نقش متغیرهای محیطی را در سازمان دهی اجتماعی قبول داشت و بر این باور بود که اَبَر ارگانیک (جامعه) و ارگانیسم (اندام موجود زنده) از شش جنبه مشابه اند:
جامعه و افراد رشد میکنند. با بزرگ شدن، پیچیدگیها نیز افزایش مییابد. پیشرفت در ساختار، تجزیه کارکرد را به همراه دارد. اجزای کل وابسته به یکدیگرند. هر ارگانیسم یک جامعه است. برخی از اجزاء از میان میروند و برخی دیگر به حیات خود ادامه میدهند (همه افراد جامعه همزمان نمیمیرند). با این همه، اسپنسر تفاوتهایی احساس میکرد که بین ارگانیسم و جامعه وجود دارند:
تفاوت در میزان پیوستگی: در ارگانیسم، ارتباطی نزدیک و اتصالی محکم و عینی بین اعضاء وجود دارد، در حالی که جامعه متشکل از افرادی مجزا و آزاد است (افراد، در صورت تمایل، میتوانند با جامعه پیوند یابند یا از آن ببرند). تفاوت در ابزار ارتباطی: در ارگانیسم، ارتباط میان اعضا به واسطه حرکت ذرات مولکولی و در جامعه، از طریق زبان صورت میگیرد. تفاوت در آگاهی: در ارگانیسم، وجود اعضا برای خدمترسانی به کل، در حالی که در جامعه، کل برای خدمترسانی به افراد است. اسپنسر باور دارد همه نیروهای یک باشنده (موجود) زنده را میتوان به دو بخش تقسیم نمود:
نیروی «نگهداری ذات» نیروی پیدایش و آفرینش یا ماناساز
نظریه بقای اصلح
اسپنسر اصطلاح بقای اصلح را نخستین بار در کتاب اصول زیستشناسی ، در سال ۱۸۶۴ به کاربرد. مهمترین کمک اسپنسر به رشد تفکر اجتماعی را باید طرح همین مفهوم دانست. بسیاری به اشتباه طرح مفهوم بقای اصلح را به داروین نسبت میدهند؛ در حالی که اسپنسر این مفهوم را حدوداً ده سال پیش از انتشار اندیشههای داروین در خصوص انتخاب طبیعی مطرح کرد. داروین بعدها گفت که اساساً اصطلاح بقای اصلح اسپنسر را بر اصطلاح انتخاب طبیعی خود ترجیح میدهد. کارِنیرو بعدها توضیح داد، علت این ترجیح احتمالی داروین آن بود بود که در ایده انتخاب طبیعی، اینگونه استنباط میشود که عاملی هوشمند (در اینجا طبیعت) امر انتخاب را به نفع انسان انجام میدهد. در حالیکه، بر مبنای اصطلاح بقای اصلح اسپنسر، طبیعت بیش از آنکه انتخاب کند، موارد «نامناسب» گونهها را حذف میکند. نظریهٔ بقای اصلح اسپنسر قابل فهمتر از انتخاب طبیعی داروین است. داروین فقط به فرایند تغییر گونههای زیستشناسی توجه داشت، در حالیکه اسپنسر علاوه بر آن، به فرایندهای اجتماعی و نتیجهٔ نهایی (بقای اصلح) پرداخت.
از نظر اسپنسر تکامل گونههای زیستشناختی و گونههای اجتماعی اساساً مربوط به بقای اصلح است. بر این اساس، فرایندهای تکاملی، گونههای نامناسب (ناصالح) را تصفیه میکنند و پیامد نهایی این تصفیه شکلگیری جامعه ای کاملتر خواهد بود. اسپنسر این پیامد را ناشی از فرایندهای طبیعی میدانست و طرفدار پروپاقرص اقتصاد آزاد یا سیاست عدم مداخله بود. کلید این فرایند «سازگاری» است؛ و در این تفکر افراد باید با تغییرات جامعه (و محیط)، تغییر کنند. این ایدهٔ بنیادی، که طبق آن نباید در فرایند سازگاری مداخلهای صورت گیرد، نشان میدهد که «افراد فاقد صلاحیت» (افراد ناصالح) (فقیران، ضعیفان، جاهلان، یا بیماران) «غربال» میشوند. اسپنسر فرایند طبیعی تنازع بقا را نوعی فرایند تصفیه زیستشناختی میدانست. وی در کتاب ایستایی اجتماعی خود میگوید: « ظاهراً مشکل است که بیوهها و یتیمان را در جدال با مرگ و زندگی رها کنیم با این وجود، چنانچه این موضوع را نه به صورت جداگانه، بلکه به صورتی مرتبط با منافع کلّ بشر در نظر بگیریم، میبینیم که این فجایع هولناک سرشار از منفعت است؛ از جمله اینکه، فرزندان افراد بیمار سریعتر میمیرند و افراد نابهنجار و ضعیف به مثابهٔ قربانیهای بیماریهای همهگیر جدا میشوند » .
