لوس ایریگاری

از ویکی‌جنسیت
لوس ایریگاری
اطلاعات شخصی
زاده ۳ مهٔ ۱۹۳۰؛ بلژیک
مکتب پساساختارگرا، فمینیسم روانکاو
درگذشت 91 سال

لوس ایریگاری[۱] فمینیسم فرانسوی است که نظریه‌های فمینیسم پست مدرن درباره‌ی نشانه و روان کاری را با هم ادغام کرده‌است.

لوس ایریگاری پس از انتشار کتاب اش به نام سپکولوم زنی دیگر Speculture de» l'autre fennense (۱۹۷۴)» از انجمن روانکاری پاریس و دانشگاه پاریس اخراج شد،ولی همچنان به کار خود در مقام یک روانکاو ادامه داد و همکاری اش را با مرکز ملی پژوهش علمی (CINIRS) حفظ کرد. او به عنوان طرفدار تفکیک‌گرایی هم‌جنس‌گرایانه زنانه(lesbian separatism) (به دنبال نوشته‌های او در پایان دهه 1970) و در جایی دیگر دگرجنس‌گرایی سلبی (exclusive heterosexism) (در پی کارهای اخیر او) یاد شده است.از دید ایریگاری، تجربه ی زنانه که پژوهش فلسفه ی سنتی آن را به حاشیه رانده است، از کثرت و تفاوت عمیق تری نسبت به تجربه ی مردانه نشان دارد. ایریگاری به جای کوچک شمردن تفاوت جنسی، بر اهمیت این تفاوت پا می فشارد و انکار می کند که مقوله ها و آرمان های سنت فلسفی غالب بتواند تجربه و اندیشه ی خاص زنان را درک کند. یکی از نتایج این دیدگاه، انکار ریشه ای تلقي عصر روشنگری از عقل عام است.

زندگی‌نامه

لوس ایریگاری متولد بلژیک در سال 1930م، در دانشگاه لوون (University of Louvain) به تحصیل فلسفه و ادبیات پرداخت. در اوایل دهه 1960م به پاریس نقل مکان کرد و در آنجا تحصیلات زبان‌شناسی، فلسفه، و روانشناسی به اتمام رساند.[۲]

دیدگاه های ایریگاری

مراحل سه گانه اندیشه ایریگاری

ایریگاری سیر اندیشه خود را به سه مرحله، که روابط تنگاتنگی با یکدیگر دارند، تقسیم می‌کند: مرحله نخست که به تألیف «سپکولوم زنی دیگر» (Speculum de l’autre femme) و «جنسی که جنس نیست» (Ce s.exe qui n’en est pas un) انجامید، به طور خاص سنت فلسفی غرب را، به جهت برتری سوژه مذکر در آن، به نقد می‌کشد.اگرچه این مرحله در دهه 1980 خاتمه یافت، بسیاری ایریگاری را همچنان با همین مرحله می‌شناسند.[۳]

مرحله دوم، که «اخلاق تفاوت جنسی»(Éthique de la différence sexuelle) شروع آن را نوید می‌داد، بر ایجاد فهم جدیدی از سوژه‌بودگی زنانه (female subjectivity) تأکید داشت. [۴]

ایریگاری در مرحله ی سوم، که «من به تو دوست می‌دارم»(J’aime à toi) نقطه شروع آن بود، به دنبال بررسی شیوه‌هایی است که به کمک آن رابطه‌ مبتنی بر احترام حقیقی نسبت به تفاوت‌های جنسی را ترویج دهد. از منظر ایریگاری، این روابط قابلیت آن را داشتند که نظم اجتماعی جدیدی را بنیان نهند.اندیشه ایریگاری در طول تمامی این مراحل، پیوسته به مسئله تفاوت جنسی (s.exual difference) معطوف بوده است. ایریگاری در نتیجه همین طرز فکر، با آن دسته از منتقدانی که آثار او را دستخوش دگرگونی‌های قابل‌توجهی می‌دیدند، به مخالفت برمی‌خیزد. با وجود آن‌که در هر یک از مراحل مختلف سیر اندیشه ایریگاری، موضوعات کاملاً متفاوتی شامل تاریخ فلسفه، خانواده، تفاوت جنسی در کاربرد زبان، اندیشه شرقی، معنویت، و نیاز به حقوق قانونی مبتنی بر جنسیت، مورد توجه قرار گرفته‌اند، در واقع هر یک از این مراحل بخشی از سیر تدریجی نظریه تفاوت جنسی او را نشان می‌دهد. [۵]

