شولامیث فایرستون از طرفداران گرایش فمینیسم رادیکال است که، تفاوتهای جنسیتی فیزیولوژیک زن و مرد را پذیرفته، و در کتاب دیالکتیک جنس بر این عقیده است که تقسیم میان مرد و زن مبنای زیستشناختی دارد. فایرستون معتقد بود: ماهیت حقیقی دوجنس مرد و زن مساوی و یکسان است، و طبیعت بشر اساساً دو جنسیتی است، لذا با کنترل ابزار تولید مثل توسط زنان و بر چیده شدن خانواده و نقشهای جنسیتی، تفاوتهای جنسیتی به تدریج کاهش مییابد و سرانجام از میان میرود.
فایرستون بیولوژی تولید مثل را موجب سرکوب زنان میدانند. «شولاميت فايراستون» در كتابش تحت عنوان «ديالكتيك جنس»، بدن جنس مؤنث را عامل ستمديدگی زنان میداند، زيرا از نظر وی زنان قدرت لازم برای انجام برخی از كارها را ندارند و به مرور، تن به كارهای پست همچون خانهداری میدهند و هميشه اسير ساختار بدنشان خواهند بود، زيرا هماره نيازمند مردان بوده و مورد بهرهكشی جنسی آنان قرار میگيرند. فايرستون معتقد است كه روابط جنسی و فرزندزايی سلطهی مردان را بر زنان تقويت میكند.
زندگینامه
شولامیث فایراستون [۱] متولد ۷ ژانویه ۱۹۴۵ متوفای ۲۸ اوت ۲۰۱۲ ، در سال ۱۹۴۵ در اتووای کانادا به دنیا آمد و در موسسه هنر شیکاکو تحصیل کرد. در همان جا بود که مدرک کارشناسی ارشد هنرهای زیبا را دریافت کرد. فایر استون یکی از بنیانگذاران جنبش آزادی زنان در دهه ۱۹۶۰ بود. او یکی از اعضای زنان طرفدار اصلاحات نیویورک و نیز عضو گروهی بنام «وداستایتینگ» بود و برای مجله اصلاح طلب طرفدار آزادی زنان مقاله مینوشت. در ۱۹۷۰ وی کتابی با نام «مناظره جنسیت» رابه چاپ رساند که بیانیهای در مورد انقلاب فمینیستی بود و یکی از تاًثرگذارترین آثار در کنار آثاری نظیر «جذبه زنانه» بتی فریدان، «سیاستهای جنسیتی» کیت میلت و «مرد زننما» جرمینگری محسوب میشد.[۲]
دیدگاه
«فایرستون» در کتاب «دیالکتیک جنسیت » معتقد است: فرودستی زنان نه تنها در زمینههای آشکاری مانند قانون و اشتغال تحقق دارد، بلکه در روابط شخصی نیز وجود دارد. زنان نه تنها از مردان متمایزند، بلکه زیردست آنانند. اساساً مرد دشمن اصلی زن است. بنابراین وظیفه نظری، فهمیدن نظام جنس و جنسیت و وظیفه سیاسی پایان دادن به آن است. به نظر فایرستون، تفاوت میان مردان و زنان مبنایی زیستی دارد. زنان به دلیل ویژگیهای تناسلیشان و به این دلیل که ناگزیرند از نوزاد ناتوان انسان مراقبت کنند، از لحاظ جسمی ضعیف تر از مردان هستند. این امر روابط اجتماعی را ایجاب کرده است که بر اساس آن، زنان برای تأمین امنیت جسمانی خویش ناچارند به وابستگی به مردان تن دهند، اما چون پیشرفتهای فناورانه، بارداری را به نحو دیگری نیز میسر ساخته است، بنابراین، مبنای زیستی عملاً خاصیت خویش را از دست داده و فرودستی زنان و در مقابل، سلطه مردان دیگر ضرورتی ندارد. این پیشرفتها زنان را از اجبار به بچهدارشدن رها کرده، در نتیجه مردان و زنان میتوانند در کار بچه آوردن و بچهداری سهیم شوند.[۳]
