جین بتکه الشتاین[۱]

جین بتکه الشتاین
اطلاعات شخصی
زاده ۶ ژانویه ۱۹۴۱؛ آمریکا
مکتب فمینیسم خانواده‌گرا
درگذشت ۱۱ اگوست ۲۰۱۳(72 سال)

الشتاین در 1940 در بخش روستایی-کشاورز واقع در شمال کلرادو چشم به جهان گشود و در روستای کوچک تیمنات (با 185 نفر جمعیت) بزرگ شد.عمده شهرت وی به سبب مطالعاتش در خصوص "جنگ عادلانه" بود. همین ایده بود که جنگ علیه تروریسم را برای محافظه کاران دولت بوش توجیه می کرد و بر همین اساس الشتاین از مدافعان حمله دولت بوش آمریکا به عراق و افغانستان بود.

ایده جنگ عادلانه ریشه در آرای فیلسوف مسیحی سنت آگوستین دارد و در دوران معاصر توسط چون الشتاین و مایکل والزر بسط و گسترش داده شده است. الشتاین در سال 2003 بر اساس ایده جنگ عادلانه کتاب "جنگ عادلانه علیه ترور" را به نگارش درآورد.

الشتاین که از فمنیستهای موج سوم به شمار می رود در کتاب “مرد عمومی، زن خصوصی” (۱۹۸۱) به تلاش فمنیست‌های رادیکال برای سیاسی کردن زندگی خصوصی حمله می کند و به دفاع از زندگی خصوصی خانواده‌ی فرزند محور می پردازد و مادر بودن را ” فعالیتی پیچیده، غنی، پر زحمت و شادی آفرین” می داند که “زیستی، طبیعی، اجتماعی، نمادین و عاطفی است”.

زندگی‌نامه

الشتاین در 1940 در بخش روستایی-کشاورز واقع در شمال کلرادو چشم به جهان گشود و در روستای کوچک تیمنات (با 185 نفر جمعیت) بزرگ شد. پدرش مدیر مدارس تیمنات بود و الشتاین در میان پنج فرزند خانواده از همه بزرگ تر بود. در دبیرستان، الشتاین نایب رئیس ملی انجمن آینده سازان آمریکا بود و با بردن جوایز متعددی در مسابقات سخنرانی، استعداد خود را برای ایراد سخنرانی های عمومی ثابت کرد. پس از دبیرستان برای تحصیل در رشته تاریخ به دانشگاه ایالتی کلرادو و بعدها به دانشگاه کلرادو رفت و در همان جا در سال 1963 مدرک کارشناسی خود را گرفت. در این زمان او ازدواج کرده و با داشتن سه فرزند از همسرش جدا شد. در 1973 الشتاین مدرک دکترای خود را از دانشگاه براندیس گرفت و در مقام استادیار به دانشکده علوم سیاسی دانشگاه ماساچوست در آمرست پیوست. در 1976 به مقام دانشیاری رسید و در 1981 استاد تمام شد. در 1988 الشتاین در مقام استاد علوم سیاسی در دانشگاه وندربیلت مشغول به کار شد (و نخستین زنی بود که در این دانشگاه عهده دار یک کرسی استادی گردید). در 1995 به عنوان نخستین استاد کرسی لورا اسپلمن راکفلر در اخلاقیات اجتماعی و سیاسی در مدرسه الهیات دانشگاه شیکاگو کار خود را شروع کرد. جین الشتاین در ۱۱ آگوست ۲۰۱۳ در سن ۷۲ سالگی درگذشت.

مهم‌ترین آثار الشتاین

  • 1981 public Man,privati Woman:Women in Social and Political Thought,Princeton,New Jersey,princeton University press.
  • 1982 The Family in political Thought,Brighton,Harvester.
  • 1982 Reflections on war and political discourse:realism.just war,and feminism in a nuclear age,political Theory 13:39-57.
  • 1986 Meditations on Modern political Thougth:Masculine/Feminine Themes from Luther to Arendt,New York,praeger.
  • 1987 Women and War,New York,Basic Books.
  • 1988 The problem with peace,Millenium:Journal of International Studies 17: 441-9.
  • 1990 Power Trips and other Journeys:Essays in Feminism as civic Discourse,Madison,wisconsin,UniverSity of Wisconsin press.
  • 1992 Just War Theory,Oxford,Basil Blackwell.
  • 1992 Soverignty,identity,sacrifice,in v.spike peterson (ed).Gendered States:Feminist
  • (Re) Visions of International Relations Theory,Boulder,Colorado,Lynne Reinner,141-54.
  • 1993 Bringing it all back home,again,in James N.Rosenau (ed).Global Voices:Dialogues in Internationl Rlations,Boulder,Colorado,Westview press,97-116.
  • 1994 The risks and responsibilities of affirming ordinary life,in James Tully (ed).philosophy in and Age of pluralism:philosophy of Charles * Taylor in Question,Cambridge,Cambridgee University press.
  • 1995 Democracy on Trial,New York,Basic Books.
  • 1995 International politics and politics theory,in ken Booth and Steve Smith(eds).
  • International Relations Theory Today,Cambridge,polity press,263-78.