سوژه بودن مرد و ابژه بودن زن

به باور ایریگاری، می‌بایست به‌جای تن دادن به نوعی برابری خنثی که اغلب مساوی با تقلید از مردان بود، به طور جدی به دنبال ساخت و شناخت قواعدی برای هویت‌های زنانه و مردانه متمایز بود. گرچه این شکل از توجه به تفاوت‌های جنسی، اتهاماتی مبنی بر ذات‌باوری (essentialism) را علیه ایریگاری برانگیخته است، ابعاد تاریخی- اجتماعی و سیاسی آثار اخیر ایریگاری واضحاً حاکی از آن‌ است که او به هیچ‌وجه ذات ثابت و از پیش‌تعیین شده‌ای برای جنسیت در بستر‌های زمانی و فرهنگی مختلف قائل نمی‌شود. به باور ایریگاری، اندیشه غربی که ادعای جهان‌شمولیت دارد، در واقع مردمحور است. در این ترکیب، مرد به عنوان سوژه، و زن در جایگاه ابژه، موجود ناشناخته، و در عین حال بی‌جنس (فاقد ذکریت) و به عنوان یک شیء یا ابزار جنسی در اختیار مرد قرار گرفته است. زنان به اسارت مصداق‌پذیرترین نقش‌های قالبی موجود در می‌آیند: باکره، فاحشه، مادر، و یا ترکیبی از آن. ایریگاری در مخالفت با این طرح کلی، چنین استدلال می‌کند که امر کلی در واقع متشکل از دو امر زنانه و امر مردانه است، و این دوگانگی امر کلی باید در نظریات حاوی سوژه انسانی در نظر گرفته شود.[۶]

رویکرد پساساختارگرایانه‎‎ ی ایریگاری در هویت زنانه

در چارچوب رويكرد فمينيسم پساساختارگرا، قرائت لوس ايريگاري در نقد وضعيت و خاصتاً "فلسفه"، "زبان" و " هويت"، راديكال ترين نوع خوانش است. نقد راديكالي كه از رهگذر ژان لاكان معني مي يابد. استدلال و شاكله ي اصلي مباحث وي در اين رابطه نقدگفتمان فلسفه و نسبت آن با زبان و هويت مردانه است. وي بر اين مبنا مي كوشد تا با به پرسش گرفتن ساختارهاي تك هويتي موجود و نقد آنها، زمينه را براي بازيابي هويت زنانه فراهم آورد. به زعم وي آنچه به عنوان هويت اجتماعي و فلسفي قلمداد مي شود و فرد ملزم به تطبيق با آن است، منحصراً بر پايه ي مؤلفه هاي مردانه شكل گرفته است. بر اساس طرح انتقادي وي مي توان به فراروي از ساختارهاي تك هويتي موجود خوش بين بود و به فراهم سازي امكاني به نام هويت گمشده ي زنانه اميد داشت.[۷]

ايري گاري با پيروي از رويكرد پساساختارگرايانه، بر اين نظر است كه هويت زنانه در طول تاريخ به حاشيه رانده شده و در عوض هويت مردانه مبناي انديشه، كنش و "گفتار" قرار گرفته است. حال پرسش اين است كه چگونه هويت زنانه در تقابل با هويت مردانه حذف مي گردد؟ايري گاري به مانند ژولیا كريستوا و هلن سيزو بر اين نظر است كه هويت امري تك بعدي نيست. هويت منحصراً متعلق به جنس مردانه نيست، بلكه هويت ديگري هم به نام هويت زنانه وجود دارد. او براي تبيين اين امر كه چگونه هويت زنانه به نفع هويت مردانه طرد مي گردد، با تكيه بر روانكاوي لاكان به دو مرحله ي هويتي متمايز در فرآيند حيات فردي-اجتماعي انسان اشاره مي كند.[۸]

١- مرحله پیشازبانی: در اين وضعيت انسان در دوره‌ي كودكي در پيوند نزديك با مادر است. در اين مرحله كودك با مادرش هويت يابي مي كند. در اين وضعيت كودك هنوز زبان نياموخته و به قلمرو اجتماع( يا ساحت زبان و امر نمادين) وارد نشده است، بنابراين هويت يابي اجتماعي وي قوام نيافته است.[۹]