اسپنسر در مورد مستمندان بسیار سنگدل و در مخالفت کمک دولت به آنان بود. در همین خصوص نوشتهاست: « قانون حمایت از مستمندان، که با معلّق کردن فرایند سازگاری، موجب گسترش دامنهٔ فقر در آینده خواهد شد، همین امروز نیز میتواند چنین پیامدی به همراه داشته باشد. بخش زیادی از پولهایی که هر سال صرف کمک به مستمندان میشود، میتواند صرف حمایت از کارگرانی شود که در بخشهای تولیدی مشغول به کار هستند، مانند زهکشی زمینها، ساخت ماشینآلات صنعتی و غیره. از این طریق انبارها به سرعت پر از کالاهای تولیدی شده و متعاقباً کمبود کالا برطرف خواهد شد ».
اسپنسر با هرگونه مداخلهٔ دولت در فعّالیّتهای خصوصی مخالف بود و از نظر او، رقابت موجب میشود تا افردی که به لحاظ زیستشناختی و اجتماعی صلاحیّت ندارند، نابود شوند. دیدگاه فردگرایانهٔ اسپنسر و اعتقادش به اقتصاد آزاد با استقبال گرم سرمایهداران آمریکایی مواجه شد، چرا که برای آنان توجیه پسندیدهای فراهم میکرد تا موقعیّت ممتازشان را به فضائل برترشان نسبت دهند.
اخلاق تکاملی
اخلاق تکاملی چنانچه از نامش پیداست بر اثر تاثیرات دیدگاههای داروین بر اخلاق پدید آمد. البته برخی معتقدند بنیان گذار اصلی این مکتب اخلاقی هربرت اسپنسر فیلسوف انگلیسی است. زیرا وی مدتی پیش از داروین این مساله را در رسالهای به نام نظریه تکامل در کتاب خود به نام اصول روانشناسی مطرح کرده بود. برای فهم اخلاق تکاملی توجه به دیدگاههای داروین و اسپنسر در باب انسان و اخلاق ضروری است.
او طراح نظریه تکامل اجتماعی است و با الهام از زیست شناسی تفکر اندام وارهای را به عنوان قانون حاکم بر پیشرفت تدریجی زندگی اجتماعی از اشکال ساده به سوی اشکال پیچیده مطرح کرد. قصد وی این بود که قوانین تکامل را بر جامعه بشری منطبق سازد. نظریه تکامل اجتماعی اسپنسر در واقع میگوید یک جامعه نیز برای تحول و تکامل مراحلی مانند مراحل تکامل بدن یک موجود زنده طی میکند. بنابراین تنها یک قاعده عام در تکامل چه تکامل طبیعی و چه تکامل جوامع انسانی حاکم است و قانون تکامل پدیدههای فرهنگی را نیز در بر میگیرد. معنای سخن اسپنسر این است که، همچنان که صورت انسان در طبیعت ثابت نیست مفهوم عدالت نیز در اخلاق مفهومی ثابت نیست.
اسپنسر معتقـد به وجود سازوکاری طبیعـی ــ یعنی گونهای «حس فطری اخلاقی» ــ در آدمیان است که بدان وسیله آنان به اخلاق، علم شهودی پیدا میکنند و از آن میتوان قوانین رفتاری را نتیجه گرفت (بعدها، اسپنسر حس اخلاقی و همدلی و همدردی را محصول جمع شدن آثار تجارب غریزی یا موروثی معرفی کرد). او عقیده داشت که این سازوکار احساس اخلاقی یکی از مظاهرِ تصور عمومی او از «بقای نیرو»ست؛ و چون بقای نیرو از اصول طبیعت است و قابل تولید مصنوعی نیست، دولت یا حکومت همانطور که نمیتواند نیروی فیزیکی ایجاد کند، از ایجاد و افزایش احساس اخلاقی نیز ناتوان است. اسپنسر به تأکید میگفت که آزادی به معنای قدرت انجام دادنِ کاری است که شخص خواهان آن است. ولی در عین حال، او بر این نظر بود که موجب یا تعیین کنندۀ آنچه شخص میخواهد و اراده میکند، کلاً «تجربههای نامتناهی گذشتۀ اوست». او معتقد بود که نقطۀ اوج این تحلیل، «اخلاق مطلق» است که ملاکی جز ایجاد لذتِ محض برای آن وجود ندارد؛ و وقتی این ملاک به کار رود، در درازمـدت مولّد بیشتـرین مقدار لذت نسبت به درد و رنج خواهد بود.