دیدگاه‌ها

مرد عمومی، زن خصوصی

آثار الشتاین در زمینه روابط بین الملل برخاسته از بررسی‌هایی بود که درباره نقش جنسیت در شکل بخشیدن به شکاف میان حوزه های عمومی و خصوصی در نظرِیه سیاسی انجام داده بود. او در کتاب مرد عمومی، زن خصوصی(1981) برای مشخص ساخت سیر تحول معنای «سیاست» به بررسی این مسئله پرداخت که چگونه این تمایز در تاریخ اندیشه سیاسی دریافت شده است. به گفته او با افول یونان باستان و سربرآوردن مسیحیت، نحوه دریافت انسان از این دو حوزه دستخوش تغییر بارزی شد ولی همچنان جنسیت درمرزبندی این حوزه ها نقشی تعیین کننده داشت. کتاب یاد شده اهمیت جنسیت را در شکل بخشیدن به شیوه تشخیص و ملازم دانستن «حوزه سیاسی» با ویژگی های «مردانه» ادعایی محرز ساخت. با روی آوردن الشتین به روابط بین الملل همچنان توجه او روی ساخت و پرداخت جنسیتی تفاوت حوزه امور خانگی با حوزه سیاسی متمرکز بود.

مشهورترین کتاب الشتاین، زنان و جنگ (1987) است که دلیل شهرت آن تا حدودی به این باز می گردد که کتاب یاد شده یکی از نخستین آثاری است که در موج نوشته های زن باورانه طی دهه گذشته منتشر شده است، از این گذشته، این کتاب به دلیل نامتعارف بودن بارزش کتابی بسیار نامعمول است. از یک جهت، این کتاب حتی درباره خود جنگ نیست. در این کتاب هیچ گونه تلاشی برای بررسی و نظم بخشیدن به بحث «علل جنگ» در نظام بین الملل یا سیاست های مناسب برای کاهش وقوع جنگ صورت نگرفته است. الشتاین به جای طرح این پرسش معمولی که «علت جنگ چیست؟» علاقه مند است که بداند در وهله نخست چه برداشت‌هایی جنگ را امکان پذیر می سازد. به ویژه می‌خواهد بداند که این برداشت ها چه رابطه‌ای با ساخت و پرداخت نقش‌های جنسیتی در جامعه دارند و چرا در سنت انگلیسی-امریکایی نظریه پردازی در روابط بین الملل توجهی به این رابطه نشده است. در اصل، این کتاب شرح تاریخی خلاقانه ای است درباره «افسانه هایی» که به رابطه میان مردان و زنان شکل بخشیده و نقش آنان را در جنگ ها رقم زده است. او از دو افسانه غالب تحت عنوان «مرد جنگجو» و «زن » این «روح زیبا» یاد می کند. کتاب مورد بحث از این جهت هم نامعمول است که الشتاین در آن بر کرسی راوی می نشیند و با تکیه بر خاطراتش در سال های 1972 -1956 داستان زندگی خویش را برای خواننده روایت می کند. هدف او «اولاً مشخص ساختن رویارویی خودم به عنوان یک کودک و شهروند آینده با جهان بزرگ تر و بزرگسالانه جنگ و خشونت جمعی به ترتیبی که از طریق فیلم ها و تجربه خانواده‌ام در برابرم مطرح شده است و ثانیاً بازگو کردن مشاهدات خودم از زمان نوجوانی‌ام در مقام یک دانش آموز، مادر و نظریه پرداز سیاسی» است.[۲] این روایت شخصی به نحوی با استدلال تاریخی کلی تر درهم می آمیزد که خواننده« در جست وجو به دنبال اندیشه ای که از طریق آن از قلمرو میان زندگی ها و وفاداری های خاص و تکالیف عمومی گذر کند» با الشتاین شریک می شود.[۳]

بخش نخست بررسی الشتاین به مشخص ساختن سیر تکوین و توسعه فضیلت مدنی مسلح بودن در یونان باستان به شکلی همساز با تحلیلی اختصاص دارد که در آثار قبلی‌اش درباره جدایی حوزه‌های عمومی و خصوصی ارائه کرده بود. همراه با توسعه فضیلت مدنی مسلح بودن به منزله یکی از رگه‌های اصلی فرهنگ غرب، وی به بررسی سنت مسیحی «دیگر» که همانا تلاش برای دستیابی به «فضیلت مدنی نامسلح بودن» است می پردازد. این فضیلت به صورت صلح طلبی مسیحیت نخستین سربر می آورد و آموزه مسیحی «جنگ عادلانه» را می توان تلاشی برای میانجی گری بین این دو جنبه از فرهنگ غرب دانست. میراث خواران فعلی اندیشه [جنگ عادلانه] که هدف شان محدود ساختن خشونت جمعی، تهذیب و پیرایش سیاست واقع بینانه، و شکل دادن به هویت های بشری است چند چیز را مسلم فرض می کنند:

1.وجود گرایش های اخلاقی- اگر نه اعتقادات اخلاقی-جهان گیر و بنابراین امکان وجود یک اخلاق غیرنسبی‌گرایانه؛

2. لزوم داوری اخلاقی در این باره که چه کسی/چه چیزی تجاوزگر/قربانی، عادلانه/ناعادلانه، پذیرفتنی/غیرقابل پذیرش و ... است؛

3.تأثیر بالقوه تقاضاها و استدلال‌های اخلاقی در جلوگیری از توسل به زور.

اینها روی هم برداشتی را درباره فضیلت مدنی می‌سازند که با فضیلت قدیمی مسلح بودن تفاوت دارد و گرچه به شکلی متفاوت ولی به همان اندازه شاق و دشوار است.[۴]

دشواری این فضیلت را می توان از قدرت افسانه‌ها در تسهیل جنگ دریافت. الشتاین در بخش دوم کتاب مورد بحث، بررسی خود را متمرکزتر می سازد و افسانه‌ها و بر اساس آن ها زنان موجوداتی جان بخش و مردان موجوداتی جان ستان قلمداد می شوند. این بار هم استعاره گویا هستند. در چارچوب افسانه های مسلطی که هم اکنون ذکرکردیم و افزون بر آنها، الشتاین دو گونه متفاوت از زنان را مشخص می سازد؛ «معدودی که سنگدل هستند» که نمونه آن ها مادران اسپارتی بودند (مادر اسپارتی که الشتاین مدنظر دارد نگرانی و پرستش اولیه اش نتیجه جنگ است و تنها در مرحله بعد سرنوشت فرزندش در صحنه نبرد برایش اهمیت دارد) و «بسیاری که روحیه رزمندگی ندارند.» همین گروه اخیر هستند که تصویر غالب از زنان و جنگ را می سازند هر چند که داستان هایی از زنان جنگجو هم در دست است.