٢- مرحله زبانی: وضعيتي كه كودك از طريق آشنايي با فرد ديگري به نام "پدر" از ساحت مادرانه يا پيشا زباني جدا مي شود و از طريق زبان آموزي هويت جديدي را براي خود رقم مي زند. به عبارت بهتر كودك با نام پدر به مرحله ي زباني وارد مي شود. مرحله ي زباني همان هويت جديد است. اين هويت پايدار اجتماعي اوست كه در تمام زندگاني مبناي كنش و نظر او قرار مي گيرد. به نظر ايري گاري پذيرش اين هويت جديد با حذف هويت اوليه يا ساحت مادرانه (زنانه) صورت گرفته است. به نظر وي زبان كه عرصه ي ورود به هويت جديد است، با مقوله بندي مؤلفه هاي مردانه، هويتي خاص را بر همه ي افراد جامعه تحميل مي كند. از اين رو زبان ابزار قدرت هويت مردانه است. يا به قول لاكان زبان قانون پدر است. به زعم ايري گاري مردان با اين هويت جديد به راحتي همسان سازي مي كنند، اما زنان قادر به اين كار نيستند، چرا كه هويت جديد بر پايه ي نفي هويت آنها استقرار يافته است. از اين رو هويت نوپديد براي مردان جايگاه برتري را در مراتب اجتماعي و فلسفي قائل مي شود. مرتبه ای كه ايريگاري به آن "يك" مي گويد.[۱۰]

اين هويت جديد دائماً هويت زنانه را واپس مي زند و آن را نفي مي كند. از اين رو جايگاه زنان در مراتب اجتماعي-به تعبير ايري گاري- مرتبه ي "صفر" است. پس ساختار هويتي هر جامعه، با تقابل ميان جنس يك/جنس صفر ايجاد شده است. بنابراين اگر زبان در هويت مردانه لنگر انداخته، پس امكان اين كه زنان بتوانند خود را با آن همساز سازند به «هيچ» و «صفر»مي رسد. در اين حالت زنان با فقدان هويت مواجه هستند. يا به عبارت بهتر هويت و سوژه زنانه در جوامع كنوني با «هيچ» يا «صفر» همسان است.[۱۱]

ايري گاري با پيروي از لاكان بر اين نظر است زنان با فقدانِ فقدان(the LackoF lack) مواجه اند، چرا كه از يك سو قادر به كسب هويت جديد نيستند و از ديگر سو هنگامي كه به ناچار به ساحت مادرانه برمي گردند و خواستار هويت يابي با آن برمي آيند، با فقداني ديگر دست به گريبان مي شوند، زيرا بايد در پيوند با (مادر) به احراز هويت برسند كه خود او نيز هويت مشخصي ندارد.[۱۲]

از نظر ايري گاري رابطه ي پسر با مادر، رابطه ي فردي است كه از موقعيتي ممتاز به شيئي مي نگرد. يا به عبارت فني تر، رابطه ي سوژه-ابژه (رابطه ي فرد-شئ) است. در حالي كه رابطه ي دختر با مادر رابطه ي سوژه-سوژه (فرد-فرد) است.ايريگاري معتقد است كه مي توان با به چالش گرفتن ساختار هويتي حاكم بر فلسفه و فرهنگ غرب زمينه ي ظهور مجدد هويت طرد شده ي زنانه را فراهم آورد. شايد اگر اين هويت گمشده امكان پيدايي يابد بتوان به ايجاد زبان، هويت و فلسفه ي خاص آن گونه كه گاري و رفقايش باور دارند همت گماشت اما قبل از هر چيز بايد به كليت بازخواني اين نحله از گفتمان فلسفه ي مردانه و ابعاد و زواياي پنهان آن بازگشت، عمل در فرآيندي بي پايان از ارجاعات.[۱۳]

نقد دیدگاه لوس ایریگاری

اینکه زنان باید دارای ذات مستقل باشند، اگر منظور این باشد که زنان از نظر روحی و جسمی تا اندازه‌ای با مردان متفاوت هستند، قابل قبول است. اما اگر منظور این باشد که زنان طوری آفریده شده‌اند که در تمام جهات، با مردان تفاوت دارند و خود نوع مستقلی هستند و تنها در جنس با مردان مشترکند، این مطلب ادعایی است بی‌دلیل که با کمی دقت، می‌توان آن را رد کرد و تنها با تعصّبات کور نسبت به مردان و چشم‌پوشی از حقایق روشن، می‌توان از چنین دیدگاهی دفاع کرد.