به تدریج که افراد بیش از پیش به فردیت خویش آگاه میشوند، به همان نسبت از فردیت دیگران و از «قانون آزادی برابر» نیز آگاهی مییابند. به موجب این قانون یا «نخستین اصل»، «هر کس آزاد است که هرچه اراده میکند، انجام دهد، به این شرط که به آزادی برابر هیچکس دیگر تجاوز نکند»؛ پس دیده میشود که «حس اخلاقی» به قبول حقوق فردی میانجامد و از اینجا میتوان رگههای اخلاقِ حقْمحور را نزد اسپنسر دید. آراء اخلاقی اسپنسر آشکارا در اساس، متأثر از اخلاق خودخواهانه است، ولی به اعتقاد او، خودخواهان اگر در تعقیب منافع خویش عقلانی عمل کنند، میتوانند از معارضه با یکدیگر بپرهیزند. با این حال، دستگیری و یاری به بیکاران و کسانی که هیچ نسبت مستقیمی با ما ندارند، نهتنها در جهت نفع شخصی ما نیست، بلکه مشوق تنپروری و تنبلی و ناقض غرض از تکامل است. اصول تکامل ــ دستکم به این معنا ــ به فرض هم که حقانیتِ نابرابریِ اجتماعی را اثبات نکنند، دستکم علت آن را نشان میدهند.
انسان اخلاقی
اسپنسر انسان اخلاقی را این گونه تصویر میکند: « انسان اخلاقی کسی است که عملکرد حیاتی او با همه تنوعی که دارد متناسب با شرایط وجودی او اجراء و اعمال گردد.... اجرای هر یک از کارکردهای حیاتی یک الزام اخلاقی است. بدین ترتیب انسان محصول تطور است، جامعه محصول تطور است و ارزشهای اخلاقی نیز محصول تطور است. رفتار به حکم قانون کلی تطور پدیدهای است متطور و رفتار اخلاقی در این مورد از قانون تطور مستثنی نیست».
رفتار اخلاقی تکاملی کامل
اسپنسر به رفتار اخلاقی دیگری نیز اعتقاد دارد که آنرا رفتار اخلاقی تکاملی کامل مینامد. در این رفتارها جای ستیزه و جدال میان موجودات را همیاری و تعاون میگیرد. این نوع اخلاق در جامعهای حاصل میشود که کاملا تکامل یافته است. او میگوید این تفاوت میان رفتار اخلاقی کامل و نیمه کامل تبیینی برای تفاوت اخلاق نسبی و مطلق نیز فراهم میآورد. اخلاق نوع اول اخلاق نسبی و اخلاق تکاملی کامل اخلاق مطلق است. اخلاق مطلق «دستور آرمانیای است که رفتار انسان کاملا سازگار را در جامعهای کاملا متکامل تنظیم و تنسیق میکند.» اما اخلاق نسبی یعنی همان اخلاق نیمه متکامل یا همان سلوکی که ما فعلا در جامعه کنونی از خود نشان میدهیم.
تقسیم رفتارها
«اسپنسر» رفتارها را به دو بخش تقسم میکند، رفتارهایی که غایت اخلاقی دارند و رفتارهای که غایت اخلاقی ندارند. وجه مشترک این دو سنخ رفتار غایتمندی هر دو است. رفتار به طور کلی عبارت است از اعمالی که ناظر به غایات باشند. رفتارهای غایتمند بخشی از قانون تکامل است که اسپنسر آن را به عنوان قانون حاکم بر تمام عرصههای حیات میشناسد. بنابراین رفتارهای غایتمند و از جمله رفتارها اخلاقی بخشی از قانون تنازع بقا است. این دقیقا همان نتیجه ایست که داروین در تحلیل خود از رفتارهای اخلاقی بدان دست یافته بود. یعنی موجود زنده میکوشد از خود به قیمت کنار زدن دیگری صیانت کند و این سخن حتی در افعال باغایت اخلاقی نیز درست است. با این بیان موجودات زنده در یک تلاش دائمی در جهت حفظ و صیانت از خود هستند و این عمل را از طریق تطبیق افعال با غایات به صورت مستمر انجام میدهند و هر چه تطبیق با غایت در یک طرف نزاع قوی تر باشد طرف دیگر از شانس کمتری برای بقاء برخوردار خواهد بود. این همان قانون تنازع بقا است. قانونی که به زعم اسپنسر حاکم بر تمام عرصهها حیات است.
