مری ولستون کرافت

از ویکی‌جنسیت

مری ولستون کرافت[۱]

مری ولستون کرافت ( Mary Wollstonecraft ) (1797 - 1759) در یک خانواده کشاورز تحت نفوذ پدری تنبل و شلوغ و مستعد حمله خشونت آمیز ناشی از مستی و از مادری ایرلندی تبار به دنیا آمد. وی در طول عمر خود دوبار اقدام به خودکشی کرده بود و تا پایان عمر، تن به ازدواج نداده بود و کودکی نامشروع داشت.[۲] مری ولستون کرافت به نخستين نظريه‌پرداز فمينيست بريتانيا معروف است كه كتابش با عنوان استيفاي حقوق زنان نخستين بيانيه‌ی كامل [۳] محسوب مي‌شود. ولستون کرافت در اين كتاب زنان را انسان‌هايي خردورز و عقلاني و موقعيت فرودست زندگي‌شان را معلول بي‌سوادي توصيف مي‌كند كه با برابري فرصت‌ها جبران مي‌شود.[۴] ولستون کرافت معتقد بود: نقش‌هاي مبتني‌بر جنسيت، طبيعي نيست، بلكه مصنوعي و ساختة دست مردان و در جهت منافع خود آنهاست.[۵] او به‌گونه‌اي خوش‌بينانه اعتقاد داشت: با دستیابي زنان به آموزش‌هاي عمومي و فرصت‌هاي برابر، موضوع تفاوت جنسيتي اهميت خود را در حيات سياسي و اجتماعي از دست خواهد داد.[۶]

