مبانی فمینیسم
مبانی فمینیسم؛ پیشفرضها و اصول عام مدرنیته
هر بینش و نگرشی به هستی بر مجموعهای از اصول و بنیانهای فکری و فلسفی ویژهای استوار است که با تکیه بر آنها، به تحلیل پدیدهها میپردازد. منظور از اصل، گزارهای است که از چهارچوبهای نظری یک نظام پرده برمیدارد.
اصلها غالباً به جای پرداختن به یک موضوع یا رابطه به مجموعهای از موضوعات و مناسبات نظر دارند. به جای بیان حکم، از چیستی یا چرایی احکام یا موضعگیریها سخن میگویند. فمینیسم در فضای مدرنیته بوجود آمد.
شعارها و آرمانهای مدرنیته بر آن حاکم بود. در بررسی مبانی فمینیسم به مدرنیته و پستمدرن به عنوان شالودههای اساسی تشکیل افکار فمینیستی پرداخته میشود. مبانی مدرنیته مؤثر بر موج اول و دوم فمینیسم است. مبانی پست مدرن تأثیرگذار بر موج سوم فمینیسم تلقی میگردد.
مبانی فلسفی فمینیسم مدرن
مدرنیته بهلحاظ تاریخی از قرن 16 به بعد آغاز میشود و از نظر جغرافیایی اروپای غربی و آمریکای شمالی را دربر میگیرد. از مهمترین ویژگیهای مدرنیته، پیشرفت سریع علوم و فنآوری جدید، رخداد انقلابهای دموکراتیک در اروپا، استقلال آمریکا، گسترش نظام سرمایهداری و افزایش دینگریزی است. اومانیسم، سکولاریسم، خردگرایی و فردگرایی اصول اصلی مدرنیته را شکل میدهند.[۱]
اومانیسم
اومانیسم بهعنوان یکی از مبانی فمینیسم، مادر تمام تفکرات عصر مدرن قلمداد شده و از مفاهیم کلیدی در فهم تمدن غرب است. اولین جلوه اجتماعی تفکر اومانیستی را میتوان در نفی قدرت بی چون و چرای روحانیت کلیسا مشاهده کرد. اومانیزم معتقد است خواست و اراده و تمایلات انسانی باید محور تفسیر عالم و تصرف در جهان قرار گیرد.[۲]
این معنا از اومانیسم یکی از مبانی دنیای جدید به شمار میآید و در بسیاری از فلسفهها و مکاتب پس از رنسانس تا حال نیز وجود داشته است. اومانیسم در واقع یک جریان افراطی بود که در مقابل تفریطگرایی مسیحیت در قرون وسطی پدید آمد.
مسیحیت معتقد بود که انسان با هبوط آدم، ذاتاً و فطرتاً به معصیت آلوده و از جانب خویش راهی برای نجات ندارد. از این دیدگاه طبیعت و دنیای مادی و حتی جسم انسانی سراسر موجوداتی شرور و شرآفریناند و روح تنها با دوری از شرایط مادی و جسمانی است که میتواند به رستگاری نائل شود.
خداوند با فروفرستادن فرزند خود عیسی مسیح و به صلیب کشیدن او کفاره گناه مؤمنان را پرداخته وانسانها تنها با ایمان به صلیب میتوانند امید به نجات و رستگاری داشته باشند: از این رو، انسان قرون وسطایی جهان واقعی را امری ماوراءطبیعی میدانست و زندگی را به یک امر آسمانی و آرمانی محدود میکرد.
این در حالی بود که کلیسائیان با دعوت به زهد و رهبانیت عملاً خود دنیاطلبی و ثروتاندوزی میکردند. رنسانس با ظهور سرمایهداری همین نقطه ضعف فرهنگی مسیحی را نشانه گرفت و با شعار بازگشت به طبیعت بشری و کامروایی دنیوی هرگونه اتکا به جهان دیگر و چشمداشت از عالم بالا را مردود شمرد.[۳] قرون وسطی چند ویژگی مهم دارد که اومانیسم طرد آنها بود:
- اقتدارطلبی
اندیشه قرون وسطایی همواره برای تأسیس مفروضات درباره جهان و انسان به مراجع اقتدار و حجیت از قبیل کلیسا، متون مقدس و فلسفه یونانی- مسیحی مراجعه میکرد.[۴]
- خدامحوری
پذیرش حکومت خدا و نمایندگان او بر جامعه است. بنابراین مذهب تمام وجوه حیات انسانی را در بر میگیرد و ارزشهای مستقل از مذهب نفی میشوند. اومانیسم هیچ مرجع و اقتداری را به رسمیت نمیشناسد و معتقد است هیچ مرجعیتی برای تفسیر عالم و نظمبخشی به آن جز انسان وجود ندارد و حاکمیت بر سرنوشت انسان در اختیار انسان است. براساس این اندیشه انسانمحور همه اشیاء و آفریننده ارزشها و شاخص شناسایی نیکی و بدی است.