خیر و شر از منظر اسپنسر
«خیر وشر» خوبی و بدی در رفتار نیز در نظریه او از هیمن منظر باید معنا شود. همچنان که خیر و شر در اشیاء به معنای تناسب این شی با غایتی که برای برآوردن ایجاد شده است؛ معنا میشود. خیر و شر افعال نیز به معنای این است که رفتار تا چه میزان غایت مورد نظر را بر آورده میکند. از نگاه او: «رفتار خوب به افعالی اطلاق میشود که تحول یافته و از حالت سادگی گذشته و رفتار بدرفتاری است که کمتر متحول شده و در حالت ساده باقی مانده است».
غایت در اینجا همان صیانت ذات است. صیانت ذات در دو سطح فردی و شخصی و نوعی معنا میشود. رفتار خوب در سطح اول رفتاری است که به حفظ ذات منتهی شود. و در سطح بالاتر رفتار فرد از افراد یک نوع زمانی خوب است که به تکامل صورت نوعیه کمک کند و در این جهت توسعه یابد.
تنبیه
هربرت اسپنسر مى گويد: بهترين سنتى كه بايد در تأديب طفل از آن پيروى شود مجازات طبيعى است كه متجانس با عمل اوست. اما تنبيه بدنى و توبيخ كودك، از نوع تنبيه و مجازاتى است كه فاقد هرگونه ارزش و اهميت است؛ چون مخالف با قوانين طبيعت است و تنبيه كودك توسط والدين و مربيان با جرم او تناسب ندارد. ولى تنبيه طبيعت به ميزان صحيح و عادلانه اجرا مى شود، عواطف و احساسات هيچ گونه نقشى در آن ندارند، و شفاعت هيچ كس را نمى پذيرد.
آزادی فردی
در ۱۸۵۱م نخستین کتابش « تعادلشناسی اجتماعی، یا شرطهای اساسی خوشبختی بشر » از چاپ درآمد (اصطلاح «تعادلشناسی» از اُگوست کُنت اقتباس شده بود و به معنای شرطهای نظم اجتماعی و مقدمۀ بررسی پیشرفت و تکامل بشر، یعنی «پویاییشناسی اجتماعی» بود). اسپنسر در این اثر به تشریح چگونگیِ رشدِ آزادیِ بشر میپردازد و از آزادیهای فردی برپایۀ نظریۀ تکامل (ولی بنابر آراء لامارک) دفاع میکند.
اخلاقیات آزادی
در بحث اخلاق اسپنسر تمایز میان خودخواهی و دگرخواهی را رد میکرد و بر این باور بود که منافع انسانی اگر درست فهمیده شوند، آنقدر به یکدیگر وابستهاند که کسی نمیتواند عملا منفعت خویش را دنبال کند، بیآنکه نیازهای دیگران را نیز در نظر داشته باشد و بر عکس. زندگی و شادی اصلیترین اهداف بشر هستند، اما این اهداف «تنها با به کارگیری استعدادها دست یافتنی هستند»؛ بنابراین «فرد باید در انجام کارهایی که به کارگیری این استعدادها نیازمند آنها است، آزاد باشد.»
با وجود این از آنجا که با این استدلال تمامی انسانها جواز اخلاقی برای بهکارگیری استعدادهای خود خواهند داشت، «آزادی هر کس باید توسط آزادی دیگران محدود و مرزبندی شود.»
به این ترتیب اسپنسر به قانون آزادی برابر رسید: «هر انسان آزاد است هرآنچه که اداره میکند را انجام دهد، مادامی که آزادی هیچ کس دیگری را خدشه دار نکند.» او ازاینجا نتیجه میگرفت «هرچه مستلزم فرماندهی یا القاکننده اطاعت باشد غلط است» و به این ترتیب از قانون آزادی برابر، آزادی بیان، مطبوعات، مذهب، مالکیت خصوصی و مبادله تجاری را نیز استنتاج میکرد - یعنی تقریبا هرآنچه که رئوس سیاسی لیبرتارینهای امروز را میسازد؛ بنابراین نظریه اخلاقی او طلب میکند که وضعیت نظامی جامعه به طور کامل توسط جامعه صنعتی جایگزین شود.
بحث اخلاق اسپنسر به قانون آزادی برابر محدود نمیشود؛ اساس عدالت عدممداخله است، اما اخلاق علاوه بر عدالت نیکوکاری را نیز در بر دارد (مادامی که داوطلبانه باشد). با این حال اسپنسر اصرار داشت که از آنجا که تولید به جهت منطقی بر توزیع اولویت دارد، کمک نیکوکارانه باید متوجه مولد ساختن نیازمندان باشد، نه اینکه آنها را وابسته سازد.