مری ولستون کرافت؛ لیبرال فمینیسم

زندگینامه

مری ولستون کرافت فرزند دوم یک خانواده متوسط انگلیسی بود. پدربزرگ او ثروت زیادی از راه تجارت ابریشم به دست آورده بود اما ناتوانی پدرش در تجارت به زودی خانواده ولستون‌کرافت را با بحران مالی رو به رو کرد و این خانواده مدت زیادی از عمر خود را صرف مهاجرت به شهرهای مختلف انگلستان کردند. مشکلات مالی خانواده فشار زیادی را بر پدرش وارد کرده بود و رفته رفته او به مردی الکلی و خشن شد که همسر و فرزندان خود را کتک می‌زد. مری، از همان عنفوان کودکی، طعم تلخ نابرابری جنسیتی را در خانواده خود درک کرد جایی که پدر نالایق او، قدرت مطلق خانواده بود که بر همسر و فرزندانش غلبه قانونی و عرفی داشت و می‌توانست آنها را از نظر جسمی و روحی آزار دهد. در دوران زندگی او در اواخر قرن هجدهم میلادی، حقوق زنان محلی از اعراب نداشت و زنان به خصوص پس از ازدواج، جایگاه حقوقی خود را از دست‌ می‌دادند و به عنوان ملک طلق شوهر به حساب می‌آمدند و توانایی حفظ دارایی و اموال خود را نداشتند.[۷] در همین زمان بود که تمام ارث پدر مری نیز به برادر بزرگ او رسید و دیگر فرزندان به موجب قوانین انگلستان، از این حق محروم بودند. مری، مصمم بود از یک زندگی سرشار و فعال برخوردار شود. وی با تجربه دردناک شخصی و موانع رو در روی یک زن مستقل که برای امرار معاش در تلاش است، آشنا بود و به تربیت خود پرداخت. در سال 1783 مری توانست سرمایه کافی برای تأسیس یک مدرسه دختران در نیووینگتون گرین در حومه شمالی لندن جمع آوری کند. مری در سال 1788 به عنوان یکی از اعضای مرکزی کانون جانسون محسوب شد و به طور منظم با دیگر نویسندگان رادیکال در چاپخانه او در «سنت پل چرچیارد» ملاقات کرد. مری مصمم شد بیانیه معروف سیصد صفحه ای خود را تحت عنوان استیفای حقوق زنان به رشته تحریر درآورد. در این اثر برای اولین بار عقاید روشنگری در مورد مسائل و وضعیت زنان به کار برده شد. این کتاب به محض انتشار پرفروش ترین کتاب و نیز سنگ بنای فمینیسم مدرن گردید. ندای مری در کتاب استیفای حقوق زنان قرن ها طنین انداز بود. مطالبات وی برای پایان دادن به معیارهای دوگانه در کردار زنانه و مردانه، برای حقوق زنان در کار مستقل، زندگی مدنی و سیاسی هنوز هم اساس و پایه فمینیسم امروز را تشکیل می دهد. افکار او در تساوی طلبی و بهره مندی از حقوق برابر با مردان وی را به زندگی مشترک به صورت نامشروع و غیرقانونی سوق می دهد. در سال 1793 مری به پاریس رفت تا خود شاهد انقلاب باشد در آنجا، در 34 سالگی با یک افسر آمریکایی به نام گیلبرت ایملی ملاقات کرد و سخت به او دل بست. امید مری برای یک رابطه ماندگار را روحیه ماجراجوی ایملی که درگیر معاملات تجارت مشکوک بود، سازگار نشد. ثمره این دلدادگی کودکی نامشروع بود. مری در حالی که باردار بود تنها ماند و در اوج کشتار زمان ترور انقلاب فرانسه شاهد قربانیان بی شماری بود که با گوتین اعدام می شدند. نامه‌های فراوانی به ایملی فرستاد: روح من خسته شده - قلبم بیمار گشته. ایملی زمانی برگشت که فرزندشان فنی به دنیا آمده بود اما بلافاصله مری را به یک سفر 6 ماهه برای جمع آوری اعانه به اسکاندیناوی فرستاد در حالی که با یک زن بازیگر زندگی جدیدی را آغاز کرده بود. در سال 1795، مری فرسوده از این ماجرای عشقی تصمیم گرفت خود را از بالای پل «پوتنی» به رودخانه بیاندازد. مری دوباره قاطعانه تصمیم گرفت به زندگی خود سر و سامانی دهد. او با ویلیام گودین فیلسوف آنارشیست رابطه برقرار کرد. گودین نیز هم چون مری، به نام آزادی خواهی، هرگونه نظارت و کنترل قانونی را در ازدواج رد می کرد. بدین جهت، تازه هنگام تولد کودک این خانواده، آنها علی رغم میل خود تن به ازدواج دادند. مری در سال 1797 هنگام تولد دخترش، یک مری دیگر(مری شلی[۸]) پس از زندگی پرفراز و نشیب و غیرعادی و یک ازدواج ناموفق با یک تاجر فرانسوی، بی‌وفایی همسر و دو بار اقدام به خودکشی نافرجام و سپس ازدواج با گودوین، با ابتلا به یک عفونت شدید تنها 11 روز پس از زایمان، از پا افتاد و صدای او برای همیشه در 38 سالگی خاموش شد. موج اوّل فمینیستی با بیانیه ی ۳۰۰ صفحه ای ولستون کرافت در سال 1۷۹۲ در انگلستان آغاز شد. او با نوشتن كتاب «حقانيت حقوق زن» تأثير اصلي را بر اين موج گذاشت. دختر او مری شلی[۹] بعدها خالق اثر مشهور فرانکشتین شد. همزمان با او و پس از او نیز فعالیت های مختلفی در جنبش زنان رخ داد. در فرانسه طرفداران ژاکوبنها به عنوان زنان شهروند جمهوری‌خواه، خواستار حق رأی شدند که بسیاری از آنها در دوره ی ژیروندن‌ها قلع و قمع گردیدند. نظریه‌های فمینیستی برای اولین بار در اوایل سال ۱۷۹۴ در نشریاتی از قبیل «تصدیق حقوق زن» توسط مری ولستون کرافت ظهور کرد.