فایرستون معتقد بود هر زمان که زنان و مردان در صحنه تئاتر تولیدمثل، بازیگر نقشهایی متفاوت از یکدیگر نباشند امکانی برای محو تمامی نقشهای جنسی بوجود خواهد آمد. وی باور داشت که نقشهای فعلی زنان و مردان در خانواده تنها به منظور پشتیبانی از خانوادهی طبیعی بر آنان تحمیل شده است و هنگامیکه فناوری بتواند راههای جدید و حتی «مصنوعی» برای تولیدمثل پیشِروی مردم بگذارد نیاز به خانوادهی طبیعی و نقش آن در اجتماع و همچنین در پی آن، نیاز به تحمیل تنها دگرجنسخواهی برای تضمین بقای نوع بشر از بین میرود. بدینترتیب تمایل مرد به مردان و تمایل زن به زنان گزینههای جدید و دلبخواهی به جای دگرجنسخواهی در جامعه سرمایهداری تلقی نمیشود. در واقع مفاهیم دگرجنسخواهی و همجنسخواهی از رونق افتاده و آمیزش جنسی به روش کنونی که مرد و زن در آن نقشهایی کاملاً تعریف شده و از پیش مشخص دارند از میان خواهد رفت.[۴]
باید توجه داشت که آنچه شولامیث فایرستون را از سایر همقطارانش در فمینیسم رادیکال متمایز میکند امید به ظهور فناوریها و تکنولوژیهایی است که زنان را از آنچه آنان را تحت ستم مردان قرار میدهد (تولید مثل) رهایی بخشد. بنابراین فایرستون معتقد به فروپاشی مردسالاری با تغییر در طبقهی جنسی و دگرگونی بهرهکشی از توان تولید مثلی زنان بود. با انتشار کتاب «دیالکتیک جنس» انتقادات فراوانی به فایرستون شد انتقاداتی که فایرستون را متهم میکرد که تنها برتریای را که زنان در خانواده دارند و تنها ویژگیای که آنان را از مردان متمایز میکند نادیده گرفته و خواهان در اختیار قرار دادن این عرصه به مردان است. چرا که مردان در عرصه تکنولوژی پیشتاز بوده و فنآوریهای نوین به دست مردان ظهور مییابد. بدین ترتیب زنان علاوه بر فرودستی در حیطه خانواده و اجتماع با قراردادن توانایی زایش خود به مردان برای ابد در طبقهی فرودست باقی خواهند ماند.[۵]
نقد
آموزههای افراطی این گرایش مانند؛ لزوم فروپاشی خانواده و نقش مادری زن، دشمنی دو جنس و لزوم جداییطلبی آنها و روابط لزبینی (همجنسگرایی) نه تنها مانع از اقبال عمومی به این گرایش شد، بلکه سببساز انتقادات شدید نسبت به آن هم شد. یکی از مهمترین این انتقادات، که سایر فمینیستها به آن گرایش دارند، تأکید بیش از اندازه بر پدرسالاری به عنوان یگانه عامل سرکوب زنان و نادیده انگاشتن سایر عوامل است. الغای مادری و تمهید فروپاشی خانواده که امروزه دامن غرب را گرفته از دیگر مشکلات این گرایش افراطی است. دشمنی دو جنس و کنارهگیری زنان از مردان نیز مورد حمله منتقدان قرار گرفته است.
از طرفی پیشرفت علم در زمینه تولیدمثل و بارداری خارج از رحم(آزمایشگاهی) در دنیای مدرن امروز بر خلاف تصورات خانم فایرستون نه تنها نتوانست ظلم و ستم به زنان را از بین ببرد بلکه زنان را با نوع جدیدی از ظلم و خشونت مواجهه کرده است.
پانویس
- ↑ shulamith firestone
- ↑ وبلاگ جعفر هاشملو
- ↑ بصیرت
- ↑ نسیمالسادات محبوبی شریعت پناهی، کارشناس ارشد مطالعات زنان
- ↑ همان