در این دیدگاه انسان به جای خدا مینشیند و میتواند بدون کمک گرفتن از دین، مشکلات زندگی خود را حل کند. بنابراین اصل، انسان با داشتن دو اهرم عقل و دانش دیگر نِیازی به دین ندارد.
پیامد این انسانمحوری زمینیکردن دین و بیاعتقادی به آن است. لذا تمام نظریات دینی که به عنوان نظرات خدا قلمداد میشود، در تقابل با فهم انسانی قرار گرفته، باید از معرکه خارج شود.
انسان این دوران پس از استقلال از تفکرات کلیسا به دنبال جستجوی محوری برای اتکای وجودی خویش، به توانایی عقلی و ذهنی خود متوسل شد و این درک جدید به سرعت در ادبیات، هنر و فلسفه تأثیر گذاشت.
اومانیسم هیچ مرجع و اقتداری را به رسمیت نمیشناسد. اومانیسم بیشتر دیدگاهی سلبی است که به نفی دخالت دین و مرجعیت آن در حیات بشری میپردازد. اومانیسم از بنیادیترین مبانی فکری فمینیستها محسوب میشود.
اومانیسم همراه با مفاهیم دیگری نظیر عدالت، تساوی، حقوق برابر در تقویت جنبشهای خاص از جمله فمینیستی نقش اساسی ایفا کرد.[۵]
فمینیسم در آغاز پیدایش، ماهیتی اومانیستی داشته است.آگوست کنت، جان استوارت میل و همسرش هریت تیلور، سارا گریمکه در قرن نوزدهم از معروفترین طرفداران نظریه تعمیم حقوق فردی اومانیستی به زنان و نخستین رهبران فمینیسم لیبرالی بودند.
براساس نگرش اومانیستی، زن به عنوان یک انسان مستقل میتواند بر اساس عقل خودبنیاد خویش و بر اساس میل درونی خود سبک زندگیاش را برگزیند. نظم جنسی آرمانی برای فمینیستهای لیبرال، آن بود که هر فردی، هر نوع زندگی را که میخواهد برای خود برگزیند و گزینش او از سوی دیگران پذیرفته شود.
جنسیت فرد را بیربط با حقوق او میدانند و معتقدند که سرشت زنانه و مردانه کاملاً یکسان است و تنها انسان وجود دارد، نه جنسیت. حقوق بر اساس انسانیت است و نه جنسیت، لذا: مخالف پذیرش نقشهای متفاوت برای مذکّر و مؤنث در خانواده هستند و معتقدند که در روابط زناشویی، شادکامی و لذّت خودمحورانه زن و شوهر، اصل است نه تشکیل خانواده و تربیت فرزند.[۶] براساس نگرش اومانیستی جریان فمینیسم، چون هوس انسان ملاک همه امور زندگی است، پس امور ذیل، اموری شایسته هستند:
- قانون اعطای حق خودداری از تمکین جنسی به زنان در مقابل همسر
- مشروعیت هرگونه ابتذال اخلاقی واجتماعی، همجنسبازی براساس جدایی روابط جنسی از تولید مثل
- حق تسلط بر بدن در روابط جنسی
- مبارزه با احکام دینی یا مقررات اجتماعی که محدودیتهای شرعی یا اخلاقی وحقوقی را ایجاب میکند،
از آنجا که در نگاه انسانگرایانه فمینیستها، محور در خانواده انسان و خواستههای نفسانی او است، خانواده باید بهگونهای بازسازی و تعریف گردد که که لذّت در آن نقش محوری داشته باشد. بدین جهت هرچه که بخواهد لذّت دنیوی انسان را محدود کرده و یا تهدید نماید محکوم به زوال و نابودی است هرچند این عامل خانواده و کارکردهای آن باشند.[۷]
سکولاریسم
یکی دیگر از مبانی فمینیسم، سکولاریسم است که از مبانی تأثیرگذار در ساخت دنیای جدید غرب، است، برای واژه سکولاریسم معانی و کاربردهایی چون: نادین محوری، نادین مداری، نادین باوری، طرفداری از اصول دنیوی وعرفی، مخالفت با شرعیات ومطالب دینی، گیتیباوری، دینگریزی، دین جداخواهی، این جهانباوری، عصریشدن، بیان شده است.[۸]
در فرهنگ آکسفورد ذیل این واژه چنین آمده است: اعتقاد به اینکه قوانین، آموزش و سایر امور اجتماعی بجای آنکه بر مذهب مبتنی گردد بر دادههای علمی بنا شود.[۹]
دین با چهرهای که مسیحیت بر جای گذاشته بود با حیات دنیوی و تلاش برای سعادت و لذّت این جهانی سازگاری نداشت. با تجربهای که اروپائیان از جامعه مسیحی داشتند تنها راه رسیدن به امیال خود را جداانگاری ساحت عمومی زندگی از ساحت ارزشهای دینی میدانستند.