دیدگاه‌ها

اشتیاق شدید به حقوق طبیعی در اواخر سدهٔ هجدهم، برخی از افراد را به‌ناچار به طرح مسئلهٔ حقوق زنان سوق داد. مری ولستون‌کرافت در پاسخ به تأملاتی در باب انقلاب در فرانسه نوشتهٔ ادموند برک، کتاب دفاع از حقوق انسانها[۱۰] را نوشت که در آن ادعا کرد: «حقی که یک انسان در بدو تولد از آن برخوردار است درجه‌ای از آزادی، تمدن و دین است که با آزادی دیگر اشخاصی که با او در جامعه زندگی می‌کنند، سازگار است.» دو سال بعد احقاق حقوق زنان[۱۱] را به چاپ رساند. وی در آن‌جا می‌پرسد: «تصور کنید… آیا وقتی مردان از آزادی خود راضی و خشنودند… این رضایت ظلمی در حق زنان مطیع نیست؟» نظر او دربارهٔ حقوق زنان، کاملاً بر مبنای اصطلاحات آزادی‌خواهانهٔ برابری و حقوق طبیعی بنا شده‌است. تلاش ليبرال‌ها براي نقد وضع موجود در كتاب مري ولستون كرافت تحت عنوان «دفاع از حقوق زنان » انعكاس يافته است كه به عنوان نقطه عطفي در تاريخ فمينيسم ياد مي‌شود. وي نگاه تحقيرآميز مردان به زنان را مهمترين مسئله فرودستي آنان مي‌داند و تلاش زنان براي ايده‌آل قرار گرفتن در نظر مردان را نوعي حقارت تلقي مي‌كند. «مري و ستون كرافت» با انتشار كتاب «حقانيت حقوق زنان» (1792) عقيده خويش را چنين ابراز داشته است كه نابرابري هاي ميان مردان و زنان، نه نتيجه تفاوت طبيعي (زيستي) بلكه ناشي از تأثير محيط و به ويژه حاصل اين واقعيت است كه زنان از آموزش محرومند. بر اين اساس، هم زنان و هم جامعه در كل از محدود كردن زنان به موقعيت پايين تر، زيان مي بينند. بی تردید مهم ترین و نظام یافته ترین تلاش زنان برای نقد وضع موجود و طرح حقوق مورد در خواست شان را باید در کتاب دفاع از حقوق زنان اثر مری ولستون کرافت انگلیسی دانست که «نخستین بیانیه بزرگ فمینیستی به زبان انگلیسی» تلقی می شود و معمولاً در نگارش تاریخ فمینیسم آن را نقطه آغاز این اندیشه می دانند یا حتی از آن به عنوان «انجیل فمینیسم» یاد می کنند. او باور داشت که زنان نیز همچون مردان از قوای عقلی و ذهنی بالایی برخوردار هستند و تعلیم و تربیت فرصت باروری و شکوفایی فکری را برای آنان فراهم می‌کند در سایه آموزش دختران، مادران آینده، زنانی مستقل، فهیم و فرهیخته خواهند بود که بهتر از عهده تربیت اولاد خود بر می‌آیند و نسل متعادل‌تر، سالم‌تر و صالح‌تری را تربیت خواهند کرد. آموزش دختران نه تنها در زندگی خانوادگی و خصوصی آنان تحول ایجاد می‌کند بلکه منجر به تحول جامعه نیز شده و آنان را از کنج میهمانی‌های تشریفاتی و آشپزخانه‌ها به عرصه اجتماع وارد می‌کند و تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بزرگی را رقم خواهد زد.




نقد دیدگاه‌های ولستون کرافت

ولستون کرافت نیز مانند هریت تیلور و جان استوارت میل بر مبنای لیبرالیسم بر آزادی مطلق و بدون قید و بند معتقد است که در ارزش‌شناسی دینی آزادی بدون قید و شرط قابل پذیرش نیست.[۱۲] در‎حالی‎که، با اینکه انسان به لحاظ تکوینی آزاد و مختار آفریده شده است؛ اما این بدان معنی نیست که در همه امور آزاد بوده و بتواند به دلخواه خود رفتار کند. بلکه علاوه بر حقوق دیگران، ارزش‎‌های اخلاقی و ضوابط دینی یعنی حقوق خداوند و حقوق خود نیز جزو قیدهای آزادی به شمار می‎روند. از طرفی در مبانی ارزش‎‌شناسی دینی ارزش‎ها امری واقعی بوده و مبتنی بر واقعیات می‎باشند؛ لذا فرد با رعایت آن‎ها در مسیر سعادت واقعی قرار می‎گیرد. پس نمی‎‌توان قائل به آزادی بدون قید و شرط شد؛ زیرا تاثیر هر عملی بر شخصیت و سعادت افراد فارغ از جنسیت آن‎ها، در حوزه ارزش‎‌شناسی دینی تاثیری واقعی می‎باشد.[۱۳]





نقد آموزش باید میان دو نوع عقلانیت فرق بگذاریم:

یک عقلانیت معطوف به ارزش داریم و یک عقلانیت مبتنی بر هدف.