لیبرالیسم و دموکراسی
اسپنسر در دورهای میزیست که واژه لیبرال داشت از شکل کلاسیکاش به معنای مدرن خود گذر میکرد. لیبرالهای پیشین به دنبال افزایش رفاه عمومی به عنوان هدفی بودند که با برداشتن محدودیتها، غیرمستقیم به دست میآمد - یعنی بر خلاف روش مرسوم که محدودیتهای ساخته دولت را به جای آنکه کمتر کند بیشتر میکرد، اما لیبرالهای جدید با وجودی که همچون قدیمیها معتقدند که نباید برای خیر روحی انسانها از زور استفاده کرد، استدلال میکند که برای ایجاد «خیر مادی» چنین کاری مجاز است. اسپنسر میگفت؛ بنابراین بیشتر کسانی که اکنون خود را لیبرال میخوانند، همان محافظهکاران انگلیسی از نوعی جدیدند.
وقتی لیبرالهای جدید میگفتند که دولت آنها، برخلاف پیشینیانش، میتواند از روشهای قهرآمیز برای پیشبرد خواست اکثریت استفاده کند، اسپنسر پاسخ میداد که در این صورت این اکثریت هم همان قدر قانون آزادی برابر را خدشه دار میکند که دیگران؛ اسپنسر میگفت حقوق اعجاب آور پارلمانها، کم از حقوقی که گذشتگان برای شاهان قائل بودند ندارد. البته اسپنسر مخالفتی با حکومت اکثریت نداشت، منتها محدود به حوزههایی که در قلمرو اکثریت است. هدف از گردآمدن در قالب انجمنهای سیاسی، حفاظت از حقوق شخصی است؛ بنابراین تصمیمات مربوط به ابزار رسیدن به این هدف در صلاحیت اکثریت است، اما هر تصمیمی که این هدف را خدشه دار کند چنین صلاحیتی را از دست میدهد. دموکراسی مدرن هرگونه عدمرضایت فرد را نامرئی میکند، هرچه شهروند بگوید با رنگ رضایت دیده میشود.
اسپنسر نزول لیبرالیسم - منحرف شدن آن از دکترین آزادی فردی به سمت دکترین استبداد اکثریت - را بخشی از یک فرآیند پسرفت کلیتر میدید که تمدن مدرن را از وضعیت صنعتی به نظامی میبرد. برای اسپنسر میان جنگافروزی تهاجمی در خارج و فشار سیاسی در داخل رابطه تنگاتنگی وجود داشت؛ «سیاستهای داخلی و خارجی هر جامعهای به هم پیوستهاند.» او امپریالیسم اروپا را غارتگری میدانست که با زورگویی به نژادهای منکوب شده توسط به اصطلاح ملل مسیحی بهدست آمده است، اما سیاستهای امپریالیستی برای استعمارکنندگان نیز به اندازه استعمارشوندگان ضرر دارد؛ جنگ سرمایه را از کاربردهای مولدش به استفادههای مخرب میکشاند؛ بنابراین ثروت انباشت شده نسلها را به هدر میدهد - از آنجا که این کار به اقتصاد داخلی توهم نوعی قدرت را میدهد، وضعیت جنگی سیاستمداران را ترغیب میکند که مالیاتهای بیشتری وضع کنند؛ درحالی که در واقعیت اقتصاد توان برآورده ساختن آنها را ندارد.
نظامیگری در برابر تجارت
اقدام نظامی برای گسترش تجارت بینالملل فریبی بیش نیست: «تجارت به قدری ساده هست که هر وقت فضایی برای آن باشد خودش رشد میکند، اما دولتیها میگویند، آن را باید با تجهیزات و تدارکاتی غولآسا بهوجود آورد.» اسپنسر معتقد بود در واقع چنین جنگهایی نه برای افزایش رفاه عموم که جهت برآورده سازی منافع گروههایی خاص برافروخته میشوند، «مالکان ثروتمند» - منتفعشوندگان از امتیازهای خاص دولتی و انحصارگران - از جیب «فقرا، گرسنگان و جمعیت قحطیزده» ثروتمند میشوند.
با وجودی که جنگ تدافعی مشروع است، اسپنسر میافزود که در عمل جنگهای معدودی را میتوان برچسب «تدافعی» زد و هر کشوری که به سربازانش لقب مدافعان ملت میداد، اما وقتش را صرف تهاجم به دیگر ملل مینمود، به شدت محکوم میکرد. اسپنسر به این طریق از ماجراجوییهای نظامی کشور خودش در افغانستان، هند و آفریقا هم انتقاد میکرد.