سپس الشتاین توجه خود را به ساخت و پرداخت هویت مردان در جریان تداوم یافتن گفتمان‌های افسانه‌ای درباره جنگ معطوف می سازد. شبیه همان افسانه های سنتی که تصورات ما را درباره زنان و جنگ کنترل می‌کنند الگوهای فکری جا افتاده ای هم درباره «مردان رزمنده» وجود دارد. الشتاین درباره سه نمونه از این گونه شخصیت های مردان به بحث می پردازد: «بسیاری که جنگجویند»، «معدودی که صلح طلب اند» و «جنگجوی دل رحم»،

وی در این چارچوب محدودیت‌هایی را تشریح می کند که نقش‌های جنسیتی برای مردان و زنان ایجاد می کنند. سربازان مرد، جبهه های جنگ را پر می کنند و مادران پشت جبهه را حفظ می کنند. از آن جا که این نقش ها برای ساخت و پرداخت هویت ما اهمیت محوری دارند وی معتقد است که اگر تفکر خودمان را درباره جنگ بازسازی نکنیم نخواهیم توانست روابط میان مردان و زنان را از نو بسازیم. الشتاین در نتیجه گیری‌هایش به لزوم متزلزل ساختن افسانه‌هایی اشاره دارد که به استمرار پدیده جنگ کمک می کنند. او بر ضرورت ایجاد «تصورات متفاوتی از شهروندی» تأکید دارد که جای تصوراتی را که از دیرباز با فضیلت مدنی مسلح بودن گره خورده است بگیرد. ما باید «از طریق تجربیات عملی با دیگران فضایی اجتماعی به وجود آوریم ‍[که] هویت ها را آزاد و رها می سازد و به مردان و زنان فرصت دهد تا به منزله شهروند در مخاطرات سهیم شوند».[۵] گرچه الشتین به این موضوع چندان نمی پردازد، ارزش کتاب زنان و جنگ در آن است که مشکلات شناخت شناسانه بررسی جنگ در مقام مرد و زن را در فرهنگ غرب به خوبی ترسیم می کند.

الشتاین نوشته‌های فراوانی در این باره دارد که چگونه در بررسی روابط بین الملل جنسیت به حاشیه رانده شده است. همان گونه که می توان انتظار داشت نوک تیز حمله او اساساً متوجه مکتب واقع گرایی است. بررسی کنندگان روابط بین الملل معمولاً دولت را به عنوان«[۶]» مسلم می انگارند و سپس با متمرکز ساختن نگاه خود روی روابط میان دولت ها در محیطی که بنا به ادعای خودشان اقتدارگریز (-اقتدارگریزی) است از روی ویژگی های ساختاری نظام بین الملل چیزهایی را استنتاج می کنند که مدعی اند الگوهای رفتار دولت هاست. چنین رویکردی نه تنها از طرح پرسش های مهمی درباره ساخت و پرداخت اجتماعی خود دولت پرهیز دارد بلکه از این گذشته نقش جنسیت را در تعیین این که «ما» چگونه روابط بین الملل را مطالعه می کنیم از نظر پنهان می سازد. پایین تر دانستن اخلاقیات نسبت به «علم» و بی توجهی عمومی به نقشی که نظریه سیاسی در ساخت و پرداخت دوگانگی میان «درون» و «بیرون» دارد و دو ویژگی مهم بررسی روابط بین الملل به ویژه در ایالات متحده است که الشتین هر دو را مردود می شمارد.[۷]

از دیگر جنبه‌های آثار الشتاین این است که جنسیت را به مثابه ساخت و پرداخت اجتماعی زنان و مردان جدی می گیرد. همان گونه که آدام جونز در انتقاد از کمک های زن باوران به بررسی روابط بین الملل خاطر نشان می سازد «تنها گه گاه به اثری برمی خوریم که-مانند کتاب زنان و جنگ الشتاین-ابهامات ساخت و پرداخت جنسیت و گوناگونی تجربیات زندگی مردان و زنان را به شیوه ای متوازن واکاود».[۸] وی وقت چندانی را صرف این دیدگاه ساده دلانه که زنان ذاتاً صلح‌جوتر از مردان اند و تنها اگر زنان بیش تری مناصب قدرت سیاسی را در دست داشتند جهان مکان آرام‌تری می بود نمی کند.

