خط ۹: | خط ۹: | ||
اومانیسم بهعنوان یکی از [[مبانی فمینیسم]]، [[مادر]] تمام تفکرات عصر مدرن قلمداد شده و از مفاهیم کلیدی در فهم تمدن غرب است. اولین جلوه اجتماعی تفکر اومانیستی را میتوان در نفی قدرت بی چون و چرای روحانیت کلیسا مشاهده کرد. | اومانیسم بهعنوان یکی از [[مبانی فمینیسم]]، [[مادر]] تمام تفکرات عصر مدرن قلمداد شده و از مفاهیم کلیدی در فهم تمدن غرب است. اولین جلوه اجتماعی تفکر اومانیستی را میتوان در نفی قدرت بی چون و چرای روحانیت کلیسا مشاهده کرد. | ||
اومانیزم معتقد است خواست و اراده و تمایلات انسانی باید محور تفسیر عالم و تصرف در جهان قرار گیرد. <ref>چراغی، فمینیسم و نوع نگاه به خانواده، 1386</ref> | اومانیزم معتقد است خواست و اراده و تمایلات انسانی باید محور تفسیر عالم و تصرف در جهان قرار گیرد. <ref>چراغی، فمینیسم و نوع نگاه به خانواده، 1386</ref> | ||
این معنا از اومانیسم یکی از مبانی دنیای جدید به شمار میآید و در بسیاری از فلسفهها و مکاتب پس از رنسانس تا حال نیز وجود داشته است. اومانیسم در واقع یک جریان افراطی بود که در مقابل تفریطگرایی مسیحیت در قرون وسطی پدید آمد. مسیحیت معتقد بود که انسان با هبوط آدم، ذاتاً و فطرتاً به معصیت آلوده و از جانب خویش راهی برای نجات ندارد. از این دیدگاه طبیعت و دنیای مادی و حتی جسم انسانی سراسر موجوداتی شرور و شرآفریناند و روح تنها با دوری از شرایط مادی و جسمانی است که میتواند به رستگاری نائل شود. خداوند با فروفرستادن فرزند خود عیسی مسیح و به صلیب کشیدن او کفاره گناه مؤمنان را پرداخته وانسانها تنها با ایمان به صلیب میتوانند امید به نجات و رستگاری داشته باشند: از این رو، انسان قرون وسطایی جهان واقعی را امری ماوراءطبیعی میدانست و زندگی را به یک امر آسمانی و آرمانی محدود میکرد. این در حالی بود که کلیسائیان با دعوت به زهد و رهبانیت عملاً خود دنیاطلبی و ثروتاندوزی میکردند. رنسانس با ظهور سرمایهداری همین نقطه ضعف فرهنگی مسیحی را نشانه گرفت و با شعار بازگشت به طبیعت بشری و کامروایی دنیوی هرگونه اتکا به جهان دیگر و چشمداشت از عالم بالا را مردود شمرد. <ref>چراغی کوتیانی، خانواده، اسلام و فمینیسم، ص 66</ref> | این معنا از اومانیسم یکی از مبانی دنیای جدید به شمار میآید و در بسیاری از فلسفهها و مکاتب پس از رنسانس تا حال نیز وجود داشته است. اومانیسم در واقع یک جریان افراطی بود که در مقابل تفریطگرایی مسیحیت در قرون وسطی پدید آمد. مسیحیت معتقد بود که انسان با هبوط آدم، ذاتاً و فطرتاً به معصیت آلوده و از جانب خویش راهی برای نجات ندارد. از این دیدگاه طبیعت و دنیای مادی و حتی جسم انسانی سراسر موجوداتی شرور و شرآفریناند و روح تنها با دوری از شرایط مادی و جسمانی است که میتواند به رستگاری نائل شود. خداوند با فروفرستادن فرزند خود عیسی مسیح و به صلیب کشیدن او کفاره گناه مؤمنان را پرداخته وانسانها تنها با ایمان به صلیب میتوانند امید به نجات و رستگاری داشته باشند: از این رو، انسان قرون وسطایی جهان واقعی را امری ماوراءطبیعی میدانست و زندگی را به یک امر آسمانی و آرمانی محدود میکرد. این در حالی بود که کلیسائیان با دعوت به زهد و رهبانیت عملاً خود دنیاطلبی و ثروتاندوزی میکردند. رنسانس با ظهور سرمایهداری همین نقطه ضعف فرهنگی مسیحی را نشانه گرفت و با شعار بازگشت به طبیعت بشری و کامروایی دنیوی هرگونه اتکا به جهان دیگر و چشمداشت از عالم بالا را مردود شمرد. <ref>چراغی کوتیانی، خانواده، اسلام و فمینیسم، ص 66</ref> |