لذا: غرب جدید با کنارگذاشتن اصول وارزشهای دینی به دنبال یک فلسفه و ایدئولوژی مناسب بود تا خلاء حضور دین در روابط اجتماعی را پر کند. ظهور مکتبها و ایدئولوژیهای جدید در عصر نو معلول همین نیاز اساسی بود تا برای انسان بریده از آسمان ریشهای در زمین جستجو کند. [۱۰]
فمینیسم با بهرهگیری از مبنای سکولاریسم، بدنبال حذف دین از نهاد خانواده است. فمینیستها نمیتوانند به ارزشهای دینی معتقد باشند، زیرا مسائل حقوقی و سیاسی _ اجتماعی مر بوط به زنان را خارج از قلمرو هر دینی میدانند. لذا: احکامی مانند حجاب، ممنوعیت سقط جنین، ضابطهمند شدن روابط جنسی و احکام مربوط به خانواده و اخلاق و ارزشهای دینی را مصداق ستم به زنان میدانند.
سکولاریسم دلیلی برای تحمل محدودیتها و سختیهای ازدواج و خانواده وجود ندارد. دین بر تأسیس و استمرار خانواده تأکید میکند و چون کلیسا دچار فرایند سکولاریزاسیون گردید، لذا خانواده نیز پشتوانه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود را از دست داد.
لذا: فرایند فروپاشی خانواده از سکولاریسم شروع شده و تا زمانی که سکولاریسم بر تمدن غرب، حکومت کند، فرایند فروپاشی خانواده نیز ادامه خواهد یافت.[۱۱] «پل ویتز» مینویسد: «والدین جدا از هم، مطلقهها و خانوادههای از هم پاشیده غیرسنتی را بهترین نمونههای خانواده سکولار میدانم.
این خانوادهها، خروج منطقی و اجتنابناپذیر سکولاریزاسیون هستند» او معتقد است: «ریشه مشکلات و گرفتاریهای غرب به این سخن نیچه باز میگردد که اگر خدا مرده است، پس همه کار میتوان انجام داد. براساس این ایده، فرد از ازدواج و صاحب فرزند شدن امتناع میورزد، چرا که هم ازدواج و هم بچهدار شدن، هردو، نیاز به ایثار دارد تا آزادی و اختیار تام»[۱۲]
وی راه نجات خانواده از بحران موجود را بازگشت به اصول و مبانی دینی برشمرده و مینویسد: «من به جرأت میگویم که دولت سکولار اساساً قادر به تغییر و تحول در وضعیت آسیبشناسی شده و مستند خانوادههای امروزی نیست و تنها راه نجات رویآوردن به اصول و آموزههای مبنایی دین است. در غیر این صورت روز به روز شاهد وخیمتر شدن اوضاع خواهیم بود.[۱۳]
عقلگرایی
منظور از عقلگرایی بهعنوان مبانی فمینیسم، عقلگرایی عصر روشنگری است که شاخصه آن تأکید بر محدودیتهای عقل در مرحله اول است که عمدتا به مباحث فلسفی اختصاص داشت. در مرحله دوم، عقل بشر به مداخله در فهم و کشف سرشت طبیعت میپردازد که به آن عقلگرایی مبتنی بر تجربه میگویند.
ویژگی این عقلگرایی، انتقادی بودن و ویرانکنندگی است و در ارائه چارچوبهای ایجابی درباره سرشت طبیعت ناتوان است. آنها میتوانند چیزی را که واضحا بیفایده است درهمشکنند اما نمیتوانند چیزی بهجای آن بسازند.[۱۴]
فردگرایی
فردگرایی نیز از مبانی فمینیسم است که اهمیت بالایی دارد. فردگرایی بر این مسئله اصرار می کند که فرد، کانون مرکزی هستی است و مالک جسم و جان خود میباشد و همه چیز اعم از مذهب، فلسفه، قانون و اخلاق تابع اوست و او تابع هیج چیز نمیباشد.