اسپنسر عقیده داشت گسترش طلبی خارجی، تاراج و غارت داخلی را به همراه میآورد. با توجه به آنکه کشورهای اروپایی «بخشهای جهان را که به تعبیر خودشان انسانهای درجه دوم در آن زندگی میکنند، میان خود تقسیم کردهاند بیآنکه هیچ توجهی به دعاوی خود این مردم داشته باشند»، به سختی میتوان انتظار داشت که حکومت خود این کشورها نیز برای شهروندانشان حق و احترامی قائل شود.
بهراستی هم «اربابی کردن، به تدریج نوعی بردگی را بر خود ارباب نیز تحمیل میکند»، زیرا «یا باید بگذارد اسیر از بندش فرار کند یا اینکه خودش نیز اسیر پاسداری از او بشود.» از این رو نیاز به دربند نگاه داشتن مردم دیگر، لاجرم افزایش روزافزون محدودیتهای شهروندی را برای ساکنان خود آن کشور ایجاب میکند تا جایی که «ارتش در عمل اجتماع متحرک میشود و اجتماع ارتش ساکن.»
اسپنسر با وجودی که میگفت گرایش بلندمدت تکامل اجتماعی به سمت جامعه صنعتی یا به تعبیری به سمت صلح است، او آینده نزدیک را ناامیدانه مینگریست و بهویژه در سالهای پایانی ناامیدیاش نیز بیشتر شده بود. او بر این اعتقاد شده بود که جهت اجتنابناپذیر حرکت کوتاهمدت تمدن مدرن به سمت تمرکز سیاسی، قانونگذاری افسارگسیخته و نظامیگری است؛ هرچه دولتها قدرتمندتر میشوند فرهنگ عامه بدویتر میگردد و هر کدام از این دو روند یکدیگر را تشدید میکنند. آنگاه معدود بازماندگان هواخواه صلح و آزادی محکوم به انزوای سیاسی هستند، زیرا که تا آینده پیدا است جامعه نظامی بر اجتماع تسلط دارد.
در هنگام مرگ اسپنسر حقیقتا هم جمعیت لیبرالها رو به نابودی بود. امروز که یک قرن از آن روز گذشته، لیبرالها دوباره رو به رشدند. کانالهای ارتباطی متمرکز و سلسله مراتبی اقلیت نخبگان سیاسی تحت فشار اینترنت قرار گرفته که جلوه بارز جامعه داوطلبانه صنعتی است. دولت، قانون میگذارد و محدود میکند و آدم میکشد، اما شکل پادگزارهای زندگی جدید از درزها نشت میکند.
نوشتههای حجیم اسپنسر فریاد اعتراض تلخی بود برعلیه زمانهای که شکست در آن اجتنابناپذیر مینمود، اما برای مایی که در ابتدای قرن بیست و یک هستیم، این فریادها میتواند الهام بخش تنازع ما برای معکوس کردن روند نظامی تاریخ به سوی وضعیت صنعتی باشد.
مبادی روانشناسی (Principles of Psychology)
این رساله هربرت اسپنسر (1820-1903)، فیلسوف انگلیسی، که در 1855 انتشار یافت، معالوصف، سومین بخش از نظام تحولی اوست (اصول نخستین، اصول زیستشناسی، اصول جامعهشناسی، و اصول اخلاق) که نویسنده آن را در 1870-1872 بازنویسی کرد.
در این کتاب روانشناسی به دو بخش تقسیم شده است: "روانشناسی ذهنی" و "روانشناسی عینی". روانشناسی عینی تحول ذهن فینفسه را بررسی میکند و میکوشد تا دریابد که چگونه ذهن به تدریج از زندگی جسمانی جدا شده و از طریق سلسله تحولات مداوم و به موجب طبیعت خاص خود، به سطح موجودات عالیتر رسیده است. روانشناسی ذهنی از بررسی عالیترین تحلیلات ذهن آغاز میکند، سپس آنها را تأویل به عناصر سادهتر میکند و سرانجام همه پدیدههای زندگی نفسانی را به وحدت نخستین خود بازمیگرداند. به این ترتیب روانشناسی ذهنی نتایج به دست آمده از روانشناسی عینی را تأیید میکند. اسپنسر نشان میدهد که روندهای استدلال آگاهانه به تدریج که از استدلال به شناخت و طبقهبندی و ادراک حسی پایین میآییم، تأویل به شهودهای برابری میان عناصر کم و بیش پیچیده میشوند. حتی جانواران نیز، برای اینکه بتوانند عمل کنند، باید توانایی تشخیص همانندیها و ناهمانندیها را داشته باشند. یک قانون واحد همهجا حاکم است و هر فعالیت نفسانیای را میتوان تفریق و توحید حالات آگاهی دانست.