الشتاین خاطر نشان می سازد که زنانی که مانند ملکه الیزابت اول و مارگارت تاچر زمام رهبری یک کشور را به دست گرفته‌اند اصلاً صلح‌جو از کار در نیامدند. همچنین یادآور می شود که از فرض مخالفت طبیعی زنان با جنگ به مثابه استدلالی زن ستیزانه برای معاف ساختن زنان از پلیدی رأی دادن و مشارکت سیاسی بهره برداری شده است. آن چه در جریان نوشتن کتاب زنان و جنگ به آشکارترین وجهی نظر الشتین را به خود جلب کرد مضمون فداکاری مطرح در داستان های جنگی بود. متونی ... [که] گناه جنگ را.. به پای خوی تجاوزطلبی مردان می نوشتند هر چه کم تر و کم تر باورکردنی می شدند... پس این مایه آسودگی بود که احتمالاً پسر خود من درنده خویی نمی بود که در کمین بنشیند و منتظر فرصت باشد تا دندان هایش را آشکار سازد و خون کسی-البته نه خون خودش-را بریزد.[۹]

به همین دلیل است که «زن باور» خواندن الشتاین، از سر تکریم باشد یا توهین، چندان هم بی اشکال نیست. در واقع او برای از میان برداشتن دیدگاهی که قائل به وجود جنبش «زن باوری» یکپارچه‌ای است بسیار کوشیده است و نگران آن است که این برچسب نه تنها باعث به وجود آمدن توهّم یکپارچگی زنان شود بلکه نیاز به کشف راه هایی برای پرداختن به «فضیلت مدنی» که از حد جنسیت فراتر می رود را تضعیف کند: اکنون در جهان، زنان همچون گروهی همخوان با چندین آوا هستند که نغمه های جداگانه آنان را می توان تشخیص داد. از جمله این آوارهای متعدد اینها هستند: آنتیگون های امروزی («لعنتی! نه نمی گذارم او ‍[مرد] برود»)؛ زنان سنتی («نمی خواهم محروم از حمایت باشیم و مردان برای حمایت از زنان تجهیز شده اند»)؛ جنگ طلبان پشت جبهه («ای مرد! برو و برای میهن مان جان فشانی کن»)؛ محجوران مدنی («به درستی نمی دانم»)؛ زنان جنگجو («برای جنگیدن آماده ام، خوش دارم لگدی حواله این کره خر کنم»)؛ و زنان صلح ساز («صلح شیوه زنان است»). هر یک از این نواها را می توان همچون نوک هرمی دانست که هر وجهش از هویت های اجتماعی قابل تشخیصی تشکیل می یابد که گاه خود را به صورت جنبش ها [ی زن باور] متجلی می سازند.[۱۰] به همین سان، الشتاین از برخی زن باورانی که اعلام می کنند «امر شخصی سیاسی است» انتقاد می کند. او در عین حال که ساخت و پرداخت جنسیتی شکاف خصوصی/عمومی را محکوم می کند توجه دارد که تلاش زن باوران تندرو برای سیاسی کردن حوزه خصوصی نیز خود یک راهبرد مردانه است البته راهبردی صرفاً سلسله مراتب سنتی میان مردان و زنان را وارونه می سازد.[۱۱]

جنی ادکینز و ورونیک پین فَت در تحلیل چشمگیری که از آثار الشتاین به دست داده اند او را دارای طرحی دو بُعدی می دانند: پای بندی به روشی مکتب برسازی اجتماعی و ضرورت سیاسی «بازسازی امر اجتماعی با توجه به کنترل ناپذیر بودن قالب های گفتمانی (ـــ گفتمان)».[۱۲] متأسفانه معنای «بازسازی امر اجتماعی» در نوشته‌های او تا اندازه ای مبهم است. او گاه به آن چه خودش «سیاست بدون حاکمیت» می خواند دعوت می کند که به نوعی تقویت جامعه مدنی جهانی اشاره دارد. ولی این دیدگاه او مبهم می ماند و به روشنی بیان نمی شود. آثار الشتاین با نشان دادن این که چگونه جنگ همچنان در فرهنگ غرب یک گفتمان جنسیتی است چنان گشایشی در بررسی روابط بین الملل ایجاد می کند که محققان از هر جنس می توانند پیامدهای سیاسی آن چه را در نهایت چیزی جز اتفاقی زایشی نیست دریابند.

خانواده‌گرایی

الشتاین از مدافعین خانواده در جنبش فمینیسم خانواده­‌گراست. به نظر می­رسد که در تاریخچه‌ی نظرات الشتاین، زمانی نبوده است که او مخالفتی با خانواده داشته باشد. نظرات وی در موضوع خانواده و زنان را در دو دسته‌ی کلی می­توان مورد بررسی قرار داد:

1. اعتراض و مخالفت با نظریات فمینیستی در مورد زنان و مادری

2. توجه به نقش ویژه‌ی خانواده در همبستگی اجتماعی

الشتاین به بسیاری از نظریات فمینیستی نقدهای جدی داشت. انتقاد و ایراد جدی الشتاین متوجه هر سه گروه فمینیستی لیبرال، رادیکال و مارکسیستی بود. انتقاد او به لیبرال‌ها این بود که انسان بودن را معادل مرد بودن فرض کرده­‌اند و معتقدند که زنان اگر بخواهند/ می‌خواهند و باید بخواهند که شبیه مردان باشند.[۱۳] او اصرار داشت که «موضوع برخورد و مطالعه‌ی ما انزوا و حقارت زنان تحت سیطره‌ی ایدئولوژی مردمحور است و نه فعالیت انسان­ساز زنان؛ مادری، آنچه امروزه نزد فمینیست­‌ها با عنوان کار بی­ارزش شمرده می­شود.[۱۴] الشتاین معتقد بود اصرار بر اینکه زنان شبیه مردان باشند، در نهایت منجر به پرورش خصوصیات مردانه (قاطعیت، دوری از صمیمت و وابستگی و پرورش ارزش­های مردانه) در زنان و از دست رفتن خصوصیات زنان‌ه­ایی می­‌شود که قابلیت خلق و حفظ اجتماع از طریق ارتباط صمیمانه را دارد.