در این دیدگاه امیال انسانی جایگاه مستحکمی پیدا میکند. تاثیرات فردگرایی در آرمانهای فمینیستی آشکار است. شعارهای فمینیست از جمله؛ حق سقط جنین، حق آزادی جنسی، جدایی طلبی، زیر سوال بردن آموزههای اخلاق سنتی نتیجه منطقی آموزه فردگرایی است. فردگرایی از جنبههای مختلف مورد انتقاد اندیشمندان غربی واقع شده است.
بهعنوان نمونه هگل، فرد جوامع فردگرا را مانند درختی بیریشه میداند که جامعه را فقط ظرف تامین نیازهای خود تلقی میکند. روابط انسانها صرفا تجاری است و هیچ هویت مشترکی این اعضا را به هم وصل نمیکند. نتیجه این فردگرایی، انزوای فرد در خودپرستی است.[۱۵]
مبانی فلسفی فمینیسم پستمدرن
مبانی فلسفی فمینیسم پستمدرن همان مبانی فلسفی پست مدرنیسم یا پسامدرنیسم است. نمایندگان اصلی این مکتب کسانی هستند مانند مارتین هایدگر، فردریش نیچه، ریچارد رورتی، ژان فرانسوا لیوتار
معرفتشناسی فمینیسم پست مدرن
فاعل شناسا؛ بنیادیترین پرسش معرفتشناختی
در معرفتشناسی فمینیست پست مدرن، اینکه از معرفت چه کسی گفتوگو میشود؟ مهمترین پرسش محسوب میشود. آنان به به رسمیت شناختن تکثر، تعدد، سیالیت و تنوع سعی میکنند در برابر اقتدارطلبی مقاومت کنند. فاعل شناسا در این رویکرد متکثر است.[۱۶]
معرفتشناسی منظرگرا
فمینیستهای پست مدرن معتقد به معرفتشناسی منظرگرا هستند. از نظر آنان منظر زنانه به عالم متفاوت از منظر مردانه به عالم است. زمینه و بافت اجتماعی تأثیرگذار در معرفت است در نتیجه حقیقت نسبی است. چینش اجتماعی قدرت معرفت متناسب با آن را تولید میکند. به دلیل فرودستی زنان و بیقدرتی آنان نگاه زنانه به معرفت به حاشیه کشانده شده است.
از این رو مهمترین کار در این زمینه این است که زنان به خود به عنوان فاعل شناسا اقتدار ببخشند و این کار را با کشف توافق در تجربهها و تصوراتشان انجام دهند.
از نظر آنان به جای توجه به ماهیت معرفت، منابع معرفت، معیارها و ابزارهای معرفت، از روابط متقابل معرفت و قدرت، زیان کنندگان و سودبرندگان از معرفت سخن گفت. این مسئله نمایان میکند چرا زنان معرفت تولید نمیکنند و چرا به حاشیه رانده شدند.[۱۷]
تأکید بر احساسات و عواطف
از نظر فمینیستهای پست مدرن برتری دادن به عقلگرایی به دلیل در حاشیه بودن زنان از قدرت و نظام معرفتی است. آنان خواستار توجه بیشتر به نقش عشق، عاطفه و احساسات هستند. عقگرایی ساخته و پرداخته نظام مردسالاری است که خشونت و جزمگرایی از آثار آن است. احساس و عاطفه از منایع اصیل معرفت است اما به دلیل به حاشیه راندهشدن زنان، در فرایند معرفت نادیده گرفته شده است.
تقسیمات دو وجهی عقل/ احساس، روح/ بدن، ذهنی/ نظریه، واقعی/ عینی، مذکّر/ مؤنث برساخته عقل مردانه است. همواره به واژه اول با احترام نگریسته شده و واژه دوم تحقیر شده. در حالیکه از نظر ارزشی همه این امور در یک مرتبه و جایگاه قرار دارند. نقش عاطفه در معرفت مانند نقش عقل است و کمتر نیست.[۱۸]
وابسته بودن معرفت به قدرت
فمینیستهای پست مدرن، متأثر از نظریات نیچه و فوکو متمرکز بر رابطه قدرت و دانش هستند. آنان معتقدند مردان به دلیل خردگرایی ارباب نیستند بلکه چون اربابند به عقلانیت امتیاز دادهاند. نظم منطقی، وضوح، مستدل بودن، توجه به کلیات و عدم توجه به جزئیات همه و همه در امتداد مردانگی است که امور زنانه را کم ارزش تلقی کردهاند.[۱۹]
نسبیگرایی
معرفت صورتی از عالم واقع نیست بلکه امری نسبی و ساخته ذهن بشر است. تئوری صدق و مطابق با واقع، مورد قبول نیست چون محصول فرایند تولید علم است. برداشتها نسبت به جهان، منطبق بر منطق کشف نیست بلکه مبتنی بر رابطه اجتماعی و گفتوگوست.