تشکیل آگاهی و استمرار آن سبب پیدایش تفاوتهایی میان حالات میشود و برای اینکه این حالا شناخته شوند، لازم است که هریک از آنها با حالات قبل از خود آمیخته و یگانه شود. دستگاه عصبی و مغز انسان مانند گنجینهای از تعداد بینهایتی تجربه است که طی زندگی به دست آمده است. این اندیشه نویسنده مربوط به نظریه کلی تحول است، و از این جهت که میپذیرد معلومات اساسی فاهمه برای فرد ماقبل تجربی است و برای سلسله موجودات مابعد تجربی، میتوان آن را تلفیقی از مذهب اصالت تجربه و مذهب اصالت ماقبل تجربه دانست. بنابراین، اسپنسر با مذهب ضداصالت واقع و مذهب اصالت تجربه جان استوارت میل، که وجود معیاری عالی برای شناخت را قبول ندارد، مخالفت میورزد. این کتاب با توضیح اجمالیای درباره تحول فعالیتهای نفسانی و احساسات، که به انسانها امکان میدهد به عنوان اعضای یک جامعه با هم کار کنند، پایان مییابد.
نقد دیدگاههای
نقد نظریه تکامل
نظریه تکامل، بهخصوص تکامل تکخطی امروزه مردود شدهاند. اگرچه ممکن است تکامل از نظر زیستشناسی درست باشد، لیکن از لحاظ فرهنگی و اجتماعی درست نیست. هر فرهنگ و جامعه پدیدهای منحصر بهفرد است و بعضی ویژگیهای یک فرهنگ را نمیتوان به سایر فرهنگها تعمیم داد. لذا این نظریه با انتقادات ذیل روبرو بوده است: 1) برخلاف نظر تکاملیون تکخطی تغییر هر جامعه الزاما بهسوی ترقی نیست. 2) نمیتوان فرهنگ را طبقهبندی کرد و برحسب مرحله تکامل در گروههای مختلف قرار داد. 3) تکامل بشر خط سیر معینی ندارد و نمیتوان آن را از قبل پیشبینی کرد. 4) ژرژ گورویچ (Georges Gurvitch: 1894-1965) جامعهشناس فرانسوی معتقد است که پیروان نظریه تکاملی، رشد جامعه را نظیر رشد سلولی انواع زیستی میدانند که در مسیری ازپیش تعیینشده سیر میکنند و تصور دارند که به محض آنکه بتوانند جامعه ابتدایی را بشناسند کلید تبیین جوامع پیشرفته معاصر را خواهند یافت، اما مسأله این است که جامعه ابتدایی یک نوع نیست و انواع جوامع ابتدایی وجود دارد که هر کدام در نوع بسیار پیچیدهاند و پیوستگی جوامع ابتدایی با جوامع معاصر، فرضیهایی نادرست میباشد. 5) منکران تکامل اجتماعی ادعا دارند که چون جامعهها هدفها و ملاکهای مشترک مشخصی ندارند، سنجش پویشهای تاریخی و تعیین تکامل و انحطاط میسر نیست. البته ناگفته نماند که نظریههای تکامل با وجود از دست دادن اعتبار اولیه خود در شکل گرفتن دانش اجتماعی مؤثر بوده است. تئوری که در این زمینه در قرن 18 و 19 ارائه شده شاکله نظریات امروزی را پیریزی کرده است. مثل نظریات اسپنسر در سازمان دادن به افکار جامعهشناسان کمک شایانی کرده است و طرحهای ساختمان جامعه (ساخت اجتماعی) که امروزه در بررسیهای اجتماعی آمریکاییان بهکار گرفته میشود، انواع ترمیم شده تصورات قرن 19 است. نقد نظر اگوست کنت و هربرت اسپنسر در مورد منشأ پیدایش دین این مطلب که گفته اند مذهب مولود جهل است در مجموع به دو گونه بیان شده. آن بیانی که اگوست کنت کرده با آنچه که از اسپنسر و دیگران نقل می کنند دو بیان است یعنی دو وجهه دارد. نظر اگوست کنت به همان مسئله تعلیل حوادث است، یعنی می خواهد بگوید بشر بالطبع اصل علیت را پذیرفته است منتها بشرهای اولیه چون علل اصلی حوادث را نمی شناختند اینها را به یک سلسله موجودات غیبی، خدایان و امثال اینها نسبت می دادند. مثلا می دیدند باران می آید؛ چون علت آمدن باران را نمی شناختند می گفتند «خدای باران»؛ طوفان می آمد، نمی دانستند علت آن چیست، می گفتند «خدای طوفان» و همچنین حوادث دیگر. بنابراین از نظر او این فقط یک فکر است برای انسان، مثل آنچه که ما در باب توحید می گوییم که این فقط مربوط به مرحله شناخت