او معتقد است لیبرال­ها و همین­طور رادیکال­ها نیاز دارند که به‌طور جدی در این اندیشه که تفاوت بین زنان و مردان به‌تمامی ناشی از تربیت است و نه طبیعت، تجدیدنظر کنند؛ چراکه خیل زنانی که همچنان مادری را انتخاب می­کنند، بیانگر آن است که مادری نقش و شغلی مانند «افسر نیروی هوایی» نیست و حتی اگر هم باشد، چنین نیست که بتوان به‌راحتی آن را تعویض یا فراموش کرد:

مادر بودن نقشی هم­ارز با دانشمند یا افسر نیروی هوایی نیست. مادر بودن فعالیتی دشوار، ارزشمند، سرشار از مهر و کین، آزاردهنده و شادی­آور است که ماهیتی زیست­‌شناختی، طبیعی، اجتماعی، نمادین و عاطفی دارد و بار اجبارهای عمیقاً همسازشده‌ی جنسی و عاطفی را به دوش می­کشد؛ دست­کم گرفتن تفاوت­‌هایی که میان مادر بودن و شاغل بودن وجود دارد، گذشته از آنکه روابط خصوصی ما را از ارزش خود تهی می­سازد، به معنای ساده ­پنداشتن کارهایی است که می­توان و باید انجام داد تا وضعیت زنان، که برای حل مشکلات‌شان مدام به تغییر نقش تشویق می‌­شوند، دگرگون شود.

از نظر الشتاین، این ادعا که زنانی که مادری و همسری را انتخاب می­کنند کوته‌­فکرند و زنانی که بیش از همه مایل­ند در نقش­های اجتماعی و شغلی حاضر بشوند زنان روشن‌فکر هستند، خشم زنانی را برانگیخته که به‌واسطه‌ی انتخابشان مورد اهانت قرار گرفته‌­اند. الشتاین متذکر این نکته است که این امر در مخالفت با اصول اولیه‌ی لیبرالیسم مبنی بر آزادی انتخاب و احترام است. اصرار بر تغییر نقش­‌ها و شبیه کردن زنان و مردان به یکدیگر در مدت زمان کوتاه امکان­پذیر نیست و اجبار افراد بر تغییر نیز همچنان با اصول لیبرالیسم در تناقض است.[۱۵]

از نظر فمینیست­‌های طرفدار خانواده، حضور زنان در خانه‌ی به‌دور از دنیای سیاست و آفات آن، زنان را در همکاری، مراقبت و حفاظت از یکدیگر در موقعیت برتری نسبت به مردان قرار داده است. این گروه معتقدند این خصوصیات زنان می‌تواند پادزهری برای فرهنگ مردمحور باشد.

در «مرد عمومی، زن خصوصی»، الشتاین در مورد این موضوع بحث می‌کند که تجربیات زنان به‌عنوان مادر، به آنان برتری­ای می­دهد که می‌تواند در اداره‌ی جهان مورد استفاده قرار گیرد. او مدعی است افراد در خانواده در معرض بهترین تجربه از روابط انسانی هستند: بستگی­‌های طولانی‌مدت، ضرورت‌­ها و مسئولیت­‌های متقابل، صمیمیت، مراقبت و دلبستگی. در ضمن اینکه خانواده تنها مکان در دنیای سرمایه‌­داری است که افراد، محبت و آرامش را در آن می­‌یابند؛ چراکه این محل تنها جایی است که سود و منفعت، هدف غایی افراد نیست. این ویژگی، خانه را تنها مکانی می­‌سازد که افراد در آن رفتار منصفانه، شفقت، اخلاق و مسئولیت‎‌­پذیری را می­‌آموزند.

الشتاین مدعی است که این خصایص از طریق یک مادری خوب، به افراد انتقال می­‌یابد. اگر چنین فرایندی از مراقبت و توجه به جامعه گسترش داده شود، تغییرات جدی در شالوده­های ساختاری حقوق، مسئولیت­ها و قوانین اتفاق می­افتاد. خانواده امکان به‌ وجود آمدن اخلاق مسئولیت­پذیری در قبال جامعه و افراد دیگر را به وجود می­آورد، در حالی ­که فرایند فعلی، آزادی­های فردی را به جای اخلاق‌مداری ترویج می­کند. او معتقد است «مادری اجتماعی[۱۶]»[۱۷] به نحو عمیقی جریان روند حاکم را که در آن حقوق فردی بر ضروریات اجتماع مقدم پنداشته می­شود تغییر خواهد داد. از نظر وی، این نکته باید مورد توجه فمینیست­‌هایی که در پی برابری جنسیتی­‌اند قرار گیرد؛ آن‌ها می‌­بایست به جای تلاش برای به دست آوردن حقوق فردی و آزادی­های شهروندی برابر با مردان برای زنان، به این نکته توجه کنند که مادری اجتماعی برای زنان و مردان، هر دو رفاه اجتماعی و مسئولیت­­‌پذیری نسبت به جامعه و افراد دیگر را به ارمغان خواهد آورد که غایت ارزشمندتری است.