نقد دیدگاه سوژه بودن مرد و ابژه بودن زن

این رویکرد پست مدرنیست‌ها به سوژه، از تفکرشان راجع به زبان ناشی می‌شود. تفکر پست مدرن کانون توجه معطوف ساختار اجتماعی و ویژگی زبان‌شناختی واقعیت معطوف به تفسیر و بازگویی و استدلال درباره معنای جهان هستی است. زبان انسان‌ها نه پدیده‌ای جهانی و همگانی است و نه پدیده‌ای فردی، بلکه هر زبان ـ خواه گویش محلی باشد یا یک زبان ملّی ـ در فرهنگ خاصی ریشه دارد. فلسفه معاصر دست‌خوش یک چرخش زبانی شده است و بر بازی‌های زبانی، کنش‌های کلامی، تفسیر هرمونوتیکی، و تحلیل متنی و زبان‌شناختی تأکید دارد. تأکید بر زبان بیانگر مرکزیت‌زدایی از سوژه است. «خود» بیش از این، دیگر از زبان برای بیان خویش استفاده نمی‌کند، بلکه این زبان است که از طریق شخص صحبت می‌کند. «خود» فردی به صورت واسطه‌ای برای فرهنگ و زبان درمی‌آید. «خود» منحصر و یگانه هرگونه برتری و برجستگی را از دست می‌دهد. امروز مؤلّف در مقایسه با یک صنعتگر ماهر و مستعد از نبوغ و اصالت کمتری برخوردار است و صرفا به میزان تسلط و مهارت خود بر زبان، واسطه فرهنگ به شمار می‌رود.[۱۴]

به عبارت دیگر، سوژه از طریق زبان، خود را می‌شناساند و حضور خود را اثبات می‌کند. زبان دیگر عاملی صرفا برای مفاهمه به کار نمی‌رود، بلکه چنان اصالتی می‌یابد که خود واقعیت را می‌سازد و به کار می‌گیرد. از دیدگاه دوسوسور (De Saussure)، ساختارهای زبان با یکدیگر همزیستی دارند و مراد از این همزیستی، تعلّق به یک نظام است. زبان یک نظام است؛ زیرا نهادی است اجتماعی. این نظام از نشانه‌ها تشکیل یافته، نشانه‌ها مجموعه‌ای از واژگان دارای معنا هستند و مراد از «معنا» مصداق نیست، معنا در ذهن و از واژه فقط در ذهن قابل تفکیک است. هیچ واژه‌ای را به تنهایی نمی‌توان معنا کرد، مگر با در نظر گرفتن آن با واژه‌های دیگر. پس زبان نظام تفاوت‌هاست.[۱۵]

در تعریفی که از «زبان» به عنوان امر فرانمای واقع ارائه می‌کنند، زبان واسطه‌ای است که انسان توسط آن می‌تواند خواسته‌ها و امیال درونی خود را به دیگران بفهماند. اما آنچه پست مدرنیست‌ها بیان می‌دارند این است که زبان امری اصیل است که دست به کار ساخت سوژه است. این مبنا از زبان قابل پذیرش نیست؛ چراکه زبان متأخّر از معناست و معنا ابتدا در درون سوژه ساخته می‌شود و سپس با ابزاری مانند زبان بیان می‌شود.

واقعیت ثابت

مدرنیست‌ها اعتقاد دارند که واقعیت دارای یک ساختار یا طبیعت عینی است که مستقل و غیرقابل تأثیر از ادراکات انسان‌هاست. این ساختار یا طبیعت عینی قابل دست‌رسی برای ادراک و شناخت بشر است. توانایی عمده برای به دست آوردن آن شناخت، کار عقل است. قابلیت‌های عقلی برای همه انسان‌ها یکسان و فراتر از نژاد، طبقه و جنسیت است. و این مبانی با سنّت دوگانه‌انگاری ـ که پیش‌تر بیان شد ـ پیوند خورده است. مشکل فمینیست‌ها از همین جا ناشی شده بود که به طور سنّتی، سوژه «مرد» در فضای مدرنیست، به جای همه تصمیم می‌گرفت.[۱۶]

در واقع، پذیرش حقیقت عینی ثابت از طرف [۱۷] به ایشان کمک کرد که موقعیت خود را نسبت به آن تنظیم کنند. اگرچه برخی در راهی قدم نهادند که معتقد شدند: سوژه نمی‌تواند از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی جامعه خود بیرون بیاید و از پشت همان عینک است که به واقع، می‌نگرد و آن را می‌شناسد. این رویکرد به «تجربه‌گرایی سیاقی» مشهور است. تجربه‌گرایی سیاقی حول این مدعا دور می‌زند که علم‌شناختی و ساختار شناخت کاملاً اجتماعی است و پیش‌فرض‌های زمینه‌ای نقشی سازنده در اکتساب و ارزیابی شناخت ایفا می‌کنند. به عبارت دیگر، پژوهش علمی نمی‌تواند از ارزش تهی باشد؛ زیرا ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی شناخت را ممکن می‌سازند.[۱۸]

