Mohsenzadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
Mohsenzadeh (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۳: | خط ۳۳: | ||
=== سوژه بودن مرد و ابژه بودن زن === | === سوژه بودن مرد و ابژه بودن زن === | ||
به باور ایریگاری، میبایست بهجای تن دادن به نوعی [[برابری خنثی]] که اغلب مساوی با تقلید از مردان بود، به طور جدی به دنبال ساخت و شناخت قواعدی برای [[هویتهای زنانه]] و مردانه متمایز بود. گرچه این شکل از توجه به [[تفاوتهای جنسی]]، اتهاماتی مبنی بر [[ذاتباوری]] (essentialism) را علیه ایریگاری برانگیخته است، ابعاد تاریخی- اجتماعی و سیاسی آثار اخیر ایریگاری واضحاً حاکی از آن است که او به هیچوجه ذات ثابت و از پیشتعیین شدهای برای [[جنسیت]] در بسترهای زمانی و فرهنگی مختلف قائل نمیشود. به باور ایریگاری، اندیشه غربی که ادعای [[جهانشمولیت]] دارد، در واقع [[مردمحور]] است. در این ترکیب، مرد به عنوان سوژه، و زن در جایگاه ابژه، موجود ناشناخته، و در عین حال بیجنس (فاقد ذکریت) و به عنوان یک شیء یا ابزار جنسی در اختیار مرد قرار گرفته است. زنان به اسارت مصداقپذیرترین نقشهای قالبی موجود در میآیند: باکره، فاحشه، مادر، و یا ترکیبی از آن. ایریگاری در مخالفت با این طرح کلی، چنین استدلال میکند که امر کلی در واقع متشکل از دو امر زنانه و امر مردانه است، و این دوگانگی امر کلی باید در نظریات حاوی سوژه انسانی در نظر گرفته شود.<ref> | به باور ایریگاری، میبایست بهجای تن دادن به نوعی [[برابری خنثی]] که اغلب مساوی با تقلید از مردان بود، به طور جدی به دنبال ساخت و شناخت قواعدی برای [[هویتهای زنانه]] و مردانه متمایز بود. گرچه این شکل از توجه به [[تفاوتهای جنسی]]، اتهاماتی مبنی بر [[ذاتباوری]] (essentialism) را علیه ایریگاری برانگیخته است، ابعاد تاریخی- اجتماعی و سیاسی آثار اخیر ایریگاری واضحاً حاکی از آن است که او به هیچوجه ذات ثابت و از پیشتعیین شدهای برای [[جنسیت]] در بسترهای زمانی و فرهنگی مختلف قائل نمیشود. به باور ایریگاری، اندیشه غربی که ادعای [[جهانشمولیت]] دارد، در واقع [[مردمحور]] است. در این ترکیب، مرد به عنوان سوژه، و زن در جایگاه ابژه، موجود ناشناخته، و در عین حال بیجنس (فاقد ذکریت) و به عنوان یک شیء یا ابزار جنسی در اختیار مرد قرار گرفته است. زنان به اسارت مصداقپذیرترین نقشهای قالبی موجود در میآیند: باکره، فاحشه، مادر، و یا ترکیبی از آن. ایریگاری در مخالفت با این طرح کلی، چنین استدلال میکند که امر کلی در واقع متشکل از دو امر زنانه و امر مردانه است، و این دوگانگی امر کلی باید در نظریات حاوی سوژه انسانی در نظر گرفته شود.<ref> Bostic, H., 2004, “Luce Irigaray”, in: Murphy, C.J. (ed), Encyclopedia of Modern French Thought, NY, London, Fitzroy Dearborn, pp. 348 – 350. ترجمه منصوره اسدی مقدم. | ||
=== رویکرد پساساختارگرایانهی ایریگاری در هویت زنانه === | === رویکرد پساساختارگرایانهی ایریگاری در هویت زنانه === | ||
خط ۵۲: | خط ۵۲: | ||
== نقد دیدگاه لوس ایریگاری == | == نقد دیدگاه لوس ایریگاری == | ||
اینکه زنان باید دارای ذات مستقل باشند، اگر منظور این باشد که زنان از نظر روحی و جسمی تا اندازهای با مردان متفاوت هستند، قابل قبول است. اما اگر منظور این باشد که زنان طوری آفریده شدهاند که در تمام جهات، با مردان تفاوت دارند و خود نوع مستقلی هستند و تنها در جنس با مردان مشترکند، این مطلب ادعایی است بیدلیل که با کمی دقت، میتوان آن را رد کرد و تنها با تعصّبات کور نسبت به مردان و چشمپوشی از حقایق روشن، میتوان از چنین دیدگاهی دفاع کرد. | |||
=== نقد دیدگاه سوژه بودن مرد و ابژه بودن زن === | |||