الشتاین نیز به مسئله‌ی کودکان پرداخته است؛ هم از جهت مغفول­ ماندن آنان در دوران کنونی و هم اهمیتی که آن‌ها به‌عنوان وارثان آینده‌ی جامعه دارند. او اعتقاد دارد تماس با کودکان برای بزرگ‌سالان مفید است؛ اما در مقابل ایده‌ی نگهداری جمعی از کودکان مقاومت می­کرد. الشتاین ایده‌ی عدم تعلق کودک به شخص نگهدارنده‌ی خاص و واگذاری کودک به جمع را رد می­کرد. به اعتقاد او، با محروم کردن کودک از تماس با یک یا دو بزرگ‌سال که خود را وقف او کرده­اند، چیز بسیار مهمی از کف می‌رود. اگرچه او با ایده‌ی دارایی بودن کودکان نیز مخالف بود، اما احساس تعلق به همگان را بدون احساس تعلق به یک شخص خاص را به‌مراتب بدتر می­دانست.[۱۸]

الشتاین اشاره می‌کند مسئله‌ی خانواده زمانی مورد توجه قرار گرفت که خانه را به‌عنوان محل خشونت به افراد به‌خصوص زنان و کودکان معرفی کردند.[۱۹] معرفی خانواده از این منظر، سبب شکل گرفتن دیدگاه­های نادرست درباره‌ی آن و مغفول ماندن کارکردهایی از خانواده شد که برای اعضای آن و جامعه ضروری هستند.

از نظر الشتاین، به دنبال نظریات افراطی در مورد خانواده به‌عنوان واحد اجتماعی-اقتصادی، نهادی ستمگر نسبت به اعضای خانواده (روزنامه‌ی آزادی زنان انقلابی، 1971)، خانواده به‌عنوان تولیدکننده‌ی ملزومات سرمایه‌داری[۲۰]، خانه به‌عنوان ریشه‌ی هر شر (لائورال لیمپوس[۲۱]) و اردوگاه کار اجباری دلپذیر (بتی فریدان)، نظریات روان­شناسی نیز به تخریب خانواده پرداختند و خانواده­‌ها را گروهی از افراد «گانگستر» و خانه را مکانی برای «ترور متقابل» معرفی کردند. لاینگ و سنت[۲۲] عشق خانوادگی و نگرانی­‌های والدین را نوعی خشونت معرفی کرده­‌اند. «از لحظه‌ی تولد کودک انسان­های اولیه تا کودک قرن بیستمی در معرض خشونت­هایی هستند که عشق نامیده می­شود» و بنابراین همه‌ی افرادی که در خانواده­‌ها بزرگ شده­‌اند «موجوداتی نیمه‌دیوانه­‌اند.»

گروه­های طرفدار خانواده، خانه و نقش­‌های خانوادگی زنان را منبع قدرت و خردی می­دانند که می‌تواند برای تبدیل جهان به مکان بهتر، استفاده شود. از نظر این دسته از فمینیست­ها، دلیل اصلی ضدیت با خانواده، غرق شدن در جذابیت ظاهری فعالیت­های مردانه و تصور خانواده به‌عنوان مانع اصلی رسیدن زنان به این امتیازات است. در حالی که از نظر فمینیست­‌های طرفدار خانواده، حضور زنان در خانه به‌دور از دنیای سیاست و آفات آن، زنان را در همکاری، مراقبت و حفاظت از یکدیگر در موقعیت برتری نسبت به مردان قرار داده است. این گروه معتقدند این خصوصیات زنان می‌تواند پادزهری برای فرهنگ مردمحور باشد.[۲۳]

از نظر الشتاین، آنچه مانع فردگرایی فزاینده در غرب شده، خانواده است و اینکه این نهاد علی‌رغم تلاش فمینیست­‌ها وجود دارد این است که اولاً جدا کردن انسان­ها از جمع و از آنچه نیاز به صمیمت را تأمین کند، برخلاف نیازهای اساسی انسان­‌هاست و دوم اینکه آن‌ها نتوانستند جایگزین مناسبی برای تأمین این نیازها معرفی کنند. راه‌حل این مسئله از نظر الشتاین، به نقل از سیمون ویل[۲۴][۲۵] این است که «لازم است از این دیدگاه که خانواده یا هر نهاد مذهبی در خدمت نظام سرمایه‌داری است دست کشید و حقیقت این نهاد و خدمات آن را بررسی و تقویت کرد.» نخست و بالاتر از همه، الشتاین نظریه‌پردازی سیاسی است که به ویژه نقش جنسیت در شکل دادن به ادراک ما از «سیاست» اعم از داخلی و بین المللی علاقه دارد. او به تشریح این مسئله پرداخته است که چگونه نظریه سیاسی با برداشت هایی «جنسیتی» از تمایز میان حوزه عمومی و خصوصی، دولت ملی و جنگ درآمیخته است. بیش تر آثار او روشنگر نقشی است که جنسیت نه تنها در شکل دادن به نحوه دریافت و سخن گفتن ما از روابط بین الملل بلکه در تعیین شیوه عمل ما در روابط بین الملل دارد. بی گمان این خود بخشی است از هدفی والاتر که همانا فرارفتن از آن دسته رویه های فکری و سیاسی است که چگونگی دریافت مردان و زنان را از خودشان و امکاناتی که به روی شان گشوده است استمرار می بخشد.

نقد دیدگاه‌های الشتاین

همان‌گونه که گذشت الشتاین در خصوص چهار مفهوم دولت، قدرت، عدالت و صلح و امنیت، نگرش تجدیدنظرطلبانه‌ای طرح کرده‌است. علیرغم تازگی و جذابیت این ایده‌ها، به نظر می‌رسد ارکان نظری این نگرش فمینیستی چندان استوار نیست و این دغدغه وجود دارد که ایده‌های الشتایسن لزوماً به پدیداری دولت عادل و امنیت پایدار منتهی نشود. قرائن تزلزل در باورهای فمینیستی، که ناظر بر کاستی‌های تحلیل فمینیستی نیز می‌‌باشد، بدینقرار است؛

مترادف انگاشتن دولت رئالیستی با دولت مردان

در نگاه فمینیست‌های رادیکال، دولت‌های رئالیست کشور را به زن بدل می‌کنند و پس از مظلوم نمایی میهن و زن، مردان را به عنوان شهروندانی مسئول یا سربازان سلحشور به دفاع از میهن و ناموس مردان تحریک می‌کنند. این گزاره انتقادی فمینیست‌های رادیکال، محل اشکال جدی است. این نگرش باید پاسخ این پرسش را بدهد که آیا در پناه حکومت رئالیستی فقط زنان آسیب‌ می‌بینند؟ اگر پاسخ آن مثبت باشد، آن‌گاه زنان باید در حکومت‌های لیبرال از آسایش و منزلت مناسبی برخوردار باشند، در حالی‌که بنابه اقرار خود فمینیست‌ها چنین نیست و زنان در رژیم‌های مدرن و لیبرال، پذیرای شکل پیچیده و متفاوتی از سلطه هستند.