ولی با این حال، آنها به این امر اعتقاد دارند که حقیقت ثابتی وجود دارد و ما آن را بدون پیش‌فرض نمی‌یابیم؛ در واقع، چیزی شبیه حرف کانت راجع به نومن، بر خلاف پست‌مدرنیست‌ها که معتقدند: معنا حقیقت شی‌ء را می‌سازد و آن نیز در موقعیت‌های گوناگون متفاوت می‌گردد. برای مثال، یک لیوان چینی، که برای نوشیدن مایعات به کار می‌رود، اگر شکسته شود اهمیت زیادی نخواهد داشت؛ اما همین لیوان اگر حاوی خاکستر عزیز از دست رفته‌ای باشد عواقب افتادن آن خیلی تفاوت دارد. حال اگر شخص مرده یک پادشاه باشد یا فردی مورد احترام، عواقب آن به مراتب بیشتر خواهد بود، در صورتی که شی‌ء تغییر نکرده است. پس معنای شی‌ء واحد در هر موقعیت معناداری، تغییر می‌کند و نسبی می‌شود.[۱۹]

آثار ایریگاری

  • سپکولوم زنی دیگر
  • جنسی که جنس نیست
  • اخلاق تفاوت جنسی

جستارهای وابسته

  • ژولیا كريستوا
  • هلن سيزو

پانویس

  1. Luce Irigaray
  2. «نظریه های روانشناسی لوس ایریگاره»، وب‌لاگ جعفر هاشملو
  3. «لوس ایریگاری»، مجله ویستا
  4. «لوس ایریگاری»، مجله ویستا
  5. «لوس ایریگاری»، مجله ویستا
  6. Bostic, H., 2004, “Luce Irigaray”, in: Murphy, C.J. (ed), Encyclopedia of Modern French Thought, NY, London, Fitzroy Dearborn, pp. 348 – 350
  7. «نظریه های روانشناسی لوس ایریگاره»، وب‌لاگ جعفر هاشملو
  8. ويتفورد، مارگريت و لوس ايريگاري، صد فيلسوف قرن بيستم، 1382ش، ص54-55.
  9. ايريگاري، لوس،آن اندام جنسي كه يك اندام نيست، 1381ش، ص 481-489.
  10. ايريگاري، لوس،آن اندام جنسي كه يك اندام نيست، 1381ش، ص 481-489.
  11. ايريگاري، لوس،آن اندام جنسي كه يك اندام نيست، 1381ش، ص 500.
  12. ايريگاري، لوس،آن اندام جنسي كه يك اندام نيست، 1381ش، ص 481-489.
  13. ايريگاري، لوس،آن اندام جنسي كه يك اندام نيست، 1381ش، ص 500.
  14. حسینعلى نوذرى، پست مدرنیته و پست مدرنیسم، تعاریف، نظریه‌ها و کاربست‌ها، 1358ش، ص 66.
  15. ترجمه و تحلیل مجموعه مقالات دائره‌المعارف روتلج، فمنیسم و دانش‌هاى فمینیستى، ص 72.
  16. Mary Siazlewiski, op.cit, p. 46-47.
  17. فمینیست‌های نوین
  18. J. Dancy and E. Sosa, ed. op.cit, p. 178.
  19. Mary Siazlewiski, op.cit, p. 55.

منابع

  • ويتفورد، مارگريت و لوس ايريگاري، صد فيلسوف قرن بيستم، ترجمـة عبدالرضـا سـالار بهـزادي، تهران: ققنوس، 1382ش.
  • ايريگاري، لوس ،آن اندام جنسي كه يك اندام نيست، ترجمة نيكو سرخوش و افشـين جهـانديـده، تهران: نشر ني، 1381ش.
  • حسینعلى نوذرى، پست مدرنیته و پست مدرنیسم، تعاریف، نظریه‌ها و کاربست‌ها، چ دوم تهران، نقش جهان، 1358ش.
  • جمعی از نویسندگان، ترجمه و تحلیل مجموعه مقالات دائره‌المعارف روتلج، فمنیسم و دانش‌هاى فمینیستى، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، قم، 1388ش.
  • «نظریه های روانشناسی لوس ایریگاره»، وب‌لاگ جعفر هاشملو، تاریخ بازدید: 30 بهمن 1401ش.
  • «لوس ایریگاری»، مجله ویستا،وب‌لاگ جعفر هاشملو، تاریخ بازدید: 30 بهمن 1401ش.