است. اسپنسر و دیگران به شکل دیگری مطلب را گفته اند و آن این است که انسان، اولین بار به دوگانگی وجود خودش به معنی دوگانگی روح و بدن معتقد شد از باب اینکه در خواب، مردگان و یا افراد زنده را می دید؛ مخصوصا خواب دیدن مردگان. افراد که می مردند، بعد از مردن به خوابش می آمدند، آنگاه فکر می کردکه این که در خوابش آمده یک موجودی است واقعا از خارج و آمده نزد او و چون فکر می کرد که این که در خوابش آمده یک موجودی است واقعا از خارج آمده نزد او و چون می دانست که او جسمش در زیر خاک پوسیده پس معتقد شد که او یک روحی دارد. اینجا بود که معتقد شد همه ما انسان ها روحی داریم و بدنی. بعد این را تعمیم داد به همه اشیاء، یعنی برای همه اشیاء جان قائل شد، برای دریا جان قائل شد، برای طوفان جان قائل شد، برای خورشید جان قائل شد...، آنگاه در گرفتاری و هنگامی که با این نیروهای طبیعی مصادف می شد همچنان که وقتی با یک انسان قدرتمند مصادف می شد همچنان که وقتی با یک انسان قدرتمند مصادف می شد برایش هدیه و نذر می برد، احیانا تملق می کرد و از اینجور کارها، شروع کرد همین کارها را یعنی پرستش در مقابل نیروهای طبیعت انجام دادن. اسپنسر مسئله پرستش را توجیه می کند که اول بار پرستش از کجا پیدا شد و از اینجا پرستش نیروهای طبیعت پدید آمد. پس اگوست کنت فقط توجیه نظری و فکری مطلب را بیان می کند، اسپنسر ریشه پرستش را بیان کرده که اولین بار پرستش از کجا شروع شد، از پرستش نیروهای طبیعت شروع شد و این عملی است از قبیل تملق ها و پیشکش بردن ها و هدیه بردن هایی که انسان ها برای انسان های زورمندتر از خودشان انجام می دهند. همان طور که برای انسان ها هدیه می بردند برای آنها قربانی می کردند، و همان طور که در مقابل انسان ها تملق می گفتند در مقابل آنها عبادت می کردند، ذکر می گفتند و امثال اینها.
نقد نظریه اگوست کنت و هربرت اسپنسر
طبق این نظریه، با رفتن جهل یعنی شناختن علل (آنطور که اگوست کنت گفت)، اعتقاد به اینکه خیر، اشیاء جاندار نیستند و همه بی جان هستند، دریا بی جان است، زمین بی جان است، باران بی جان است، و حتی این که انسان خودش هم یک روحی داشته باشد قهرا مورد شک و تردید یا نفی قرار بگیرد، در این حال پرستش موضوع ندارد، یعنی با گسترش علم، خود به خود مذهب منتفی می شود. حرف اینها به دلایلی درست نیست. یکی از دلایل این است که تجربه خلاف این مطلب را ثابت کرده. می گوید ما می بینیم که در میان جاهل ها، هم مذهب هست هم مسئله لا مذهبی، در میان عالم ها نیز هم مذهب هست هم لا مذهبی، یعنی مسئله مذهب و لا مذهبی هیچ به علم و جهل ارتباط ندارد، اگر مذهب مولود جهل بود می بایست به هر نسبت که مردم بی سواد ترند مذهبی تر باشند و به هر نسبت که با سوادتر و عالم تر هستند لا مذهب تر باشند، پس حتما علمای طراز اول باید لا مذهب باشند، در صورتی که عملا چنین نیست، بعد می گوید مثل کی و کی، و حتی می گوید داروین نیز لا مذهب نبود.
مرتضی مطهری- فطرت- صفحه 171-173
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ Herbert Spencer.
- ↑ دیلینی، تیم (۱۳۸۷). نظریههای کلاسیک جامعهشناسی. ترجمهٔ بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی. تهران: نشر نی. صص. ۶۵.
- ↑ Wilshire، David (۱۹۷۸). The Social and Political Thought of Herbert Spencer. Oxford: Oxford University Press.
- ↑ دیلینی، تیم (۱۳۸۷). نظریههای کلاسیک جامعهشناسی. ترجمهٔ بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی. تهران: نشر نی. صص. ۶۵.
- ↑ Coser، Lewis (۱۹۷۷). Masters of Sociological Thought. New York: Harcourt, Brace & Jovanovich.