توجه یک بعدی به مفهوم قدرت

در تحلیل فمینیستی، می‌توان به جای انقلاب‌های خونین، تحولاتی نرم و آرام داشت و تغییرات را بدون خونریزی به انجام رساند.[۲۶] وقوع برخی تحولات آرام و بدون خونریزی در سال‌های اخیر، دفاع از چنین فرضیه‌ای را میسر کرده، ولی پرسش این است که تأکید فمینیست‌ها بر بعد اقناعی قدرت، خود نوعی تک بعدی نگریستن به معنای قدرت نیست؟ اگر مردان فقط به وجه تنبیهی قدرت توجه داشتند، گویا الشتاین نیز قصد دارد پاسخ افراط مردان را با تفریط داده و فقط به وجه نرم قدرت تأکید بورزند. واقعیت این است که بسیاری از نگرش‌های تجدیدنظر طلبانه الشتاین، پسینی است، یعنی تحلیل و تجزیه‌ای است که بر تجربیات پیشین استوار است. مدافعین و فعالان حقوق زنان، به جای آسیب‌شناسی رفتارهای اشتباه گذشته، روی‌کارگزار یا تصمیم‌گیرندگان- که مردان بوده‌اند- انگشت تأکید می‌نهند و ساده انگارانه تصریح ‌می‌دارند که اگر به جای مردان، زنان تصمیم‌ می‌گرفتند ناامنی از مناسبات انسان‌ها و کشورها رخت بر‌می‌بست و دنیا به سیاق بهتر و عادلانه‌تری اداره می‌شد.

تفسیر جنسیت محور از مفهوم عدالت

انتقاد متعارف و مصطلح فمینیستی الشتاین نسبت به عدالت مورد قبول مردان این است که عدالت مردان، تحمیل انواع و سطوح مختلف تبعیض علیه زنان است.[۲۷] فمینیست‌ها در بحث عدالت بیشتر از موارد دیگر استدلال و سند ارائه می‌کنند؛ محرومیت‌های زنان از مشاغل و مناصب اداری گرفته تا رنج‌های آنان در خانواده، مناطق جنگی، روستاها و مزارع کشاورزی، همگی شواهد مظلوم شدن زنان توسط مردان برشمرده می‌شود. ضمن قبول بخش مهمی از این استدلال، پرسش مغفول و بسیار مهم این است که بدیل مورد نظر فمینیست‌ها تا چه اندازه از اعمال ستم و تبعیض علیه مردان مبری است؟ این بیم وجود دارد که فمینیست‌ها در قبال ستم ناخودآگاه مردان علیه زنان، سیاستی آگاهانه علیه مردان تدارک دیده و به جای رهایی، به انتقام از جنس مخالف مبادرت ورزند. مردانگاری زنان یا ستایش نرمنشی، نوعی اعتراف به موقعیت برتر و مسلط مردان است، اگر این برتری جنسیت پایه، مذموم است، فمینیست‌ها باید از آن پرهیز کنند و به جای نگرش جنسیت محور، نگاهی انسانی به مناسبات و سیاست داشته باشند.

کم‌توجهی به شان و توانمندی دولت در تمهید امنیت

ایمانوئل کاستلز در آسیب‌شناسی حرکت‌های فمینیستی، به فعالان حقوق زنان توصیه می‌کند که بدون دولت علیه مردان اقدام نکنند چون دولت‌ها هر چند یگانه بازیگر نیستند، اما همچنان مهمترین بازیگر مناسبات اجتماعی و فراملی هستند. امکانات سخت‌افزاری و نرم‌افزاری دولت به حدی است که با اندک هزینه‌ای می‌تواند رفتاری را شکل یا تغییر شکل دهد. مهمترین ضعف نگرش فمینیستی در خصوص دولت و قابلیت آن در تمهید صلح و امنیت این است که اولاً دولت‌ را بنگاهی مردانه می‌داند گویی دولت‌ها فقط با رأی مردان به قدرت می‌رسند. ثانیاً فمینیست‌ها برترین جرائم را به دولت نسبت داده و خواستار خلع سلاح دولت می‌شوند. دولت که بیشتر دل مشغول نظم و ثبات است معمولاً این قبیل مطالبات- از جانب هر کس که مطرح شود- را برنمی‌تابد. سراسربینی و مطالبات بنیادین فمینیست‌ها، دولت را بدین جمع‌بندی می‌رساند که زنان، شریک قابلی نیستند و با انتقادهای مستمر و رادیکال، هستی دولت را در معرض نابودی قرار می‌دهند. در کنار مجموعه انتقادات فوق، باید فمینیست‌ها را نسبت به چشم‌انداز تحرکات آتی‌شان دعوت به تأمل و احتیاط نمود. ضمن تأیید ارزش بسیاری از دستاوردهای جنبش‌های فمینیستی، فعالان حقوق زنان باید در خصوص پدیداری مفاهیم و مناسبات جدیدی چون خانواده‌های تک والدی، جداانگاری مناسبات جنسی از روابط خانوادگی، ازدواج سهامی، معاشقه آزاد و اکتفا به همجنس و... هشیار باشند. این عوارض، حیات انسان‌ها، اعم از زن و مرد را از ذوق و عاطفه تهی می‌کند چون صفا، وفا، عشق و تواضع را قربانی لذت، تنوع، هوس و فزون‌‌خواهی می‌کند.