عقلانیت معطوف به ارزش یعنی انسان برای یک ارزشی تلاش می‌کند و می‌جنگد. حالا این ارزش می‌تواند متفاوت باشد. ماکس وبر می‌گوید دوران مدرن پایان این دوره و آغاز دوره دیگری است که عقلانیت در آن مبتنی بر هدف است. در این عقلانیت، عقل ابزارهای مختلف را به کار می‌گیرد تا به آن هدف برسد.[۲۹]

ممکن است کسی بگوید در عقلانیت معطوف به ارزش هم افراد ابزارهای عقلانی متعددی را به کار می‌بردند تا به ارزش‌ها برسند. فرق این است که در اینجا غایت دنیوی موردتوجه است و عقل در خدمت این غایت است. هر چه هست محاسبه سود و زیان است و ارزش‌ها جایی ندارند. عقلانیت پشت مدرنیته غربی کاملاً ابزاری است و غایت آن کاملاً دنیوی و افزایش سود و سرمایه است. یک وقت شما کار اقتصادی را ارزش تلقی می‌کنید. «الْکَادُّ عَلَی عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّه».[۳۰] در عقلانیت مدرن غایت نهایی افزایش سود و درآمد و رفاه جسمانی است. این عقلانیت محاسبه‌گر و تهی از ارزش که هیچ سودایی غیر از رسیدن به سود ندارد در معماری به صورت انبوه‌سازی و کم کردن هزینه‌ها و سرعت در ساخت خودش را نشان می‌دهد. زیمل روح مدرنیته را در پول توضیح می‌دهد. مهم‌ترین ویژگی این نگاه، ابزاری کردن همه چیز است و همه رابطه‌ها و ارزش‌ها بر این مبنا قرار می‌گیرد و عواطف انسانی به حاشیه می‌رود.

عقل، همه چیز را خیلی خشک و کاسب‌کارانه می‌سنجد. حتی سلام کردن آدم‌ها به هم مبتنی بر این می‌شود که ببینند آیا برایشان سودی دارد یا خیر. آرتور میلر در داستان «مرگ فروشنده» به زیبایی این نکته را نشان می‌دهد. این سیستم کارآمد هست و انسجام دارد، اما غایت آن دنیوی است و نه متعالی و Spiritual. بلایی بر سر انسان می‌آید که انسان تبدیل به ابژه می‌شود. شکی نیست که مدرنیته در این پروژه خود موفق است. مدرنیته به یک پروژه ناقص و ناتمام و غیرانسانی تعبیر شده است که نیاز به بازنگری و اصلاح دارد. نمی‌گوییم این پروژه را به‌کل کنار بگذاریم، بلکه چون ما انسان هستیم ارتباطات ما در این شبکه باید به‌طور کامل برقرار شود و انسان تک‌ساحتی دچار تنهایی می‌شود. ارتباطی که انسان در سنت با دیگران داشته کیفی بوده است. شاید تنهایی کوتاه‌مدت یا مکانی و غربت بوده است، اما این پدیده‌ای که برای انسان مدرن اتفاق افتاده مانند یک آوار بر سر او خراب شده است. ابژه شدن انسان یعنی شیء شدن که روح پول و ماشین است و خود ما را هم شیء می‌کند.

مدخل‌های مرتبط

منابع

  1. Mary Wollstone craft
  2. تانگ، رزماری؛ نقد و نظر: درآمدی بر نظریه های فمینیستی؛ ترجمه منیژه نجم عراقی؛ تهران: نشر نی، چاپ سوم، 1393؛ ص38.
  3. فمينيسم ليبرال
  4. مگي هام و سارا گمبل؛ فرهنگ نظريه‌هاي فمينيستي؛ ترجمة فیروزه مهاجر و دیگران؛ ص 249 و 468.
  5. ريك ويلفورد؛ «فمینیسم»، مقدمه‌ای بر ايدئولوژي‌هاي سياسي؛ ترجمة م. قائد؛ ص 358.
  6. اندرو هيوود؛ درآمدي بر ايدئولوژي‌هاي سياسي: از لیبرالیسم تا بنیاد‌گرایی دینی؛ ترجمة محمد رفیعی مهر‌آبادی؛ ص 428.
  7. ر.ك: آندره ميشل؛ فمینیسم، جنبش اجتماعي زنان؛ ترجمة هما زنجانی‌زاده. همچنین ويل دورانت؛ لذات فلسفه: پژوهشی در سرگذشت و سرنوشت بشر؛ ترجمة عباس زریاب.
  8. Mary Shelly.
  9. Mary Shelly.
  10. A Vindication of the Rights of Men.
  11. A Vindication of the Rights of Woman.
  12. رک: حسینی زاده، سیدعلی؛ جنسیت و تربیت از منظر اسلام و فمینیسم لیبرال؛ قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چاپ اول، 1393؛ صص 68-71.
  13. زیبایی نژاد، محمدرضا؛ ملاحظات بر مقاله فمینیسم از سوزان جیمز؛ ترجمه عباس یزدانی، در: مجموعه مقالات فمینیسم و دانش‌های فمینیستی؛ قم: دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، چاپ دوم، 1388؛ ص 122.