لذا معرفت امری نسبی و وابسته به فاعل شناساست. آنان دعاوی مربوط به بیطرفی و عینیت و دعاوی صدق و حقیقت را رد میکنند. آنچه برای آنان مهم است نه یافتن حقیقت، بلکه دستیابی به نظریهای است که جایگاه زنان را ارتقاء بخشند.[۲۰]
ضدیت با مبناگرایی
فمینیسم، متأثر از روششناسی فوکو و دریدا، مبناگرایی حاکم بر تهای پستمدرن عقلگرایی و تجربهگرایی را ویژگیهایی مردانه محسوب میکنند و خواستار پایان دادن به حاکمیت آنها در علوم هستند. در مقابل بر تبارشناسی و ساختارشکنی تأکید میکنند.
در تبارشناسی بر علوم بومی نامعتبر تأکید میشود و در ساختشکنی، ساختارشکنی یک متن راهی برای استخراج محتوای مخفی آن است و تأکید دارد هیچ گونه ساختار منسجمی بر متن حاکم نیست و هر متنی با خودش تعارض دارد.[۲۱]
پانویس
- ↑ رودگر، فمینیسم؛ تاریخچه، نظریات، گرایشها، نقد، 1394ش، ص 190
- ↑ چراغی کوتیانی، فمینیسم و نوع نگاه به خانواده، 1386ش
- ↑ چراغی کوتیانی، خانواده، اسلام و فمینیسم، 1386ش، ص 66
- ↑ رودگر، فمینیسم؛ تاریخچه، نظریات، گرایشها، نقد، 1394ش، ص 192
- ↑ رودگر، فمینیسم؛ تاریخچه، نظریات، گرایشها، نقد، 1394ش، ص 192
- ↑ چراغی کوتیانی، خانواده، اسلام و فمینیسم، 1386ش، ص 67
- ↑ چراغی کوتیانی، فمینیسم و نوع نگاه به خانواده، 1386ش
- ↑ چراغی کوتیانی، خانواده، اسلام و فمینیسم، 1386ش، ص 68
- ↑ hornby,2000,p.1155
- ↑ چراغی کوتیانی، خانواده، اسلام و فمینیسم، 1386ش، ص 69
- ↑ چراغی کوتیانی، خانواده، اسلام و فمینیسم، 1386ش، ص 69
- ↑ ویتز، پاسخ دین و دولت در قبال بحران خانواده، اسفند1382ش، ص 83
- ↑ ویتز، پاسخ دین و دولت در قبال بحران خانواده، اسفند1382ش، ص 83
- ↑ رودگر، فمینیسم؛ تاریخچه، نظریات، گرایشها، نقد، 1394ش، ص 196
- ↑ رودگر، فمینیسم؛ تاریخچه، نظریات، گرایشها، نقد، 1394ش، ص 197
- ↑ محسنی، بررسی و نقد مبانی فلسفی فمینیسم پستمدرن
- ↑ محسنی، بررسی و نقد مبانی فلسفی فمینیسم پستمدرن
- ↑ محسنی، بررسی و نقد مبانی فلسفی فمینیسم پستمدرن
- ↑ محسنی، بررسی و نقد مبانی فلسفی فمینیسم پستمدرن
- ↑ محسنی، بررسی و نقد مبانی فلسفی فمینیسم پستمدرن
- ↑ محسنی، بررسی و نقد مبانی فلسفی فمینیسم پستمدرن
منابع
- چراغی کوتیانی، اسماعیل، خانواده، اسلام و فمینیسم، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1388ش.
- رودگر، نرجس، فمینیسم: تاریخچه، نظریات، گرایشها، نقد، قم، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، چاپ دوم، 1394ش.
- چراغی، اسماعیل، فمینیسم و نوع نگاه به خانواده، معرفت، شماره 116، 1386ش.
- محسنی(حکمت)، محمدآصف، بررسی و نقد مبانی فلسفی فمینیسم پستمدرن، پنجمین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی، کمیسون تخصصی تعلیم و تربیت اسلامی.
- ویتز، پل، پاسخ دین و دولت در قبال بحران خانواده، سیاحت غرب، شماره9، اسفند1382ش.
- .hornby,a.s,oxford advanced learrner,s dictionary of current english , edited by sally wehmeier , jahan_ e danesh, tehran, 2000