با این فرض که اندیشه سیاسی فمینیسم، امری امکان‌پذیر است، می‌توان به روش منتخب و مضمون این نحله فکری انتقاداتی را مطرح نمود:

اولاً: روش منتخب فمینیست‌ها (پست پوزیتویسم) بسیار شالوده شکن و ساختار ستیز است. در این روش، پوزیتویسم به عنوان مطرود به دور افکنده می‌شود، اما به نظر می‌رسد همه پوزیتویسم و استدلال استقرایی باطل نیست و همچنان می‌تواند برای گروهها و جوامعی سودمند افتد. پوزیتویسم با اصالت دادن به مشاهده و عینیت از بسیاری باورهای موهوم و خرافات اعتبارزدایی می‌کند و این، رهاورد کمی نیست. اما فمینیسم با فرو کاستن پوزیتویسم به روش شناخت مردانه، خود را از وجوه مثبت و گره‌گشای پوزیتویسم محروم می‌سازد.

ثانیا:ً علاوه بر بحث روش، استدلال‌های محتوایی فمینیسم خالی از اشکال و تعارض نیستند؛ در خصوص خاستگاه نهاد دولت، فمینیست‌ها معتقدند که حاکمیت مناسبات جنسیتی بر دولت باعث جفای بر زنان شده است. سوال این است که آیا می‌توان همه برخورداری‌های مردان و محرومیت‌های زنان را بر اساس اصل جنسیت توضیح داد؟ در بخش اعظم تاریخ که بشر تحت سلطه استبداد بوده آیا حکام مستبد، مردان را به خاطر مذکر بودنشان مورد رحمت قرار می‌دادند؟ آیا آن مستبدان، زنان را به خاطر مؤنث بودن از حقوق خود محروم می‌کردند؟ این هراس وجود دارد که فمینیست‌ها با برجسته ساختن جنسیت از بنیان‌های کلیدی‌تر ستم غافل بمانند.

ثالثاً: اگر ستم تاریخی بر زنان ناشی از تسلط مردان بر مصادر قدرت بوده، اصولاً با گذشت زمان، که قاعدة اجتماع، سهم و نقش بیشتری در قدرت سیاسی یافته، می‌بایست از میزان سلطه اعمال شده بر زنان کاسته می‌شد، در حالی که فمینیست‌های متأخر معتقدند که شکل سلطه مردان بر زنان تشدید شده است. به نظر می‌رسد سیاه و سفید دیدن مسائل گرهی از مشکلات موجود بشر و معضل مضاعف زنان نمی‌گشاید.

نمی‌توان بدون تحقیق جامع، مردان را موجوداتی نامید که از ستم بر همنوعان (خویشان) خود لذت می‌برند و در گشودن گره از کار زنان هیچ اهتمامی نمی‌کنند. همچنین بدون پژوهش دقیق نمی‌توان گفت که در صورت حاکمیت زنان به جای مردان، خون کمتری ریخته می‌شد و وضع بشر بهتر می‌گشت. درسی که از گذشته می‌توان آموخت این است که زنان دارای قابلیت‌هایی بوده‌اند که مجالی برای بروز نیافته‌اند و بخشی از این وضع، معلول نگاه مردانه به مسائل زنان است. حال پرسش این است که آیا این نگاه مردانه، مختص مردان بوده است و طبیعت و حتی خود زنان تاثیری در شکل‌گیری مناسبات موجود نداشته‌اند؟! به نظر می‌رسد باید دلیل اصلی مناسبات موجود را در عواملی فراتر از جنسیت دید و جنسیت را فقط یکی از عوامل مؤثر در دوام و قوام مناسبات موجود برشمرد. ایراد کار فمینیست‌ها این است که حاضر به دخیل دانستن عوامل دیگر (نظیر سنت، عقاید، طبیعت و محیط) نیستند.

جستارهای وابسته

منابع

گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390.

پانویس

  1. .Jean Bethke Elshtain
  2. Elshtain 1987:4.
  3. Elshtain 1987:42.
  4. Elshtain 1987:151.
  5. Elshtain 1987:257.
  6. امری بدیهی
  7. به ویژه نک: Elshtain 1995.
  8. Jones 1996: 421.
  9. .Elshtain 1992: 142
  10. Elshtain 1987:233.
  11. Elshtain 1981:104.
  12. Edkins and pin-Fat 1997:310.
  13. Elshtain، 1995: 427.
  14. Budig، 2004: 416.
  15. تانگ، رزماری؛ نقد و نظر: درآمدی بر نظریه های فمینیستی؛ ترجمه منیژه نجم عراقی؛ تهران: نشر نی، چاپ سوم، 1387؛ ص 61
  16. Social Mothering.
  17. Budig، 2004: 427.
  18. Elshtain, Jean Bethke. 1981. public man, private women. princeton, N.J: princeton university press.
  19. Ibid: 259.
  20. جین همفریز[9]Ibid: 3-261.
  21. Laurel Limpus.
  22. Sennett& Cobb - R.D. Laing.
  23. Ibid: 427.
  24. Simone Weil
  25. Elshtain، 1995: 271
  26. Mieke Verloo, 2001, p.5.
  27. پتمن، 1383: ص1299.