این رویکرد پست مدرنیستها به [[سوژه]]، از تفکرشان راجع به [[زبان]] ناشی میشود. تفکر [[پست مدرن]] کانون توجه معطوف ساختار اجتماعی و ویژگی [[زبانشناختی]] واقعیت معطوف به تفسیر و بازگویی و استدلال درباره معنای جهان هستی است. زبان انسانها نه پدیدهای جهانی و همگانی است و نه پدیدهای فردی، بلکه هر زبان ـ خواه گویش محلی باشد یا یک زبان ملّی ـ در فرهنگ خاصی ریشه دارد. فلسفه معاصر دستخوش یک چرخش زبانی شده است و بر بازیهای زبانی، کنشهای کلامی، تفسیر هرمونوتیکی، و تحلیل متنی و زبانشناختی تأکید دارد. تأکید بر زبان بیانگر مرکزیتزدایی از [[سوژه]] است. «خود» بیش از این، دیگر از زبان برای بیان خویش استفاده نمیکند، بلکه این زبان است که از طریق شخص صحبت میکند. «خود» فردی به صورت واسطهای برای فرهنگ و زبان درمیآید. «خود» منحصر و یگانه هرگونه برتری و برجستگی را از دست میدهد. امروز مؤلّف در مقایسه با یک صنعتگر ماهر و مستعد از نبوغ و اصالت کمتری برخوردار است و صرفا به میزان تسلط و مهارت خود بر زبان، واسطه فرهنگ به شمار میرود.<ref>حسینعلى نوذرى، پست مدرنیته و پست مدرنیسم، تعاریف، نظریهها و کاربستها، چ دوم تهران، نقش جهان، 1358، ص 66.</ref> | |||
به عبارت دیگر، سوژه از طریق زبان، خود را میشناساند و حضور خود را اثبات میکند. زبان دیگر عاملی صرفا برای مفاهمه به کار نمیرود، بلکه چنان اصالتی مییابد که خود واقعیت را میسازد و به کار میگیرد. از دیدگاه دوسوسور (De Saussure)، ساختارهای زبان با یکدیگر همزیستی دارند و مراد از این همزیستی، تعلّق به یک نظام است. زبان یک نظام است؛ زیرا نهادی است اجتماعی. این نظام از نشانهها تشکیل یافته، نشانهها مجموعهای از واژگان دارای معنا هستند و مراد از «معنا» مصداق نیست، معنا در ذهن و از واژه فقط در ذهن قابل تفکیک است. هیچ واژهای را به تنهایی نمیتوان معنا کرد، مگر با در نظر گرفتن آن با واژههای دیگر. پس زبان نظام تفاوتهاست.<ref>ترجمه و تحلیل مجموعه مقالات دائرهالمعارف روتلج، فمنیسم و دانشهاى فمینیستى، ص 72.</ref> | |||
در تعریفی که از «زبان» به عنوان امر فرانمای واقع ارائه میکنند، زبان واسطهای است که انسان توسط آن میتواند خواستهها و امیال درونی خود را به دیگران بفهماند. اما آنچه پست مدرنیستها بیان میدارند این است که زبان امری اصیل است که دست به کار ساخت سوژه است. این مبنا از زبان قابل پذیرش نیست؛ چراکه زبان متأخّر از معناست و معنا ابتدا در درون [[سوژه]] ساخته میشود و سپس با ابزاری مانند زبان بیان میشود. | |||
=== واقعیت ثابت === | |||
مدرنیستها اعتقاد دارند که [[واقعیت]] دارای یک ساختار یا [[طبیعت عینی]] است که مستقل و غیرقابل تأثیر از ادراکات انسانهاست. این ساختار یا طبیعت عینی قابل دسترسی برای ادراک و شناخت بشر است. توانایی عمده برای به دست آوردن آن شناخت، کار عقل است. قابلیتهای عقلی برای همه انسانها یکسان و فراتر از نژاد، طبقه و جنسیت است. و این مبانی با سنّت دوگانهانگاری ـ که پیشتر بیان شد ـ پیوند خورده است. مشکل فمینیستها از همین جا ناشی شده بود که به طور سنّتی، سوژه «مرد» در فضای مدرنیست، به جای همه تصمیم میگرفت.<ref>Mary Siazlewiski, op.cit, p. 46-47.</ref> در واقع، پذیرش حقیقت عینی ثابت از طرف <ref>فمینیستهای نوین</ref> به ایشان کمک کرد که موقعیت خود را نسبت به آن تنظیم کنند. اگرچه برخی در راهی قدم نهادند که معتقد شدند: سوژه نمیتواند از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی جامعه خود بیرون بیاید و از پشت همان عینک است که به واقع، مینگرد و آن را میشناسد. این رویکرد به «[[تجربهگرایی سیاقی]]» مشهور است. تجربهگرایی سیاقی حول این مدعا دور میزند که علمشناختی و ساختار شناخت کاملاً اجتماعی است و پیشفرضهای زمینهای نقشی سازنده در اکتساب و ارزیابی شناخت ایفا میکنند. به عبارت دیگر، پژوهش علمی نمیتواند از ارزش تهی باشد؛ زیرا ارزشهای اجتماعی و فرهنگی شناخت را ممکن میسازند.<ref>J. Dancy and E. Sosa, ed. op.cit, p. 178.</ref> ولی با این حال، آنها به این امر اعتقاد دارند که حقیقت ثابتی وجود دارد و ما آن را بدون پیشفرض نمییابیم؛ در واقع، چیزی شبیه حرف [[کانت]] راجع به «<ref>نومن</ref>»، بر خلاف پستمدرنیستها که معتقدند: معنا حقیقت شیء را میسازد و آن نیز در موقعیتهای گوناگون متفاوت میگردد. برای مثال، یک لیوان چینی، که برای نوشیدن مایعات به کار میرود، اگر شکسته شود اهمیت زیادی نخواهد داشت؛ اما همین لیوان اگر حاوی خاکستر عزیز از دست رفتهای باشد عواقب افتادن آن خیلی تفاوت دارد. حال اگر شخص مرده یک پادشاه باشد یا فردی مورد احترام، عواقب آن به مراتب بیشتر خواهد بود، در صورتی که شیء تغییر نکرده است. پس معنای شیء واحد در هر موقعیت معناداری، تغییر میکند و نسبی میشود.<ref>Mary Siazlewiski, op.cit, p. 55.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |